ايرانيان، بلطف اعلاميه تهران، دلگرم شده اند. دلگرم از اين که نيروهای متفقين بر پايه پيمان سه جانبه يی که در تهران بسته اند، در پايان جنگ، حداکثر پس از شش ماه، به خانه هايشان باز خواهند گشت. اما بازی روزگار به آنان نشان می دهد که اين دلگرمی شتابزده بوده است.
چنين بر می آيد که «خرس بزرگ»، آنچنان که بسياری از ايرانيان از همسايه قدرتمندشان اينچنين ياد می کنند، سر رفتن از ايران ندارد.
«از روس منحوس به که بايد پناه برد؟» ايرانيان هوادار تماميت ارضی سرزمين پدريشان، شکوه می کنند... «به که بايد پناه برد؟ از که بايد ياری خواست؟»
نگاه ها بار ديگر به آمريکا دوخته می شود. متقفين در راه پيروزی قاطع چهار اسبه پيش می تازند. «اما آيا اين ياران همراه در عرصه پيکار با دشمن، روزی گريبان يک ديگر را هم خواهند گرفت؟.... روزی در برابر هم خواهند ايستاد؟ آن هم بر سر خطه رنجديده فقرزده يی مانند ايران، که می گفتند از ياد خدا هم رفته است؟»
«.... و اگر هم روزی آمريکا در دفاع از تماميت ايران در برابر روس منحوس ايستادگی کند، از آن قدرت برخوردار هست که چرخ ماشين جنگی استالين را چنبر کند؟» بسياری از انديشه مندان و ميهندوستان ايرانی از خود می پرسيدند.
پاسخ به اين پرسش ها را بازی روزگار، همراه «پسرک» و «گامبوخان» يا «آقا خيکی» داد.
ايران جز به آمريکا، اميدی نداشت. اميد به آلمان، با شکست نازی ها، در دل ايرانيان، يکسره فرو مرده و رنگ باخته بود. فرانسه، در عرصه شطرنج آن روزگار، ارزش مهره پياده يا بيدقی ناچيز را نيز نداشت. پس می ماند آمريکا. از همين رو، شماری از انديشه مندان ايرانی، اين بيت مسعود سعد سلمان را زير لبی می خواندند:
«گيرم که برکنم دل و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم ؟ آن دل کجا کنم ؟»
*خاطره مرگبار و ترسناک «گامبو خان» و «پسرک» آمريکايی به ياری ايران سر از پيکر جدا گشته می شتابد
ايرانی جنگزده، خسته جان، و از نفس افتاده، هيچ غنيمتی از جنگ جهانی دوم، که برغم بيطرفيش بر او تحميل شد، نمی خواهد، مگر آنکه تماميت ارضيش را حفظ کند. ايرانی جنگزده يی که، نام کشورش، دست کم بگونه رسمی، و اگر نه عملی، در شمار نام پيروزمندان جنگ جهانی دوم جای گرفته بود.
در چنين چارچوبيست که از ديدگاه بسياری از ايرانيان، مگر آنان که قبله شان مسکو بود، «آمريکايی زيبا» تنها کسی بشمار می رود که می تواند بياری ايران برخيزد.
بسياری از ايرانيان ترازنامه روابط واشينگتن و تهران را بسود ايران می دانستند. امروز نيز می دانند.
جعفر مدنی، سردبير بخش خارجی روزنامه اطلاعات در آخرين سال هايی که به انقلاب اسلامی در ايران انجاميد، در شمار همين «بسياران» است:
"ايران از روابط خوبش با آمريکا هميشه سود برده، و از روابط بدش با آن هميشه زيان ديده است. يک نمونه از اثرهای روابط خوب ايران با آمريکا، در جريان ادامه اشغال آذربايجان بوسيله نيروهای شوروی پس از جنگ جهانی دوم بود، که گرچه در خروج نهائی ارتش شوروی از آذربايجان بايستی از نقش شايسته احمد قوام (قوام السلطنه) نخست وزير آن زمان هم ياد کرد، ولی به اعتقاد کارشناسان، اُلتيماتوم (هری اس.) ترومن، رئيس جمهوری آمريکا بود که استالين را وادار کرد که نيروهايش را از ايران بيرون ببرد، و بدين ترتيب، تماميت ارضی ايران حفظ شد."
