لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۲:۳۸

انتخابم آزادی بود؛ گفت‌وگو با مینا کاوانی، بازیگر «خرس نیست»


مینا کاوانی (خسروانی)، کار بازیگری را اوایل دهه ۸۰ شمسی با حضور در نمایش‌های مختلف آغاز کرد. او از بازیگران نمایش‌های «در مصر برف نمی‌بارد» و «شکار روباه» به کارگردانی علی رفیعی بود.

پس از مهاجرت از ایران در فیلم «گل سرخ» به کارگردانی سپیده فارسی بازی کرد و با بازی در فیلم «خرس نیست» ساخته جعفر پناهی پا به یکی از مهم‌ترین جشنواره‌های سینمایی دنیا، جشنواره فیلم ونیز گذاشت. او در سال‌های اخیر سومین بازیگر زن جوان مهاجر ایرانی است که در معتبرترین رویدادهای سینمایی دنیا حاضر می‌شود.

خانم کاوانی در فیلم «خرس نیست» نقش دختر ایرانی با نام «زارا» را ایفا می‌کند که پس از بروز مشکلات امنیتی مختلف، سال‌ها در ترکیه اقامت داشته و حالا راهی برای رفتن به اروپا پیدا کرده است. با او درباره بازی در این فیلم و دیگر فعالیت‌هایش گفت‌وگو کردیم.

گفت‌وگو با مینا کاوانی، بازیگر فیلم «خرس نیست»
please wait

No media source currently available

0:00 0:24:59 0:00
لینک مستقیم

روند انتخابتان در فیلم «خرس نیست» چگونه بود؟ چه شد که جعفر پناهی برای بازی در فیلمش به شما رسید؟

دخترشان با من تماس گرفت، ولی می‌دانم که در پشت صحنه گل‌شیفته عزیزم که همیشه برای همه ما بازیگران تبعیدی هست، مرا پیشنهاد داده بود، به عنوان یکی از بازیگرانی که قرار بود برای نقش زارا تست بدهند. من یک ویدئو فرستادم برای آقای پناهی، و هیچی دیگر، درست شد.

درباره مشخصات نقش زارا چیزی می‌دانستید تا وقتی انتخابتان تایید شد؟

نه، اصلاً هیچی نمی‌دانستم. نه از فیلمنامه، نه از مشخصات شخصیت زارا. ولی راستش را بخواهید، موقعی که فقط مونولوگ زارا را خواندم، اصلاً انگار آقای پناهی آن را برای من نوشته بودند. حتی اشک ریختم وقتی خواندمش. اولاً به شدت زیبا نوشته شده بود، یعنی عاشق آن متن شدم. و بعد هم خیلی زیاد شبیه آن فریادی بود که انگار مدت‌ها در وجود من مانده بود.

از ویژگیهای نقش زارا، این شورشی است که به خصوص در یک سکانس کلیدی فیلم می‌بینیم. انگار مخلوق علیه خالق شورش می‌کند و این در هنرهای نمایشی در موارد مختلفی بوده. برای بینندهای که پیگیر کار شماست می‌تواند تا حدودی فیلم دیگری از شما را به یادها بیاورد، فیلم «گلسرخ» را، که آن هم در تعریف کلیاش اثر جسورانهای بود و ممکن بود کمتر بازیگر زن ایرانی حاضر به بازی در آن فیلم می‌شد. این دو موضوع میتوانند همدیگر را به شخصیت بازیگری شورشی و جسور برسانند. در انتخابهایتان در همه این سالها آیا این موضوع یک مشخصه بود برای شما؟ یعنی همیشه می‌خواستید با این ویژگیهای شورشی و جسور به یاد آورده بشوید؟

مینا کاوانی در حاشیه مراسم اختتامیه جشنواره فیلم ونیز
مینا کاوانی در حاشیه مراسم اختتامیه جشنواره فیلم ونیز

واقعیتش، این طور نیست که به خودم بگویم مثلاً دلم می‌خواهد فقط یک تصویر جسور یا به قول شما شورشی از خودم نشان بدهم. ولی این واقعیت وجود دارد که در تمام شخصیت‌هایی که می‌بینم، چه آن‌ها که در فیلم‌ها می‌بینم و چه آن‌ها که در نمایشنامهها می‌خوانم یا آن‌ها که به من پیشنهاد می‌شود، ناخودآگاه جذب می‌شوم به سمت شخصیت‌هایی که یک پیچیدگی روحی در درونشان وجود دارد، که یعنی می‌توانم رویشان کار کنم و روی آن پیچیدگی از دید بازیگری بتوانم کنکاش انجام بدهم.

