غلامحسین ساعدی، نویسنده و نمایشنامهنویس شناختهشده، زندگی تلخ و غریبی را پشت سر گذاشت که به مرگ زودهنگامش هم انجامید.
مستند «غلامحسین ساعدی؛ آزادی و دیگر رنجها» ساخته شیرین سقایی -که از رادیو فردا پخش شد- این زندگی پرفراز و نشیب را به تصویر میکشد، بی آن که در قید و بند پرداختن به آثارش باشد.
در نتیجه کمتر کلامی درباره ارزشها ونوع نوشتههای ساعدی در فیلم میتوان یافت و برعکس، تمام هم و غم فیلمساز در روایت زندگی او خلاصه شده؛ زندگی ای که درباره پیچ و خمهای آن کمتر گفته شده و حالا در این اثر با انبوهی ماده خام جذاب، از فیلمهای شخصی تا گزیده حرفها و یادداشتها به همراه گفتوگو با نزدیکترین افراد به او -از همسرش تا دوستان و همراهانش در پاریس- زاویههای مختلف زندگی ساعدی با تماشاگر قسمت میشود.
شروع فیلم با شوخیای است از ساعدی (در یک فیلم خانگی در سال ۱۹۸۴)، که رفتهرفته به تلخی میگراید و دریغها و حسرتهای تماشاگر را برمیانگیزد؛ دریغ و حسرت درباره سرنوشت روشنفکر ایرانی در جامعهای که نویسندهاش را به جای «نویسنده» بودن، به مبارز سیاسی بدل میکند و همین طعم گس و تلخ سیاست، در پیش از انقلاب به گفته ساعدی به شکنجه او توسط ساواک میانجامد و پس از انقلاب، به چند ماه مخفیانه زندگی کردن در ایران.
او خودش هم در حرفهایش از خود انتقاد میکند که اوایل انقلاب به جای داستان نوشتن، بیجهت به «مقالهنویس» [سیاسی] بدل شده و اصل کارش را فراموش کردهاست. همه این هزارتوی پیچیده تلخ، به فرار از ایران میانجامد و در نهایت جان دادن در «غربت»، در حسرت «وطن».
فیلم اما مفهوم «وطن» را در معرض چالش قرار نمیدهد و دید و دنیای محدود نویسنده که روزهای تاریکی را در پاریس برایش به ارمغان میآورد به نقد نمیکشد. در نیمه دوم فیلم که چند سال از زندگی او را در پاریس شاهدیم، بیشتر با نویسنده «خودویرانگری» روبهرو هستیم که در یادداشتهایش مرتب از «وطن»، دوری از آن و اندیشیدن به خودکشی حرف میزند و توانایی جذب شدن در فرهنگ میزبان، آموختن از آن و استفاده از فضای فرهنگی آن را ندارد.
همسر او به ما میگوید که در سالهای آخر آنها چون از خانه بیرون نمیرفتند در واقع «در خانه شان زندگی میکردند و نه در پاریس». نتیجه این زندگی پایان تلخی است که در فیلم میبینیم و یک علاقهمند آثار ساعدی را طبیعتاً متاثر میکند؛ با جملات اغراقآمیزی در یادداشتهایش که پیشاپیش این پایان تلخ را اعلام میکند: «بودن در خارج بدترین شکنجههاست.»
فیلم روایت شکنجه شدن انسانی است با حساسیتهای زیاد که فیلمساز میخواهد تنها راوی آن باشد. از این روست که شاید فیلمساز لزومی نمیبیند درباره آثار ساعدی توضیحی در فیلم داشته باشد. میتوان حدس زد که دوستان و نزدیکان ساعدی در مصاحبهها احتمالاً درباره آثار او هم حرف زده باشند اما حتی بخش کوچکی از آنها در فیلم وجود ندارد و ظاهراً فیلمساز فرض را بر این گرفته که تماشاگر با آثار ساعدی آشناست.
اگر این فرض را بپذیریم، تماشای فیلم سادهتر است و البته جذابتر: مجموعهای دیدنی درباره زندگی نویسندهای که کمتر به او پرداخت شده و هنوز حرف زدن درباره او در داخل ایران جزو حیطههای ممنوعه محسوب میشود.
در فضای امنیتی داخل ایران، که برگزاری مراسم سالگرد یک شاعر پرآوازه بر سر مزارش را ممنوع میکند و در عوض تلویزیون رسمی کشور با بودجه دولتی، با استفاده گزینشی، غیرقانونی و بدون مجوز از فیلمهای دیگران- از جمله فیلم نگارنده درباره ابراهیم گلستان- به تخریب چهره شاعر مخالفی چون احمد شاملو میپردازد، پرداختن به غلامحسین ساعدی گناهی است کبیره؛ تا انجا که روزنامهای که یک شمارهاش را به ساعدی تقدیم کرده وادار میشود به عذرخواهی از روزنامه «کیهان»، و کار گردانندگان برنامهای رادیویی که به او پرداخته بود به اخراج میکشد و توبیخ.
در این احوال فیلم «غلامحسین ساعدی؛ آزادی و دیگر رنجها»، نوریست بر زندگی نویسندهای که حکومت طی چهل سال قصد حذفش را داشته و دارد؛ و این تازه آغاز راهی است برای پرداختن و باز کردن مباحث مختلفی چون رابطه نویسنده با سیاست، فعالیت سیاسی، «وطن» و «غربت» که همگی در فیلم مطرح میشوند و جسته و گریخته راه را هموار میکنند برای تحقیق و تفحصی که تاکنون از او دریغ شدهاست.