مولود حاجیزاده، روزنامهنگار در حوزهٔ اقتصاد سیاسی و زنان، پس از پشت سر گذاشتن بارها بازجویی، تفتیش منزل، بازداشت و محرومیت از کار از سوی نهادهای امنیتی و اطلاعات سپاه، بهتازگی و بهناچار از ایران خارج شده است.
این روزنامهنگار دانشآموختهٔ اقتصاد و روابط بینالملل است و در اولین گفتوگوی خود پس از خروج از ایران از تجربهٔ سرکوب و سانسور روزنامهنگاران زن در مطبوعات ایران از یک سو و دامهای امنیتی سپاه و اطلاعات برای نفوذ در میان روزنامهنگاران از سوی دیگر گفته است؛ آنچه خود عنوانِ «وادادگی» را بر آن گذاشته است.
از او خواستم پیش از هر چیز بهعنوان یک روزنامهنگارِ زن از تجربهٔ خود از نوشتن در حوزهٔ اقتصاد سیاسی بگوید که در مطبوعات ایران بهصورت سنتی میدانی «مردانه» قلمداد شده است.
مولود حاجیزاده: این حوزه حوزهای بود که آقایان بیشتر در آن فعالیت داشتند. حتی زنانی که توانمند بودند در این حوزه و دانش و قلم خوبی داشتند در حوزه اقتصادی، از یک سطحی بالاتر نمیرفتند. البته در مطبوعات ایران کلاً این مسئله وجود دارد. خاطرم هست که یک بار به مراسم تستِ یک خودرو رفته بودیم و آنجا از اینکه من و دختران دیگری که خبرنگاران زن بودیم و مثل بقیهٔ خبرنگاران مرد برای تست آن خودرو آمده بودیم [ استقبال نمیشد]. وقتی قرار بود ما پشت آن خودرو بنشینیم و آن را تست و ارزیابی کنیم، با نگاهها و متلکهایی روبهرو بودیم که [یعنی] حالا مگر شما متوجه این موضوع میشوید؟
- علاوه بر آن فضای عمدتاً در اختیار مردان در مطبوعات ایران، به طور خاص کار در حوزهٔ اقتصاد با مسائل امنیتی و اطلاعاتی هم در شرایطِ ایران پهلو میزند. به هرحال بحث رانتها و زمینخواریها، بودجههای نهادهای غیرشفاف، سپاه و قرارگاهی مثل خاتمالانبیا و نهادهای نزدیک به حکومت در میان است. روزنامهنگار زنی که وسط این میدان کار میکند، خودش را در چه وضعیتی قرار میدهد؟
اصولاً تصور این است که تمام فشارها روی حوزهٔ سیاسی است، درحالیکه بهواسطهٔ این اقتصاد ما بهصورت خیلی مستقیم با سیاست گره خورده و بهخصوص اینکه سپاه پاسدارن بخش عمدهٔ اقتصاد را برای خودش بلوکه کرده [فشار در این حوزه هم زیاد است]. شما وقتی که دربارهٔ خیلی از این حوزهها میخواهید بنویسید، به طور مستقیم یا غیرمستقیم نهایتاً به جایی میرسید که آنجا سرمایهٔ بزرگ و عظیمی از سپاه دخیل است.
بنابراین قطعاً نوشتن در این حوزه خیلی فضا را سخت میکرد و خب خیلی هم سانسور بود. خیلی از رسانهها، مدیران مسئول و سردبیران بهواسطهٔ منافع اقتصادی با سازمانها و نهادهای مختلف اقتصادی وارد مبادلات مالی میشدند و این کار را برای ما واقعاً سختتر میکرد.
- خودت چه گزارشهای شاخصی داشتی که ممکن بود نهادهای خاص امنیتی را حساس کند و تو را به عنوان روزنامهنگار تحت فشار قرار دهد؟
یک سری فعالیتهایی بود که در دوره احمدینژاد در یک سری از مناطق آزاد از طرف نهادهای امنیتی داشت انجام میشد و در واقع آن مناطق داشت از شکل اینکه به عموم مردم تعلق داشته باشد خارج میشد و به صورت اختصاصی در اختیار نهادهای امنیتی قرار میگرفت. یکی از کارهایی که من آن زمان انجام میدادم در آن زمان، تمرکز روی آن مناطق بود.