ولی این طغیان و شورش قرار نیست همیشه خود را با جسارت نشان بدهد. بعضی مواقع می‌تواند شکل دیگری به خود بگیرد، مثلاً در «گلسرخ» یک حالت جسورانه و پر از زندگی بود، در حالیکه این شورش و طغیان، زارا را بیشتر به سمت مرگ می‌بَرَد. می‌توانم بگویم که بله، یک جوری ناخودآگاه جذب می‌شوم به سمت شخصیتهای زنی که در وجود آنها خیلی پیچیدگی وجود دارد.

شخصیت زارا یک مقدار هم می‌تواند بازتاب نگاه سازنده باشد به نسل جوان معترضی که به هر دلیلی امکان ادامه کار و فعالیت در ایران پیدا نمیکند و مهاجرت می‌کند. در فیلم هم سرنوشت تلخی دارد. این‌ها می‌تواند با نسل معترضی که در دو دهه اخیر از ایران خارج شده، و تا حدودی هم با شما، همخوانی داشته باشد. تجربیات مهاجرت در اجرای نقش زارا به شما کمکی کرد؟

صددرصد! من فکر می‌کنم نوع زندگی آدمها در هنرشان خیلی تأثیر می‌گذارد، روزمرهشان هم روی هنرشان خیلی تأثیر می‌گذارد. واقعاً وقتی به خودم فکر می‌کنم جنس بازیگریام حالا نسبت به سال‌های حضورم در ایران کاملاً عوض شده است. شاید بتوانم بگویم یک نوع سیاهی گرفته، سیاهیای که برایم جذاب هم هست. خصوصاً در مورد چیزی که اول گفتید، اگر بخواهیم به آن برگردیم حرفتان درست است.

می‌دانید، در بچهها و نسل جوان سال ۲۰۰۹ یعنی ۱۳۸۸، من در دوستانم می‌دیدم در تهران که چه حالی بودند همهشان... بگوییم افراد بین ۳۰ تا ۴۰سال، این واقعاً نسلیاست که پر از شورشاند و طغیان و قدرت. من بین دوستانم، چه آن‌ها که در ایرانند و چه آنها که مهاجرت کردهاند به جاهای مختلف دنیا، آن‌ها که موزیسیناند، آنها که نقاش هستند یا بازیگر، احساس می‌کنم این شورش در آنها هست. حالا در هر کس به یک شکل. ولی از یک طرف هم فکر می‌کنم شخصی هم هست دیگر. یعنی یک چیزهایی اجتماعی است و یک چیزهایی هم طبیعت شخصی هر هنرمندی است.

به موضوع مهاجرت رسیدیم. چه شد مینا خسروانی که ما در ایران می‌شناختیم و مینا کاوانی که حالا در خارج از ایران میشناسیم، تصمیم به مهاجرت گرفت؟ شما در آن مقطع کار سینمایی و تلویزیونی هم کرده بودید و در تئاتر هم بازیگری بودید که برای تماشاگر حرفهای نام‌تان آشنا بود. در آن اواخر دهه ۱۳۸۰، چرا تصمیم به مهاجرت گرفتید؟

اول به شما بگویم که من یک شانس بزرگی در زندگیم داشتم و آن، حضور آدم بزرگی در کنارم بود. آن فرد آقای دکتر علی رفیعی هستند. من می‌رفتم به دانشکده سینماتئاتر، ولی انگار یک دانشگاه دیگری جداگانه در خانه داشتم. خب ما با هم در یک خانه زندگی می‌کنیم و ایشان از بچگیها مثل پدر دوم من هستند. من انگار این شانس را داشتم که روزمره در یک دانشگاه خصوصی و شخصی باشم.

مینا کاوانی در نمایش شکار روباه کاری از علی رفیعی
مینا کاوانی در نمایش شکار روباه کاری از علی رفیعی

آقای علی رفیعی به من خیلی یاد دادند و هر چه من فرهنگ سینمایی و تئاتری دارم از ایشان دارم. با وجود رابطه نزدیکی که ما با هم داریم، به خود ایشان هم می‌گویم، انگار هر چه بیشتر به من یاد می‌داد و از هنر جهان حرف می‌زد، از همان نوجوانی آرزوی رفتن و دیدن تمام کارگردانانی را که راجع به آن‌ها صبح تا شب با من حرف می‌زد و فیلمها و تئاترهایشان را نشان می‌داد، داشتم. دلم می‌خواست بیایم اینور و بفهمم طعم بازیگری اینجا چگونه است.