رد پای اين اشارات را، همچنان که جعفر مدنی بر آن ها تاکيد دارد، در ماجرای آذربايجان ايران می توان ديد. در تلاش ماجراجويانه شوروی و کمونيست ها در راه جدايی عضوی از پيکر ايران که «سر ايران» خوانده می شد، و خوانده می شود.
روس های سرخ و بريتانيايی ها، و سپس آمريکايی ها، به ايران آمده اند اما نه روس ها و نه بريتانيايی ها ، تمايلی به خروج از ايران ندارند. روس های سرخ، بخصوص، در آذربايجان خوش نشسته اند و آرزوی پيوند زدن «سر ايران» به «پاشنه روسيه» را دارند.
بريتانيايی ها نيز از بيم از دست رفتن نفوذشان در عرصه نفت و سياست، در انديشه ماندن در ايران اند، دست کم با گسترده تر ساختن سايه بلند نفوذشان در اين سرزمين کهن. رضاشاه را ناگزير از کناره گيری کرده اند، پس جوهر نفوذ بی چون و چرای لندن در رگ رگ سرنوشت سياسی ايران بايد بار ديگر روان شود. اين ها را ايرانيان بروشنی به چشم می بينند و با پوست و گوشت و استخوانشان حس می کنند، و نيز بروشنی می بينند که تنها آمريکاييان سودای ماندن در ايران در سر ندارند. ماجرای آذربايجان، و اصرار روس ها در ماندن در آن جا، گوشه يی ديگر از همراهی ايران و آمريکا در شاهراه مهر را به نمايش می گذارد.
امير طاهری- سردبير روزنامه کيهان در آخرين روزهای پادشاهی خاندان پهلوی- و نويسنده کتاب «شب ايرانی» نيز، ماجرای آذربايجان و تلاش در راه جدا کردن سر از پيکر ايران را نمايشگر روابط واشينگتن و تهران، و متمايز بودن آن با روابط کلاسيک ديپلماتيک دولت های جهان می داند.
"به صورت شاخص از طرف ايرانی هم اگر بخواهيم مثال بزنيم و در عين حال نخواهيم به آغاز مناسبات برگرديم، می توانيم به واقعه آذربايجان اشاره کنيم.
می بينيم بعد از جنگ جهانی دوم، نيروهای متفقين ايران را اشغال کرده بودند، نيروهای اتحاد شوروی، بريتانيا و پس از آن نيروهای ايالات متحده آمريکا - که پس از ورود به جنگ به آنها پيوسته بود؛ و البته در سطح محدود، و بيشتر برای مقاصد لجستيکی – بتدريج از ايران خارج شدند؛ بجز نيروهای اتحاد جماهير شوروی که در آذربايجان باقی ماندند.
"در اين زمان شوروی کوشش کرد که آذربايجان را از ايران تجزبه کند، همچنين کردستان را که در آنجا، با حمايت اتحاد جماهير شوروی، جمهوری مهاباد تشکيل شده بود.
"اين تحولات تماميت ارضی ايران را تهديد می کرد و ايران در آن زمان نمی توانست روی هيچ يک از قدرت های بزرگ حساب کند. برای اينکه ايرانی ها به ياد داشتند که بريتانيا در قرن نوزدهم دلال دو عهدنامه بسيار دشوار برای ايران و روسيه تزاری بود؛عهدنامه «ترکمان چای» و «عهدنامه گلستان».
"از همين رو ايران فکر نمی کرد که می تواند با مراجعه به انگلستان، شوروی را مجبور يا تشويق به ترک خاکش کند. تنها قدرت بزرگی که باقی می ماند ايالات متحده بود."
همه تحليلگران سياسی ، چه ايرانی و چه غير ايرانی، در اين گفته، همآوای يک ديگرند که نقش آمريکا در حفظ آذربايجان، حفظ سر ايران بر پيکر آن، سرنوشت ساز بوده است.
*آمريکا با حمله اتمی و با خاک يکسان کردن دو شهر پر جمعيت هيروشيما و ناگازاکی، دروازه های دوزخ را به روی ژاپنی ها می گشايد، و بر تارک قدرتمداری جهان می ايستد
آمريکا هنگامی توانست اين نقش سرنوشت ساز را بازی کند که با فرو افکندن دو بمب اتمی بر شهرهای «هيروشيما» و «ناگازاکی» ژاپن، تارک نشين قدرتهای جهان شد.