مثلاً یک دورهای دربارهٔ منطقهٔ آزاد کیش یک سلسله گزارش داشتم که خب بابت آن خیلی تحت فشار قرار گرفتم، حتی خارج از محیط کار. مثلاً یک روز داشتم میرفتم خانه و به من حمله کردند و لوازمم را شکستند. در واقع بیشتر میخواستند ترس ایجاد کنند. ولی خب با وجود اینها اتفاق خوبی بود، چون توانستیم با همراهی و کمک یک سری از دوستان دربارهٔ یک سری پروندههای فساد که در آن مناطق بود بنویسیم.
میخواهم بگویم که هر جای اقتصاد را که بگیرید، تهش همان طور که گفتیم به جایی میرسد که خط قرمز است؛ از صنعت خودروسازی بگیرید تا مخصوصاً حوزهٔ نفت و انرژی. آنقدر خط قرمز در آنجا زیاد است که اصلاً خود مدیر مسئول تو را از نوشتن در این حوزه محروم میکند.
- در واقع تجربهات به عنوان روزنامهنگار اقتصادی تا حد زیادی در گستره و قلمرو سپاه و نهادهای وابسته به آن رقم میخورد.
چیزی که میخواهم بگویم این است که شما وقتی در حوزهٔ اقتصاد وارد شوید، از یک جایی به بعد متوجه میشوید که حتی آنجاهایی که سپاه به صورت مستقیم نیست و آن بدنهٔ خیلی نحیف و کوچک بخش خصوصی هم از یک جایی به بعد برای ادامهٔ حیاتش ناگزیر میشود که به نهادهای امنیتی از جمله سپاه وابسته شود، از صنایع کشتیسازی که در بوشهر است بگیرید تا شرکتهای تولیدی و صنعتی. مخصوصاً در سالهای اخیر بهصورت مداوم هم این بزرگتر شده است. یا بخش خصوصی ناگزیر میشود که برای ادامهٔ حیاتش یک رانتی را در اختیار سپاه و نهادهای امنیتی بگذارد یا اینکه رها کند و برود.
- در نهایت هم همین حضور همهجانبهٔ سپاه پاسداران و خاتمالانبیا و نهادهای وابسته به آنها در همهجای اقتصاد کشور بود که منجر به پروندهسازی برای تو شد؟
شکل گرفتن پروندههای مختلف برای من انگار که مدتها در جریان بوده و من خودم خبر نداشتم. از یک جایی به بعد در بازجوییهای وزارت اطلاعات متوجه این شدم. یعنی مربوط به سالها قبل بود که پروندههایی وجود داشت و از یک جایی به بعد اینها در قالب نهادهای مختلف شروع کردند به پیگیری.
در بازجوییها متوجه شدم که هم نوشتههایی که در حوزهٔ اقتصاد سیاسی داشتم [مسئله بود] که از نظرشان من مدام در حال ارائهٔ تصویر سیاه از ایران و اقتصاد بودم و هم در حوزهٔ زنان هم، علاوه بر نوشتن، یک سری فعالیتهای اجرایی داشتم که اینها هم زیاد برایشان خوشایند نبود.
به هر حال اینکه تو یک زن باشی در جمهوری اسلامی، یک زن روزنامهنگار باشی، یک زن روزنامهنگاری باشی که فمینیست هستی، همهٔ اینها یعنی جمهوری اسلامی قاعدتاً نمیتواند تحمل کند و برخورد میکند و همهٔ اینها باعث شد که پرونده پشت پرونده برای من شکل بگیرد.
- من تا سال ۱۳۸۸ داخل ایران روزنامهنگاری کردم و بعد از آن از ایران بیرون آمدم و کارم را ادامه دادهام. روزنامهها و حتی انجمن صنفی روزنامهنگاران همیشه یا دستشان به اندازهٔ کافی باز نبود - بهتر است بگویم به هیچ جایی بند نبود- یا اگر هم بود، چنان نگران حیات لرزان خودشان بودند که وقتی یک روزنامهنگار هدفِ نهادهای امنیتی قرار میگرفت، واقعاً هیچ حمایتی از او نمیکردند. صیانتی از روزنامهنگار در کار نبود. تجربه تو در این مورد چیست؟
هیچ حمایتی نداشتم. در رسانههای ایران، افرادی که در جایگاه سردبیر و مدیرمسئول قرار میگرفتند، از یک جایی به بعد وقتی که حس میکردند ممکن است شما در جایگاهی قرار بگیرید که پرونده و فشار امنیتی دارید، حتماً تو را رها میکردند. حمایت که به هیچ عنوان مطرح نیست.