حتی یادم می‌آید خیلی بچه بودم که انگار همیشه می‌دانستم من اینطرف ادامه می‌دهم. تئاتر خیلی بیشتر برایم مهم بود، آرزویم این بود که وارد کنسرواتوار ملی بازیگری بشوم. برای همین انگار همه چیز را جوری مرحله به مرحله فراهم کرده بودم که بیایم اینور و ادامه بدهم.

و مجموع اتفاقات سیاسی و اجتماعی در این تصمیم نقشی نداشت؟

من جوابی که به شما می‌دهم خیلی شخصی است. من فکر می‌کنم هنر نیاز به آزادی دارد. از یک طرف هم البته افراد دیگری می‌گویند خفقان در هنر چیزهای دیگری ایجاد می‌کند. این بحث فلسفی بزرگی است که می‌شود چهار پنج ساعت راجع به آن حرف زد. ولی من ترجیح می‌دهم شخصی به شما جواب بدهم، من دلم می‌خواست در آزادی کار کنم. یادم است در تماشاخانه ایرانشهر نقش دزدمونا را بازی می‌کردم در «اتللو» کار آقای حمید مظفری. موهایش را برایم بافته بودند با روسری.

فقط یادم است می‌گفتم وای می‌شود یک روزی با موهای خودم بروم روی صحنه. این را یادم است... خب این یکیاش است. آرزو داشتم بدانم چه معنایی دارد وجود یک بازیگر زن، که هیچ محدودیتی در مغزش ندارد.... این آرزو را داشتم واقعاً، که در فکرم و در بدنم رها باشم. خیلی دلم می‌خواست بدانم یعنی چه. و انتخاب کردم که به خودم بگویم اگر حتی بشوم یک بازیگر درجه چهار، درجه پنج، در اینجا، ولی در آزادی و امکانات واقعی برای یک بازیگر ترجیح دارد تا بشوم درجه یک ولی در آن شرایط. این انتخاب من بود.

مینا کاوانی در مراسم پخش «خرس نیست» در جشنواره ونیز
مینا کاوانی در مراسم پخش «خرس نیست» در جشنواره ونیز

چندسالی که از حضورتان در پاریس گذشت، روندی که در مسیر یادگیری و حضور حرفهای در صحنههای نمایشی طی شد آیا با آن انتظارات و خیال‌پردازیهایی که اشاره کردید و یادگیریهایی که از داییتان آقای علی رفیعی داشتید، منطبق بود؟

خب در تئاتر واقعاً بود. در تئاتر اعتراف کنم که من این شانس را داشتم که وارد کنسرواتوار بازیگری بشوم. یکی از دلایلی هم که می‌خواستم وارد آنجا بشوم این بود که می‌دانستم کسی را نمی‌شناسم و تکوتنهام. پس مجبورم وارد یک جای غولی بشوم که آنجا شکل بگیرم. انگار که من رفتهام و از صفر شروع کردهام. واقعاً رفتم و از صفر شروع کردم و خب، بله. من امروز در تئاتر فرانسه این شانس را دارم به آن جایگاهی که دلم می‌خواسته رسیده‌ام.

سینما نه هنوز! می‌دانید، خیلی عجیب است و من خودم به این موضوع فکر می‌کردم که چرا من در تئاتر، فرض کنید می‌آیم یکی از شخصیتهای یونسکو یا بکت یا هر نمایشنامهنویس اینوری دیگری را بازی کنم ولی در سینما نقش‌ها همانطور که در نشست مطبوعاتی گفتم همیشه در یک موارد محدود شدهای پیشنهاد می‌شود. و چون این برای من کمتر جذاب است، کمتر هم می‌روم به سراغش. یعنی فعلاً احساس می‌کنم انگار در تئاتر به یک ایرانی یا یک سوریهای حتی یک سیاهپوست، شکسپیر و چخوف وهزارچیز دیگر می‌دهند بازی کنند ولی در سینما همیشه آن سیاهپوستی است که ... هنوز هم سوریهای آن تبعیدی است که... و این برایم جالب است که چرا؟! جواب این سؤال را هنوز هم نمی‌دانم. احساسم این است که دارد عوض می‌شود و تکان و تغییر بزرگی ایجاد خواهد شد.

مینا کاوانی در مراسم عکس گروهی فیلم «خرس نیست» در جشنواره ونیز
مینا کاوانی در مراسم عکس گروهی فیلم «خرس نیست» در جشنواره ونیز

تجربه کار کردن با کارگردانی که در محل حضور ندارد چگونه بود؟ این که آقای پناهی زمان فیلمبرداری در ایران بود و از راه دور شما را هدایت می‌کرد.

