رهبر انقلاب به خوابم آمد. داشتم از وحشت قالب تهی میکردم که ایشان دستش را روی سرم گذاشت و حالتی رفت که مهراب قاسمخانی به فریاد آمد. بیخیال فریاد مهراب شدم و با توجه به اینکه رهبر انقلاب از شروع سلطنتشان تا امروز در برابر اصحاب رسانه به هیچ سؤالی پاسخگو نبوده، فرصت را مغتنم شمرده از ایشان پرسیدم: «اینکه امروز فرمودهاید جنگ نخواهد شد و مذاکره نخواهیم کرد، حالا اگر پس فردا جنگ شد چی؟»
ایشان گفت: «بحمدالله مدیران انقلابی توانمند زیادی داریم که آن موقع هم همه اینها را گردن آنها میاندازیم.»
گفتم: «احسنت! درست مثل امروز که همه مشکلات را گردن مدیران انقلابیتان انداختید.»
در این لحظه ایشان بغض کرد. علتش را جویا شدم. گفت: «دیدی امروز مجبور شدم برای اولین بار در طول زندگیم بگم اشتباه کردم؟»
از اینکه هنوز دست ایشان روی سرم بود، معذب بودم ولی ترسیدم بگویم «دستتان را» و این فرصت تاریخی را از دست بدهم. گفتم: «آهان! سر برجام که اجازه دادید ظریف اینا برن مذاکره کنن رو میگید؟»
گفت: «پ ن پ! ماجرای اون خرسه و آیتالله جنتی رو میگم»
گفتم: «جان؟! نشنیدم. چیه ماجراش؟»
گفت:«یه بار با حضرت آیتالله جنتی رفته بودیم کوه، صدای جیرجیر آمد. ایشان پرسید: جیرجیرکه؟ ما گفتیم پ ن پ! یه خرسه تسمه کولرش پاره شده داره جیرجیر میکنه. حضار از خنده بیهوش شدند اما آیتالله جنتی تیکه ما را نگرفت و قول داد در انتخابات بعدی خرسه رو رد صلاحیت کنه.»
تحت تأثیر حاضر جوابی و اشراف ایشان بر فضای مجازیِ چند سال پیش قرار گرفتم. ناگهان کسی وارد شد. حالت عجیبی داشت و نگاهی ترسناک به من انداخت. دست رهبری هنوز روی سرم بود و حالت عجیبی بر من میرفت و هنوز فریاد مهراب قاسمخانی به گوش میرسید. گفتم: «ایشون کیه؟ عزراییله؟ من خیلی میترسم.» رهبری خندید و گفت: «آقای وحید حقانیان هستند؛ معاون امور ویژه ما.»
گفتم: «کاش عزراییل بود! من از سردار وحید بیشتر میترسم که.»
رهبری بالاخره دستش را از روی سرم برداشت و نمیدانم از کجایش یک چفیه در آورد و به سمت من گرفت: «بیا اینو بو کن حالت بهتر شه.»
چفیه را بو کردم و با فریاد «یا چفیه بودار ولایت» از خواب پریدم.