تا شاید مثلاً حالا گزندی به آنها وارد نشود که چرا شما با فردی که مسئله دارد همکاری میکنید؛ نه فقط در مورد من، در مورد خیلی از دوستان دیگری هم که تمام این سالها این مشکلات را داشتند و ناگزیر شدند که این شغل را رها کنند و بروند یا خانهنشین شوند.
- در سالهای اخیر خیلی از روزنامهنگارانی که بازداشت شده بودند و محکومیت از سر گذرانده بودند، گزارش کردند که روزنامهها دیگر حاضر به همکاری با آنها نیستند.
حتی یک بخشی هم من معتقدم که وقتی میآیند و تو را در قالب یک پرونده ممنوعالکار میکنند، تو میگویی که خب حالا به هر حال و قاعدتاً عادلانه نیست اما میگویی که خب یک حکم ممنوعالکاری داری. اما من [از قبل] ممنوعالکار شده بودم، اصلاً قبل از اینکه وارد این فرآیند بشوم که نهادهای امنیتی با این رسانهها تماس بگیرند و بگویند این نباید کار کند!
- تو علاوه بر اینها تجربهٔ درگیری با فریبهای امنیتی را هم از سرگذراندهای؟ چهطور دستنشاندههای امنیتی سپاه و اطلاعات راه خود را به مطبوعات و میان روزنامهنگاران منتقد باز میکنند؟ اصلاً چه فرآیندی سپری میشود؟
واژهای هست که به نظر من خیلی واژهٔ مهمی است؛ واژهٔ «وادادگی». این «وادادگی» البته قاعدتاً نباید شروع شود، اما اگر یک جایی شروع شود، دیگر انتها ندارد. و متأسفانه در این سالها مخصوصاً از اواخر دههٔ هشتاد و دههٔ نود این اتفاق خیلی افتاد و خب خیلی تلخ است که این را از یک جایی میبینی که دایرهاش خیلی نزدیک میشود، یعنی حتی مشمول کسانی میشود که قبلاً دوستان تو بودهاند، قبلاً در یک رسانه کنار هم مینشستید و کار میکردید و این «وادادگی» برایشان اتفاق میافتد...
- یعنی منظورت در فضای داخل تحریریهها و از میان خود روزنامهنگاران است؟ فکر میکنی چرا یک روزنامهنگار درگیر چنین ماجرایی میشود؟
بهواسطهٔ فشاری است که نهادهای امنیتی روی افراد میگذارند و بسیار هم این فشارها میتواند فشارهای سنگینی باشد. من خودم تجربهام از دست دادن یکی از دوستان نزدیکم بهواسطه این مسئله بود. یعنی اینکه خب بازداشت میکنند؛ چه از شما پروندهای داشته باشند و چه به سبک اطلاعات سپاه میگیرند و بعد پرونده میسازند.
قطعاً و قطعاً روی این افراد در بازجوییها فشارهای زیادی میآورند برای همکاری، برای زندگی حتی، برای ادامهٔ تحصیل... [میگویند] تو اگر میخواهی کار کنی، اگر میخواهی در فضای رسانهای ادامهٔ حیات داشته باشی، باید همکاری کنی و خب قاعدتاً خیلی از دوستانی که در این بازجوییها بودهاند، تن نمیدهند؛ خیلی از دوستانی که مجبور میشوند به ترک کشور، به خانهنشینی و خروج از رسانه و سعی میکنند مقاومت کنند.
ولی خب افرادی هم بودهاند و هستند متأسفانه که دچار آن وادادگی میشوند و آن تازه شروع ماجراست و بعد از یک جایی به بعد به نظر من آن فرد دیگر نمیتواند عقب بکشد و بگوید نه من نمیتوانم. چون نهاد امنیتی با کسی شوخی ندارد.