خیلی عجیب. قاعدتاً از یک طرف آدم پر از غم می‌شود، پر از احساسات و ... چرا دروغ بگویم؟ اولش که اصلاً ناراحت بودم از این وضعیت. چون فکر می‌کنم هر بازیگری در جهان با هر ملیتی اولین نگاهی که دنبال می‌کند، نگاه کارگردانش است به رویش. دنیایی هم بیاید به او بگوید کارت خیلی خوب بود، بازیگر همواره دنبال نظر و نگاه کارگردانش است. برای همین اولش خیلی پر از احساس بودم، و برداشت اول را که گرفتند پر از غصه بودم تا جایی که زدم زیر گریه.

ولی خیلی شوکه شدم، به معنای خوب، برای اینکه دیدم اصلاً آقای پناهی آنقدر متمرکزند روی فیلم‌شان و چیزی که می‌خواهند دربیاورند، از آن صحنه، از من، از چیزهای اطراف. به من گفتند زارا یک دختر قوی است. زارا گریه نمی‌کند. زارا باید قوی باشد. و من آن جا به خودم گفتم الان می‌فهمم چرا ایشان جعفر پناهی است. یعنی من را انگار یکهو دگرگون کردند، مرا گذاشتند سر جایم و بدون اینکه بگویند، به من فهماندند که متمرکز باش روی کارت و روی صحنهات. خیلی جالب است، حالا امروز مصادف شد با فوت ژان لوک گدار، ولی آن موقع که آقای پناهی داشت با من از داخل دوربین حرف میزد و من دوربین را نگاه می‌کردم، نمی‌دانم چرا اتفاقا یادم است یک تصویری از فیلم «چینی» ژان لوک گدار به ذهنم آمد که بازیگران فیلم به دوربین نگاه می‌کنند و با گدار حرف می‌زنند. انگار همه این الهامها را آقای پناهی بدون اینکه بخواهد به من داد و دیگر در برداشت‌های بعدی فقط متمرکز بودم روی کارم.

در جشنواره ونیز شما در کنار رضا حیدری، دیگر بازیگر فیلم، تنها نمایندگان فیلم «خرس نیست» در تمام مراسم و برنامه‌ها بودید. حس تنهایی داشتید از جهات مختلف؟

خب دروغ چرا؟ بله. برای اینکه اولاً کسی که باید میبود، نبود؛ یعنی خود آقای پناهی، که این خیلی غمانگیز است. واقعاً خیلی غمانگیز است. و این اولین تجربهام بود که رفته بودم به یک فستیوالی که کارگردان کار حضور نداشت، می‌دانید. آدم احساس یتیم بودن می‌کند. خیلی حس خاصی است که بروی و بخواهی کار یک آدم بزرگی را جشن بگیری و خودش نباشد. کلمه یتیم بودن می‌آید در مغزم. خدا را شکر که رضاجان آنجا بود.

بعد جای خالی افراد دیگری از گروه، که دلم می‌خواست آنجا باشند که می‌دانم خیلی سختکوشانه کار کردند در این پروژه، آقای نادر ساعیور، آقای امین جعفری، بازیگر پارتنرم بختیار پنجهای... می‌دانید، آدم دوست دارد و فکر می‌کند چهقدر حیف! چهقدر حیف که ما نمیتوانستیم گروهی همه با هم باشیم. همه آن‌هایی که با هم از داخل و خارج ایران این فیلم را با همدیگر ساختیم و در صدرش، خود استاد پناهی.

مینا کاوانی در نمایش مهمانسرای دو دنیا اثر سهراب سلیمی
مینا کاوانی در نمایش مهمانسرای دو دنیا اثر سهراب سلیمی

اتفاقی که در سالهای اخیر افتاده، شما الان از جمع سینماگران بازیگر زن مهاجرتکرده از ایران سومین نفر هستید که در سال‌های اخیر پا بر بزرگترین و معتبرترین جشنوارههای سینمایی دنیا می‌گذارید، بعد از گلشیفته فراهانی و زر امیرابراهیمی. به نظر می‌رسد طیفی از بازیگران مهاجر ایرانی به نوعی نگاههای جهانی را می‌توانند معطوف خود کنند. آیا این به معنی امکان رسیدن به تصویری است که شاید در ایران زمانی ممکن نبود، یا گشایش راههای تازهای برای بازیگران زن ایرانی مهاجر؟