يکی از اين دو بمب را «پسرک» خواندند، و ديگری را «خيکی خان» يا «خپل آقا».
«پسرک» و «خيکی خان» يکی پس از ديگری دروازه های دوزخ را به روی ژاپنی ها گشودند. و همزمان، آينده انسان، اشرف مخلوقات را نيز دگرگون ساختند.
جنگ جهانی دوم ۱۹۴۵، برابر با سال ۱۳۲۴ به مراحل پايانيش نزديک می شد.
در پی شش ماه بمباران پيوسته شصت و هفت شهر در گوشه و کنار ژاپن، دولت وقت در توکيو، اتمام حجت و ضرب الاجل معروف به «اعلاميه پوتسدام» را ناديده انگاشت و تن به تسليم بی چون و چرا به «متفقين» نداد.
بدنبال بی اعتنايی به اين اتمام حجت و ضرب الاجل، هری اس. ترومن، رئيس جمهوری آمريکا، به نيروی هوايی آن کشور فرمان داد که برای نخستين بار در تاريخ، دو شهر ژاپن، هيروشيما و ناگازاکی، را به ترتيب با دو بمب اتمی هدف بگيرند.
بمب اتمی «ليتل بوی» يا «پسرک»، روز دوشنبه ششم اوت ۱۹۴۵ شهر هيروشيما را در هم کوبيد. سه روز بعد، نهم اوت همان سال، دومين بمب اتمی، موسوم به «فَت من» يا «خيکی خان»، شهر ناگازاکی را زير و زبر کرد.
در فاصله دو تا چهار ماه پس از اين بمباران، آثار شديد ناشی از انفجار آنها، نود هزار و يکصد و شصت و شش هزار تن را در هيروشيما، و شصت هزار تا هشتاد هزار تن را در ناگازاکی به کام مرگ فرو برد. تقريباً نيمی از اين عده در دم يا در همان روز انفجار کشته شدند.
نيروهای متفقين استدلال کردند که اگر ياری اين دو بمب اتمی نبود، جنگ جهانی دوم، ای بسا، سالها بيشتر به درازا می کشيد و قربانيانی بمراتب بيشتر می گرفت.
دولت ژاپن، شش روز پس از نابودی شهر ناگازاکی، تسليم بی قيد و شرط خود به نيروی متفقين را در روز پانزدهم اوت سال ۱۹۴۵، رسماًاعلام کرد. و عملاً به جنگ در اقيانوس آرام، و کلاً به جنگ جهانی دوم پايان داد. اندکی پيشتر، در روز هفتم ماه مه همان سال، آلمان هيتلری در برابر متفقين سر فرو آورده و رسماً تسليم شده بود، باز هم بی هيچ گونه قيد و شرطی.
بحث و اختلاف بر سر «حقانيت» متفقين، و البته در صدر آنها آمريکا، در کاربرد اين دو بمب، تا روزگار ما همچنان ادامه دارد اما بر سر اين که «پسرک» و «خيکی خان»، آمريکا را به قدرت بلامنازع جهان بدل کردند، هيچ گونه بحث و اختلافی نيست.
آمريکا در آن زمان، تنها کشوری بود که در زرادخانه اش سلاح های اتمی داشت. تهديد هر کشوری با چنين بمب های مرگباری برای تسليم آن کشور بسنده بود.
داريوش همايون، روزنامه نگار، تحليلگر، و يکی از وزيران دوران محمد رضا شاه پهلوی، معتقد است که هری ترومن، رئيس جمهوری آمريکا، از همين حربه تهديد بهره گرفت تا شوروی و رهبرش استالين را از سودای بريدن سر ايران، استان آذربايجان، و نهادن آن در دامان اتحاد جمهوری های شوروی سوسياليسی باز دارد، و باز هم داشت:
"در اين که آمريکا می تواند دوست ما باشد، ترديدی نيست. برای اينکه همسايه ما نيست، داعيه ارضی هم به کشور ما ندارد. حتی علاقه های نفتی آمريکا (به نفت ايران) چندان هم نيست که تاثير قاطعی در سياست هايش نسبت به ايران داشته باشد.