این اتفاق متأسفانه خیلی تلخ است، خیلی تلخ است، ولی چیزی است که باعث شده ما در این سالهای اخیر در فضای مطبوعات ایران آن قدر نسبت به همدیگر بیاعتماد بشویم که یک [نوع] ترس در این فضا ایجاد شده است. من فکر میکنم این یکی از موفقیتهای نیروهای امنیتی بود.
- واژگانی مثل «پرستو» یا «شاهین» که اینروزها میشنویم، در مطبوعات ایران آشنا و ملموس است؟ زنان و مردانی که هویت جعلی دارند و از طرف نیروهای امنیتی وارد زندگی و جمع روزنامهنگاران یا افراد تحت نظر میشوند... این موضوع تا چه حد فراوانی دارد؟
واژههایی است که حداقل برای من بهواسطهٔ تجربهٔ شخصیای که داشتهام خیلی تلخ و دردناک است. من چون در این زمینه در زندگی شخصیام تجربهای داشتم که برای من بسیار پرهزینه و تجربهٔ بسیار سختی بود... میتوانم بگویم دقیقاً از افرادی استفاده میشود که شما تصورش را نمیکنید.
افرادی همسو، درواقع این طوری نمایش داده میشوند، تلاش در جلب اعتماد میکنند، وارد جمعهای روزنامهنگاری میشوند، پله به پله اعتماد افراد را جلب میکنند، به فعالان سیاسی نزدیک میشوند، اعتمادشان را جلب میکنند و عقایدی را از خودشان بروز میدهند که در تضاد کامل با نهادهای امنیتی است و خب شروع میکنند به نزدیک شدن به افراد و حتی وارد زندگی شخصی میشوند و تبعاتی که این ماجرا در زندگی هر فرد میتواند داشته باشد، آنقدر گسترده است که صرفاً در پروندهسازی هم به نظر من خلاصه نمیشود. برای اینکه آن فرد میتواند برای مدتها بیاطلاع باشد و خب نه فقط خودش که دیگران هم آسیب میبینند. ممکن است کسی تحت همین عنوان به شما نزدیک شود که حتی فکرش را هم نمیتوانید بکنید.
- این ورودِ مأمور امنیتی به زندگی شخصی که میگویی، یعنی در لباس دوستی یا رابطه، برای خودت پیش آمد. درست است؟
من در زندگی شخصیام... بله. درواقع… این اتفاق افتاد. نمیدانم. من اتفاقاً همیشه آدم محافظهکاری بودم ولی این فرآیند... بهشکلی طی شد. یعنی اول از نزدیک شدن به دایرهٔ دوستان و بعد به من نزدیک شد که... بله، در زندگی شخصی من این اتفاق افتاد و تبعات زیادی هم برای من داشت، ازجمله خب یک پروندهٔ جدید و شرایط سختتر. چه بگویم؟
- این ماجرا چه اثر عاطفی و روانی بر تو داشت؟
اتفاقی که بعد از این ماجرا میافتد این است که هرآنچه فکر میکنید از واژهٔ اعتماد کردن در زندگی داشتهاید، به طور کامل برای شما نابود میشود و یک نگرانی همیشگی از اینکه خب آیا این آدمهای دیگر هم - نه صرفاً کسی که وارد رابطهٔ عاطفی بشود- بلکه حتی آدمهای اطرافتان...
نسبت به همه این فضای بیاعتمادی صرف برای شما ایجاد میشود و یک بخش آن هزینهٔ امنیتی است که برای خودت و اطرافیانت ایجاد میکند. بخش دیگر آن فضای عاطفی - و نه حتی عاطفی - آن فضای درونی که برایت ایجاد میکند که تا سالهای سال تبعات آن میتواند برای فرد باقی بماند و فکر میکنم بهراحتی از روان آدم قابل پاک شدن نباشد.
- چهطور متوجه شدی این رابطهای که وارد آن شدهای واقعی نیست؟ در واقع دام امنیتی حکومت است؟
من در یک رابطه و شرایط خیلی نزدیک قرار گرفته بودم و دایرهٔ دوستانی بودیم که او با همهٔ ما وارد دوستی خیلی نزدیک شده بود. مدت زمان کل آن ماجرا خیلی طولانی نبود. چهار ماه، پنج ماه بود، اما قبلش خب یک سری حساسیتها و ابهامهایی دربارهٔ این فرد بین بعضی از دوستان ایجاد شده بود و جسته و گریخته میگذراندیم و خب اشتباه بزرگمان هم همین بود.
