عباس نعلبندیان از مهمترین نمایشنامهنویسان تاریخ ایران است که بیش از همهٔ آنها جفا دید.
نعلبندیان با وقوع انقلاب ۵۷ بیجهت دستگیر شد و پس از دوران زندان، با گذراندن روزگاری تلخ همراه با فقر و مشکلات روحی، در سال ۱۳۶۸ در چهل و دو سالگی خودکشی کرد.
«ناگهان» - با عنوان کامل «ناگهان هذا حبیب الله، مات فی حب الله، هذا قتیل الله، مات بسیف الله» - که در سال ۱۳۵۰ منتشر شده، اثر درخشانی است از این نویسنده که کارش را با روزنامهفروشی آغاز کرده بود و با بردن جایزهای برای اولین نمایشنامهاش، «پژوهشی ژرف و سترگ و نو، در سنگوارههای قرن بیست و پنجم زمین شناسی، یا چهاردهم، بیستم و غیره فرقی نمیکند»، در سال ۱۳۴۷ پا به عالم تئاتر گذاشت و بهعنوان مدیر و عضو شورای کارگاه نمایش، در بسط و گسترش تئاتر مدرن در این مرکز بینظیر در تاریخ نمایش ایران نقش بسزایی داشت.
جز این اما جرئت و جسارتش در تجربههای تازه در عالم نمایش هنوز از پس پنجاه سال، تازه و چشمگیر به نظر میرسد و از نویسندهای حکایت دارد که دههها از زمان خودش پیشتر بود و درک دنیا و جهان آثارش نیاز به مداقه و فهم گستردهای از دنیای تئاتر مدرن و همینطور ادبیات کهن و مذاهب داشت؛ عناصری که بهشدت با جان و جهان نمایشنامههای او آمیختهاند و به بخشی جداییناپذیر از آنها بدل شدهاند.
نگاه ویژهٔ نعلبندیان اساساً نسبتی با نمایش کلاسیک ندارد و بیش از تعلق به - و تأثیرپذیریاش از -جهان تئاتر مرسوم در ایران و جهان آن زمان، نوشتههایی بهشدت غریب و متفاوت و شخصی هستند که از قالب زمان خود بیرون میآیند و گاه حتی به پیشگوییهای حیرتانگیزی بدل میشوند که به آن خواهم پرداخت.
«ناگهان» هرچند بهنسبتِ «پژوهشی ژرف و سترگ» سادهتر به نظر میرسد، اما در دل خود از جامعهای بهشدت پیچیده حرف میزند که بهطرز غریبی با مذهب پیوند دارد. «ناگهان» همانطور که از دنبالهٔ اسم عربیاش پیداست، با قرآن و اسطورههای شیعه پیوند دارد و اساساً نمایشنامهای است چندوجهی دربارهٔ عاشورا که پیش از آنکه بخواهد راوی واقعهٔ هزار و چند صد سال پیش باشد، روایتگر عاشورایی است که امروز- و هر روز- اتفاق میافتاد: فریدون، معلم مدرسهای که اخراج شده و به مستی پناه برده، در اتاق خانهاش توسط همسایههایی که گمان میکنند او در صندوقچهٔ کتابهایش پول پنهان کرده، در ظهر عاشورا کشته میشود. این قتل زیر هیاهوی زنجیرزنان عاشورا گم میشود و در صحنهای استعاری، او خودخواسته به داخل قبر کندهشدهاش میرود.
شخصیتهای نمایش بیش از آن که با یکدیگر حرف بزنند، مونولوگهایی را رو به ما میگویند و حرفهای آنها که بازتاب نوع نگاهشان به جهان است، به هم پیوند میخورد و در نهایت به یک جا ختم میشود.
در صحنهٔ اول، مونولوگهای مهری، فاطمه، ماهبانو، ماشاءالله و کبرا همه به صندوقچهای ختم میشود که به نظر میرسد حلّال مشکلات همهٔ آنهاست. در انتها صدای همهٔ آنها در صحنهٔ آخر یکی میشود و به جملات مشترکی میرسند: جامعهای پر از اختلاف که در یک عمل- قتل - به تفاهم میرسد.
از سویی صدای قاری قرآن و تکرار صدای ششضرب بسیار بلند زنجیر رابطی میشود برای پیوند شخصیتهای نمایش به یکدیگر و در واقع یکی کردن آنها بهعنوان جامعهای کهنه و پوسیده که دم از اخلاق میزند اما در نهایت بیگناهی را به قتلگاه میفرستد.
از این رو نمایش بهطرز غریبی آیندهٔ نویسندهاش را پیشاپیش با ما در میان میگذارد: فریدون روشنفکر متفاوت و اهل کتابی است که جامعهای متظاهر و دروغگو او را به قتل میرساند، درست مانند خود نعلبندیان که انقلابی واپسگرا او را به مرگ و نیستی سوق داد.
صحنه پنجم که تکگویی غریب فریدون است، زمان و مکان را درهم میشکند و به تکگویی روشنفکری بدل میشود که در چنبر تلخیها و کوتهبینیها و حماقتهای دنیای اطرافش بساط مرگ خود را میچیند و به استقبال آن میرود.
آخرین نوار صوتی برجامانده از نعلبندیان که حاوی حرفهای او پیش از خودکشی است و نسخهای از آن را آربی اوانسیان در اختیار دارد- کارگردانی که جهان نعلبندیان را بیش از همه درک کرد و به گواه منتقدان و دستاندرکاران تئاتر آن زمان، اجراهای درخشانی از ناگهان و پژوهشی ژرف و سترگ را با تماشاگرانش قسمت کرد- باید چیزی باشد مشابه همین تکگویی فریدون در «ناگهان»، آنجا که با طعنه میپرسد: «گورم- گور مهربانم- با خاکهای به هم فشرده و مردهخوران زشت، در کدام جهت است؟ [فریاد میزند] ای مسلمانان! گور من- آیا- به سوی قبلهٔ من هست؟» (صفحه ۴۴)
و در ادامه بیآنکه سرنوشتش را بداند، در زیباترین جملات وصیتنامهاش را با ما در میان میگذارد: «خونم را به پای نهالهای تازهکاشتهتان بپاشید؛ به پای گلها. آنک اتصال، اینک حیات. جامی از عطر سبز بهار میخاهم [میخواهم] که هر نوروز بر خاک من بیفشانید. آنک اتصال، اینک حیات. گلهای مست، چه دارید؟ خورجینی گل مست میخاهم [میخواهم] که هر بهار، بر خاک من بیفشانید. گلهای مستی که با لبهای شرابآلود، خاک عصیرآلود مرا ببوسند.» (صفحه ۴۵ و ۴۶)