"آمريکا به نفت بسياری از کشورها دسترسی دارد ، مقداری هم به نفت ايران دسترسی دارد. اينها هيچ کدام مساله جدی آمريکا نيست.
"گرفتاری از اينجا پيدا شد که ما به دليل همسايگی مان با کشور شوروی سابق و روسيه فعلی، هميشه ناگزير بوده ايم به کشور سومی اتکا داشته باشيم.
"از اين جهت که انگلستان همواره ما را از سويی تهديد کرده و در امور داخلی ايران مداخله کرده است و طبعاً نمی توانسته متحد ما باشد. اين کشور سوم زمانی کشور فرانسه و زمانی کشور آلمان بود و بعدها به آمريکا تبديل شد.
"آمريکا وقتی در صحنه جهانی ظاهر شد با يک امپراطوری نه تنها نظامی و جغرافيايی، که با يک امپراطوری ايدئولوژيک (روسيه شوروی) روبرو شد که توانسته بود بخش های بزرگی از مردم و نيروهای فعال سياسی جامعه ايران را به خود جذب کند."
سرانجام، در چنين چارچوبی بود که آمريکا با به رخ کشيدن نيروی اتميش توانست روسيه را به پس کشيدن از خاک ايران وادارد.
البته، همچنان که همه تحليلگران معتقدند: بند بازی های سياسی استادانه احمد قوام (قوام السلطنه) را در بيرون راندن نيروهای ارتش سرخ از ايران، و باز گرداندن آذربايجان، باز گرداندن سر به پيکر ايران را نيز هرگز نبايد از ياد برد.
.... و چون قصه بدين جا رسيد، شهرزاد لب از داستان فرو بست. دنيا زاد، خواهر کهتر شهرزاد، گفت: ای خواهر طرفه حکايتی گفتی. پس شمه يی نيز ما را بازگوی از کشمکش غرب و شرق در ايرا نزمين....
شهرزاد گفت: شب بسر آمده، سپيده می دمد. اگر از هلاک رهايی يابم، عجايبها ترا خواهم گفت از همين کشمکش که بدان اشارت کردی.........
دردنباله اين رشته برنامه های ویِِژه خواهيم ديد که با آغاز جنگ سرد، آمريکا جای پايی ثابت و استوار در ايران و سراسر منطقه خاورميانه يافت.
کارگردان راديويی رهروان مهر و کين: کيان معنوی
چنين بر می آيد که «خرس بزرگ»، آنچنان که بسياری از ايرانيان از همسايه قدرتمندشان اينچنين ياد می کنند، سر رفتن از ايران ندارد.
«از روس منحوس به که بايد پناه برد؟» ايرانيان هوادار تماميت ارضی سرزمين پدريشان، شکوه می کنند... «به که بايد پناه برد؟ از که بايد ياری خواست؟»
نگاه ها بار ديگر به آمريکا دوخته می شود. متقفين در راه پيروزی قاطع چهار اسبه پيش می تازند. «اما آيا اين ياران همراه در عرصه پيکار با دشمن، روزی گريبان يک ديگر را هم خواهند گرفت؟.... روزی در برابر هم خواهند ايستاد؟ آن هم بر سر خطه رنجديده فقرزده يی مانند ايران، که می گفتند از ياد خدا هم رفته است؟»
«.... و اگر هم روزی آمريکا در دفاع از تماميت ايران در برابر روس منحوس ايستادگی کند، از آن قدرت برخوردار هست که چرخ ماشين جنگی استالين را چنبر کند؟» بسياری از انديشه مندان و ميهندوستان ايرانی از خود می پرسيدند.
پاسخ به اين پرسش ها را بازی روزگار، همراه «پسرک» و «گامبوخان» يا «آقا خيکی» داد.
ايران جز به آمريکا، اميدی نداشت. اميد به آلمان، با شکست نازی ها، در دل ايرانيان، يکسره فرو مرده و رنگ باخته بود. فرانسه، در عرصه شطرنج آن روزگار، ارزش مهره پياده يا بيدقی ناچيز را نيز نداشت. پس می ماند آمريکا. از همين رو، شماری از انديشه مندان ايرانی، اين بيت مسعود سعد سلمان را زير لبی می خواندند:
«گيرم که برکنم دل و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم ؟ آن دل کجا کنم ؟»
*خاطره مرگبار و ترسناک «گامبو خان» و «پسرک» آمريکايی به ياری ايران سر از پيکر جدا گشته می شتابد
ايرانی جنگزده، خسته جان، و از نفس افتاده، هيچ غنيمتی از جنگ جهانی دوم، که برغم بيطرفيش بر او تحميل شد، نمی خواهد، مگر آنکه تماميت ارضيش را حفظ کند. ايرانی جنگزده يی که، نام کشورش، دست کم بگونه رسمی، و اگر نه عملی، در شمار نام پيروزمندان جنگ جهانی دوم جای گرفته بود.