از یک مرحله و اتفاقی، حساسیت و پیگیری ما بیشتر شد. راستش خود من از یک جایی شروع کردم به پیگیری یک سری مسائل و متوجه شدم که چهقدر همهچیز با آنچه ما فکر میکردیم متفاوت است. همهٔ ما دچار شوک شده بودیم که خب اصلاً هویت واقعی این فرد متفاوت است.
بهمرور که پروندههایی شکل گرفت، مثلاً پروندهٔ جدیدی که برای خود من شکل گرفت، یا فرآیند بازجویی، این موضوع دیگر خیلی واضح و عیان شد. به صورت یک پازل که وقتی هر تکهٔ آن کنار هم قرار داده شد، ما متوجه شدیم که همه، هرکدام بهواسطهٔ نوع ارتباطمان، دچار یک اشتباه خیلی بزرگ شدهایم.
- همهٔ اینها، این شرایط، بازجوییها و فشارها همهٔ اینها سبب شد ایران را در نهایت ترک کنی؟
من در سالهای اخیر... تقریباً میتوانم بگویم که سال ۹۸و ۹۹ من مدام یا در بازجویی بودم یا در دادسرا بودم یا در دادگاه. در حین آن هر بار با یک پروندهٔ جدید مواجه میشدم. وسط امتحانهای پایان ترم من را مجبور میکردند و مدام احضاریه و احضاریه و میخواستند برای بازجویی. از سال ۹۷ هم با وجود اینکه من در هیچکدام از پروندههایم حکم ممنوعالکاری نداشتم، خیلی از رسانهها دیگر من را نخواستند و هرجایی هم که میرفتم، از طرف نهادهای امنیتی با آنها تماس گرفته میشد که باید من را اخراج کنند و من اجازهٔ کار ندارم و حتی کار به آنجا رسید که من دیگر به دعوت یکی از دوستانم رفتم برای یک مدتی در یک شرکت کوچک خصوصی کار کنم و حتی با آنجا هم تماس گرفتند.
یعنی عملاً ادامه حیات اقتصادی و حتی اینکه بخواهم شغلی داشته باشم، در سالهای اخیر برای من دیگر ممکن نبود. در کنار اینها و مهمترین چیز اینکه من بخشی از زندگی و هویت خودم را از فعالیتهای مدنی میگرفتم و آن را هم از من گرفتند. در بازجوییها بهشدت روی این بخش حساسیت نشان میدادند و به من فشار آوردند. یعنی عملاً من هیچ گزینهای حتی برای زندگی کردن نداشتم و خب در کنار همهٔ اینها زندگی شدید من هم تحت یک آسیب جدی قرار گرفته بود…
اینها من را به کار اجباری فرستادند، سه ماه در یک آسایشگاه روانپزشکی. من را مجبور کردند از یک سری کتاب رونویسی کنم. همهٔ اینها در قالب حکمی که در پرونده قبلی داده بودند و حکم تعلیقی که داشتم...
- این حکم بود؟ رونویسی از کتاب و کار در آسایشگاه روانی حکم شما بود بهعنوان روزنامهنگار؟
بله، من در یکی از پروندههایم که برای آن بازداشت شدم و بعد با قرار وثیقه آمدم بیرون، حکم دادگاه برایم دو سال بود که بعد تعلیقش کردند و همزمان در کنار تعلیق من را مجبور کردند که یک سری کارها را بکنم و گفتند باید یک سری خدمات اجباری روزانه داشته باشی.
من را فرستادند به آسایشگاه اعصاب و روان نیایش. اوایل سال ۹۹ بود و چون پروندهٔ جدیدم هم فعال شده بود، بهتوصیهٔ وکیلم رفتم این کار را انجام بدهم تا دیگر در پروندهٔ جدید نتوانند دوباره حکم جدید بدهند و از حالت تعلیقی درنیاید. دادگاه نامه داد و من سه ماه رفتم آسایشگاه اعصاب و روان. هر روز به غیر از جمعهها... خیلی فضای ابزوردی بود برای من. و حتی در آنجا هم من را محدود کرده بودند که یک وقت به آن افراد نزدیک نشوم و چون روزنامهنگارم، از آنها فیلم و عکس نگیرم و...
