هر هفته قبل از اینکه من شروع به نوشتن برنامه و و اجرای آن کنم یه قدرت ماورایی از ملکوت اعلا با صدایی خشدار از تو ابرها به من میگه که «این هفته چی یاد گرفتی که بتونی با مردم در میون بگذاری؟»
هفتههایی هست که من در اوج ناامیدی پشیزی یاد نگرفتم و حرفی برای گفتن ندارم و هفتههایی هم هست که من به اندازه درس علوم سوم ابتدایی چیز یاد گرفتم و هیجانزده میشینم پشت مانیتور و کیبورد تا بنویسم که «آی ملت هیچ میدانستید اصلاً مهم نیست چی دارید میگید بلکه مهم اینه که چه جوری دارید میگید؟!»
گاهی چیزهایی هست که میدونی ولی باید یکی بهت یاد آوری کنه تا چیزهایی که میدونی رو بدونی که میدونی!
هفته گذشته من رفتم یه جایی که یک عدهای داشتند تلاش میکردند تا خلاقیت خودشون و پرسپکتیو خودشون و جایگاهی که در جهان ایستادهاند رو به ملت نشون بدن.
من خوشم نیومد و بلند شدم گفتم «آقا این چه وضعشه؟ این موضوعها چه ربطی به شما و ما داره؟»
احساس من بر این بود که دارم صادقانه نظرم رو اعلام میکنم و نباید به کسی بر بخوره!
ولی آیا میدانستید که گاهی باید حساس باشید و همین جوری «هرتکی» نظر خود را پرتاب نکنید؟ لحنی که استفاده کردم به مذاق تعدادی خوش نیامد و اصلاً اگر یک نفر هم از تنالیتهای که شما برای بیان عقیده خود استفاده میکنید ناراحت بشود همان یک نفر بس است تا داستان تبدیل شود به یک بحران ملی و تراژدی بینالمللی!
دردناکتر آن بود که اکثریت همان آدمهای معترض عقیده داشتند که جان کلامم هیچ اشکالی نداشت بلکه لحنی که استفاده کردم خوب نبود.
من گاهی به خاطر اینکه ننگ دلقکی و کمدینی بر پیشانی دارم فراموش میکنم که امکان دارد گروهی دلقک جماعت را هم جدی بگیرند چه برسد به شما که دکتر مهندسی!
خلاصه اینکه حرف حساب خود را با انتخاب لحن نامناسب به فنا ندهید ملت!
این بود درس این هفته برنامه اخلاق در خانواده حاج آقا کامبیز حسینی! از این درسها هم نگریزید! این درسها که من به خودم میدهم شاید به کار شما هم بیایید!
برس به لحنت هموطن!
اصلاً اگر با حرف و درس این هفته حال نمیکنی و میخوای هر لحنی استفاده کنی بازهم دم شما گرم!
اصلاً با همه این حرفها که عرض کردم شما اگر خواستی و از این درس و از درسِ علوم جمله بگریزی بِهْ، و اندر سرِ زلفِ دلبر آویزی به، ز آن پیش که روزگار خونت ریزد، تو خونِ قِنینه در قدح ریزی به!