در چنين چارچوبيست که از ديدگاه بسياری از ايرانيان، مگر آنان که قبله شان مسکو بود، «آمريکايی زيبا» تنها کسی بشمار می رود که می تواند بياری ايران برخيزد.
بسياری از ايرانيان ترازنامه روابط واشينگتن و تهران را بسود ايران می دانستند. امروز نيز می دانند.
جعفر مدنی، سردبير بخش خارجی روزنامه اطلاعات در آخرين سال هايی که به انقلاب اسلامی در ايران انجاميد، در شمار همين «بسياران» است:
"ايران از روابط خوبش با آمريکا هميشه سود برده، و از روابط بدش با آن هميشه زيان ديده است. يک نمونه از اثرهای روابط خوب ايران با آمريکا، در جريان ادامه اشغال آذربايجان بوسيله نيروهای شوروی پس از جنگ جهانی دوم بود، که گرچه در خروج نهائی ارتش شوروی از آذربايجان بايستی از نقش شايسته احمد قوام (قوام السلطنه) نخست وزير آن زمان هم ياد کرد، ولی به اعتقاد کارشناسان، اُلتيماتوم (هری اس.) ترومن، رئيس جمهوری آمريکا بود که استالين را وادار کرد که نيروهايش را از ايران بيرون ببرد، و بدين ترتيب، تماميت ارضی ايران حفظ شد."
رد پای اين اشارات را، همچنان که جعفر مدنی بر آن ها تاکيد دارد، در ماجرای آذربايجان ايران می توان ديد. در تلاش ماجراجويانه شوروی و کمونيست ها در راه جدايی عضوی از پيکر ايران که «سر ايران» خوانده می شد، و خوانده می شود.
روس های سرخ و بريتانيايی ها، و سپس آمريکايی ها، به ايران آمده اند اما نه روس ها و نه بريتانيايی ها ، تمايلی به خروج از ايران ندارند. روس های سرخ، بخصوص، در آذربايجان خوش نشسته اند و آرزوی پيوند زدن «سر ايران» به «پاشنه روسيه» را دارند.
بريتانيايی ها نيز از بيم از دست رفتن نفوذشان در عرصه نفت و سياست، در انديشه ماندن در ايران اند، دست کم با گسترده تر ساختن سايه بلند نفوذشان در اين سرزمين کهن. رضاشاه را ناگزير از کناره گيری کرده اند، پس جوهر نفوذ بی چون و چرای لندن در رگ رگ سرنوشت سياسی ايران بايد بار ديگر روان شود. اين ها را ايرانيان بروشنی به چشم می بينند و با پوست و گوشت و استخوانشان حس می کنند، و نيز بروشنی می بينند که تنها آمريکاييان سودای ماندن در ايران در سر ندارند. ماجرای آذربايجان، و اصرار روس ها در ماندن در آن جا، گوشه يی ديگر از همراهی ايران و آمريکا در شاهراه مهر را به نمايش می گذارد.
امير طاهری- سردبير روزنامه کيهان در آخرين روزهای پادشاهی خاندان پهلوی- و نويسنده کتاب «شب ايرانی» نيز، ماجرای آذربايجان و تلاش در راه جدا کردن سر از پيکر ايران را نمايشگر روابط واشينگتن و تهران، و متمايز بودن آن با روابط کلاسيک ديپلماتيک دولت های جهان می داند.
"به صورت شاخص از طرف ايرانی هم اگر بخواهيم مثال بزنيم و در عين حال نخواهيم به آغاز مناسبات برگرديم، می توانيم به واقعه آذربايجان اشاره کنيم.
