خواب دیدم رفتم به جلسه هیئت دولت و با توجه به اینکه در آستانه اربعین هستیم خودم را آماده کردم تا با نوحهخوانی رئیسجمهور جوری گریه و زاری راه بیاندازم تا روی همه کم شود. ولی متأسفانه روحانی نوحه نخواند و شروع کرد در مورد ماجرای قتل جمال خاشقجی صحبت کردن. وی کلّی از این اتفاق ابراز تأسف کرد و افزود: «از دیدگاه فرهنگ اسلامی مواجهه با چنین جنایتهایی کاملاً روشن است و بر این اساس اگر یک نفر کشته شود، از نظر ما انسانیت کشته شده است.»
جمع خیلی متأسف شد و حتی آوایی وزیر دادگستری چنان از حرفهای رئیسجمهور بغض کرده بود که اگر یک پِخ میکردی میزد زیر گریه. به اذن خدا و با صدای بلند رو به آوایی گفتم: «پخ!»
روحانی حرفش را قطع کرد و همه برگشتند به سمت من. واعظی گفت: «این همینه که چند وقت پیش هم اومده بود اینجا میگفت من خواب میبینم. بگیریدش.»
در این لحظه ولولوهای در هیئت دولت بر پا شد. امیر حاتمی وزیر دفاع گفت: «بسپریدش به من!»
و نمیدانم از کجایش یک آرپیجی هفت درآورد و به سمت من هدف گرفت. پریدم پشت وزیر اطلاعات و بخشی از عبایش را روی سرم کشیدم و داد زدم:
«بابا من که کاریتون ندارم. فقط یه سؤال داشتم.»
قاضیزاده وزیر بهداشت گفت: «سؤالتو بکن بعد بیا من آمپول هواتو بزنم، راحت شی.»
گفتم: «سؤالم اینه که شما که از مرگ خاشقچی انقدر ناراحتین چرا یه کاری برای این فعالای محیط زیست نمیکنین که الان تا پای حکم اعدامم دارن میبرنشون.»
دوباره همهمهای راه افتاد. اسحاق جهانگیری داد زد: «درسته من منشیمو هم نمیتونم عوض کنم ولی دستور میدم یه نیروی خودسر اینو بگیره و خفه کنه.»
جهانگیری که این را گفت همه آرام گرفتند و با یک حالت برو بابای ملویی پوزخندزنان سرجایشان نشستند. در این لحظه نمیدانم چه شد که دیدم هیئت دولت را ترک و به اذن خدا در جمع عدهای از نیروهای خودسر قرار گرفتم که داشتند با ناراحتی تعدادی چاقو و تبر و ارّه را تیز و تمیز میکردند.
خودسر اولی با ناراحتی به خودسر دومی گفت:«حاجی خیلی ضایعه. عربستانیا عملیات به این باحالی انجام میدن اونم تو خارج. ما حداکثر کارمون شده بریم تو زندان سیدامامی رو خودکشی کنیم.»
حاجی خودسر آهی کشید و گفت: «ایشالله خدا قسمت کنه یه ماموریت بخوره بهمون. به خدا اگه بزارم کسی دست بزنه به سوژه»
اولی دستش را روی تیزی ارّهای که داشت تمیز میکرد کشید و گفت: «حاجی حداقل بزار ثوب ارّه رو ما ببریم»
حاجی خودسر گفت: «اصلاً همه لطفش به ارّه کردنشه. وای چقدر دلم خواست!»
چند لحظه بعد دو نیروی خودسر متوجه من شدند و در حالی که داشتند بر سر اینکه با چه ارّهای بهتر بریده میشوم دعوا میکردند خوشبختانه با فریاد «یا نیروهای خودسر هر دو طرف» در رختخوابی خیس از خواب پریدم.