- فکر میکنی انتخاب مرکز بیماران اعصاب و روان برای اِعمال فشار روانی بیشتر بر تو بود؟
راستش گزینهٔ دیگری به ذهنم نمیرسد. در بازجوییها مدام بازجو به من میگفت - یعنی تهدیدهایش همه این بود - که اولاً من تو را میکنم توی زندان و فکر نکن که من میگذارم تهران باشی و بروی زندان اوین. نمیدانم، فلان کار را باهات میکنیم؛ یکجوری که در واقع بهنوعی از زندگی ساقطت میکنیم. نه فقط خودت که اطرافیانت و خانوادهات.
در کنار فحاشیها و توهینهایی که به من میکردند، یک حالت انزجاری وجود داشت. چون زن بودم. واقعاً یک بخش آن صرفاً به خاطر زن بودنم بود. به من میگفتند شما فمینیستها فاسد هستید. با این الفاظ و این رویکرد.
- چه کتابهایی را حکم دادند که رونویسی کنی؟
چهار تا کتاب دادند و گفتند باید از همهشان رونویسی کنید. کتابهایی که کاملاً میدانی که با چه نیتی انتخاب شدهاند. بیشتر دربارهٔ دورهٔ پهلوی بود (میخندد). کتابهایی از نشر مرکز اسناد انقلاب و اینها بود. کتاب «دا» را گفتند باید رونویسی کنم. کتاب «به روایت دربار» اگر اشتباه نکنم. اسمشان را باید سرچ کنم. چهار تا کتاب بود. سه تا مربوط به آن (دوران پهلوی) و یکی هم کتاب «دا» که خود کتاب «دا» فکر کنم هفتصد هشتصد صفحه بود.
- با کتاب دا از قبل آشنا بودی؟ میدانستی روایت مناقشهبرانگیزی است از جنگ ایران و عراق که انتشارات «سوره مهر» آن را منتشر کرده؟ ۱۲۰ قسمت سریال (انیمیشن) در تلویزیون جمهوری اسلامی از آن ساختهاند؟ جایزه کتاب سال دفاع مقدس گرفته؟ و با حمایتهای مستقیم حکومتی و وزارت ارشاد تا به حال فکر کنم حدود ۱۵۷ بار تجدیدچاپ شده در شرایطی که ناشران در ایران پول ندارند کاغذ بخرند و کتاب منتشر کنند.
من آن موقع که در مؤسسهای در حوزهٔ زنان فعالیت میکردم، یک بار تعداد خیلی زیادی از این کتاب را آوردند و فکر کنید آنجا زنانی بودند که همه اعتیاد داشتند و بهبودیافتهها بودند و ما بحث توانمندسازیشان را داشتیم. این کتاب را آوردند گفتند بدهید این زنان بخوانند و بابت اینکه بخوانند هم به هر کدام ۵۰ هزار تومان میدهیم. فکر کنید در این حد.
- الان در نروژ هستی و دوست دارم که در پایان این گفتوگو بدانم نگاهت به زندگی جدید چیست؟
من به کمک یعنی به دعوتِ «آیکورن» فروردین ماه امسال از ایران خارج شدم و الآن در نروژ هستم. خیلی چیزها را گذاشتم در ایران و آمدم، خیلی چیزهایی که هویت خودم را از آن میگرفتم و این برای من سخت بود، اما واقعیت این بود که من آمدم تا حس کنم که خیلی از فعالیتهایی که شاید دیگر اجازه نداشتم در ایران داشته باشم یا حتی فراتر از آن را که خب بهواسطه سانسور و دیگر شرایط [ممکن نبود]، حالا اینجا شروع کنم. قطعاً چیزی که برای خودم میبینم، انفعال نیست.
- و آخرین سؤال اینکه آن آخرین لحظههای خروج از مرز ایران را به یاد داری؟
چیزی که میدیدم این بود که آنها عامل این شدهاند که نه فقط من که آدمهای زیادی مجبورند از مرز، از وسط کوه با بدترین شرایط، خاک خودشان را، کشورشان را ترک کنند، با چشماندازی که شاید برگشتی باشد. و عاملش فقط و فقط و فقط جمهوری اسلامی است. این در واقع خشمی را که نسبت به آنها داشتم، در درون من بیشتر کرد.