می بينيم بعد از جنگ جهانی دوم، نيروهای متفقين ايران را اشغال کرده بودند، نيروهای اتحاد شوروی، بريتانيا و پس از آن نيروهای ايالات متحده آمريکا - که پس از ورود به جنگ به آنها پيوسته بود؛ و البته در سطح محدود، و بيشتر برای مقاصد لجستيکی – بتدريج از ايران خارج شدند؛ بجز نيروهای اتحاد جماهير شوروی که در آذربايجان باقی ماندند.
"در اين زمان شوروی کوشش کرد که آذربايجان را از ايران تجزبه کند، همچنين کردستان را که در آنجا، با حمايت اتحاد جماهير شوروی، جمهوری مهاباد تشکيل شده بود.
"اين تحولات تماميت ارضی ايران را تهديد می کرد و ايران در آن زمان نمی توانست روی هيچ يک از قدرت های بزرگ حساب کند. برای اينکه ايرانی ها به ياد داشتند که بريتانيا در قرن نوزدهم دلال دو عهدنامه بسيار دشوار برای ايران و روسيه تزاری بود؛عهدنامه «ترکمان چای» و «عهدنامه گلستان».
"از همين رو ايران فکر نمی کرد که می تواند با مراجعه به انگلستان، شوروی را مجبور يا تشويق به ترک خاکش کند. تنها قدرت بزرگی که باقی می ماند ايالات متحده بود."
همه تحليلگران سياسی ، چه ايرانی و چه غير ايرانی، در اين گفته، همآوای يک ديگرند که نقش آمريکا در حفظ آذربايجان، حفظ سر ايران بر پيکر آن، سرنوشت ساز بوده است.
*آمريکا با حمله اتمی و با خاک يکسان کردن دو شهر پر جمعيت هيروشيما و ناگازاکی، دروازه های دوزخ را به روی ژاپنی ها می گشايد، و بر تارک قدرتمداری جهان می ايستد
آمريکا هنگامی توانست اين نقش سرنوشت ساز را بازی کند که با فرو افکندن دو بمب اتمی بر شهرهای «هيروشيما» و «ناگازاکی» ژاپن، تارک نشين قدرتهای جهان شد.
يکی از اين دو بمب را «پسرک» خواندند، و ديگری را «خيکی خان» يا «خپل آقا».
«پسرک» و «خيکی خان» يکی پس از ديگری دروازه های دوزخ را به روی ژاپنی ها گشودند. و همزمان، آينده انسان، اشرف مخلوقات را نيز دگرگون ساختند.
جنگ جهانی دوم ۱۹۴۵، برابر با سال ۱۳۲۴ به مراحل پايانيش نزديک می شد.
در پی شش ماه بمباران پيوسته شصت و هفت شهر در گوشه و کنار ژاپن، دولت وقت در توکيو، اتمام حجت و ضرب الاجل معروف به «اعلاميه پوتسدام» را ناديده انگاشت و تن به تسليم بی چون و چرا به «متفقين» نداد.
بدنبال بی اعتنايی به اين اتمام حجت و ضرب الاجل، هری اس. ترومن، رئيس جمهوری آمريکا، به نيروی هوايی آن کشور فرمان داد که برای نخستين بار در تاريخ، دو شهر ژاپن، هيروشيما و ناگازاکی، را به ترتيب با دو بمب اتمی هدف بگيرند.
بمب اتمی «ليتل بوی» يا «پسرک»، روز دوشنبه ششم اوت ۱۹۴۵ شهر هيروشيما را در هم کوبيد. سه روز بعد، نهم اوت همان سال، دومين بمب اتمی، موسوم به «فَت من» يا «خيکی خان»، شهر ناگازاکی را زير و زبر کرد.
در فاصله دو تا چهار ماه پس از اين بمباران، آثار شديد ناشی از انفجار آنها، نود هزار و يکصد و شصت و شش هزار تن را در هيروشيما، و شصت هزار تا هشتاد هزار تن را در ناگازاکی به کام مرگ فرو برد. تقريباً نيمی از اين عده در دم يا در همان روز انفجار کشته شدند.
نيروهای متفقين استدلال کردند که اگر ياری اين دو بمب اتمی نبود، جنگ جهانی دوم، ای بسا، سالها بيشتر به درازا می کشيد و قربانيانی بمراتب بيشتر می گرفت.
دولت ژاپن، شش روز پس از نابودی شهر ناگازاکی، تسليم بی قيد و شرط خود به نيروی متفقين را در روز پانزدهم اوت سال ۱۹۴۵، رسماًاعلام کرد. و عملاً به جنگ در اقيانوس آرام، و کلاً به جنگ جهانی دوم پايان داد. اندکی پيشتر، در روز هفتم ماه مه همان سال، آلمان هيتلری در برابر متفقين سر فرو آورده و رسماً تسليم شده بود، باز هم بی هيچ گونه قيد و شرطی.
بحث و اختلاف بر سر «حقانيت» متفقين، و البته در صدر آنها آمريکا، در کاربرد اين دو بمب، تا روزگار ما همچنان ادامه دارد اما بر سر اين که «پسرک» و «خيکی خان»، آمريکا را به قدرت بلامنازع جهان بدل کردند، هيچ گونه بحث و اختلافی نيست.
آمريکا در آن زمان، تنها کشوری بود که در زرادخانه اش سلاح های اتمی داشت. تهديد هر کشوری با چنين بمب های مرگباری برای تسليم آن کشور بسنده بود.
داريوش همايون، روزنامه نگار، تحليلگر، و يکی از وزيران دوران محمد رضا شاه پهلوی، معتقد است که هری ترومن، رئيس جمهوری آمريکا، از همين حربه تهديد بهره گرفت تا شوروی و رهبرش استالين را از سودای بريدن سر ايران، استان آذربايجان، و نهادن آن در دامان اتحاد جمهوری های شوروی سوسياليسی باز دارد، و باز هم داشت:
"در اين که آمريکا می تواند دوست ما باشد، ترديدی نيست. برای اينکه همسايه ما نيست، داعيه ارضی هم به کشور ما ندارد. حتی علاقه های نفتی آمريکا (به نفت ايران) چندان هم نيست که تاثير قاطعی در سياست هايش نسبت به ايران داشته باشد.
"آمريکا به نفت بسياری از کشورها دسترسی دارد ، مقداری هم به نفت ايران دسترسی دارد. اينها هيچ کدام مساله جدی آمريکا نيست.
"گرفتاری از اينجا پيدا شد که ما به دليل همسايگی مان با کشور شوروی سابق و روسيه فعلی، هميشه ناگزير بوده ايم به کشور سومی اتکا داشته باشيم.
"از اين جهت که انگلستان همواره ما را از سويی تهديد کرده و در امور داخلی ايران مداخله کرده است و طبعاً نمی توانسته متحد ما باشد. اين کشور سوم زمانی کشور فرانسه و زمانی کشور آلمان بود و بعدها به آمريکا تبديل شد.
"آمريکا وقتی در صحنه جهانی ظاهر شد با يک امپراطوری نه تنها نظامی و جغرافيايی، که با يک امپراطوری ايدئولوژيک (روسيه شوروی) روبرو شد که توانسته بود بخش های بزرگی از مردم و نيروهای فعال سياسی جامعه ايران را به خود جذب کند."
سرانجام، در چنين چارچوبی بود که آمريکا با به رخ کشيدن نيروی اتميش توانست روسيه را به پس کشيدن از خاک ايران وادارد.
البته، همچنان که همه تحليلگران معتقدند: بند بازی های سياسی استادانه احمد قوام (قوام السلطنه) را در بيرون راندن نيروهای ارتش سرخ از ايران، و باز گرداندن آذربايجان، باز گرداندن سر به پيکر ايران را نيز هرگز نبايد از ياد برد.
.... و چون قصه بدين جا رسيد، شهرزاد لب از داستان فرو بست. دنيا زاد، خواهر کهتر شهرزاد، گفت: ای خواهر طرفه حکايتی گفتی. پس شمه يی نيز ما را بازگوی از کشمکش غرب و شرق در ايرا نزمين....
شهرزاد گفت: شب بسر آمده، سپيده می دمد. اگر از هلاک رهايی يابم، عجايبها ترا خواهم گفت از همين کشمکش که بدان اشارت کردی.........
دردنباله اين رشته برنامه های ویِِژه خواهيم ديد که با آغاز جنگ سرد، آمريکا جای پايی ثابت و استوار در ايران و سراسر منطقه خاورميانه يافت.
کارگردان راديويی رهروان مهر و کين: کيان معنوی