صددرصد. شما خودتان نگاه کنید. الان را مقایسه کنید با ۱۰سال پیش که فرض کنید گلشیفته عزیزم آمد اینجا. یادتان هست تمام داستانهایی که برایش پیش آمد؟ الان احساس می‌کنم و همیشه به خودش هم می‌گویم، انگار گلشیفته راه را برای ما باز کرد. و این به نظر من یک اتفاق فوقالعاده است. مگر ما این همه بازیگر استرالیایی نداریم در هالیوود؟ اصلا کسی نمیداند آنها استرالیایی اند، مثلا خانم کیت بلانشت. من احساسم این است که بازیگران ایرانی هم دارند چنین جایی را می‌گیرند و امیدوارم که خصوصا برای زنان این اتفاق بیفتد. فکر می‌کنم قدرت زنان ایران چیز عجیبوغریبی است و اگر بتوانند روز بهروز تعدادشان را بیشتر کنند و در جهان بیشتر جا پیدا کنند، اتفاق خوبی است. من که کیف می‌کنم.

اشاره کردید که در سینما این روند به جایی که شما دلتان می‌خواهد نرسیده، اما در تئاتر رسیده. میدانم روند کاری شما خیلی حرفهایتر پیش می‌رود و در هفتههای آینده هم قرار است نمایشی را به روی صحنه ببرید. آیا در تئاتر فرانسه پذیرفته شدهاید؟

بله، کاملاً. خدا را شکر این شانس بزرگ را دارم. فراموش هم نکنیم که من سالهاست دارم روی تئاتر کار می‌کنم، و تازگیهاست که بیشتر می‌روم به سمت سینما یا این علاقه دارد در من بیشتر و بیشتر پیش میآید. به هر صورت من فکر می‌کنم هر بازیگری مسیر خودش را دارد. خب چقدر ما در میان بازیگران سینمایی، بازیگران از تئاتر آمده داریم.

در ایران هم داریم. فرض کنید آقای سیامک صفری که سال‌ها زحمت کشیدهاند در تئاتر و در سنین بالاتر وارد سینما شدهاند، یا آقای معجونی، پانتهآ پناهیها... خیلی بازیگر داریم که از تئاتر آمدهاند به سینما. من فکر می‌کنم همیشه این مسیری بود که انتخاب هم کرده بودم. یعنی یکجورهایی همیشه به خودم می‌گفتم که دلم می‌خواهد اول روی تئاتر متمرکز شوم و بعد بروم به سمت سینما.

حتی از بازیگران اینور هم بیشتر این را الهام می‌گرفتم، از بازیگران سینمایی مثل خانم ایزابل هوپر، خانم ایزابل آجانی یا از مردان مارلون براندو را داریم یا خیلی‌های دیگر. خیلی بیشتر جذب بازیگرانی می‌شدم که می‌دیدم پیشینه تئاتری دارند اول. و این انتخاب خودم بود و خیلی هم خوشحالم از این مسیر. سخت بود. خیلی زیاد سخت است. به هر صورت وارد تئاتر یک کشور شدن از لحاظ زبان، که نه فقط فرانسه را خوب حرف بزنم بلکه متن‌هایی که حفظ می‌کردم و همه اینها کار خیلی خیلی سنگینی می‌خواست. ولی الان لذتش را می‌برم.

و الان در نقطه فعلی، کار آیندهتان چیست؟ آیا تئاتر است؟ سینماست؟

راستش را بخواهید دو تا پروژه سینما دارم، فیلمهای مولف است با بودجه‌های کم؛ یکیاش با یک کارگردان سوئیسی و یکیاش با یک کارگردان سوریهای. که هنوز در مرحله مالی است و اینجا خیلی طولانی است، مثلاً پنج سال طول می‌کشد تا یک فیلم بودجه پیدا کند.

ولی پروژه نزدیکی که دارم، یک پروژه شخصی است که خودم نوشتهام و خودم می‌برم روی صحنه و خودم بازیاش می‌کنم و اسمش را از روی یکی آهنگ‌های دیویدد بویی خواننده الهام گرفتهام. اسم آهنگ هست I am deranged که نوعی اتوبیوگرافی است، راجع به زندگی شخصی خودم.

شانس این را دارم که اینجا توانستم در یکی از آرت رزیدنسیهای خیلی بزرگ انتخاب بشوم و قرار است در چند تئاتر ملی اجرا بروم، با یک گروه بینظیر. ماه نوامبر اجرای اولمان خواهد بود. این پروژه در جنوب فرانسه و در مارسِی شکل گرفت و آن جا در آرترزیدنسی مونتهویدئو انتخاب شدم. اجرای اول‌مان قرار است در شهر نانت باشد، بعد شهری به نام موبوژ و بعد پاریس. بعد هم تور دور فرانسه خواهیم داشت.

  • 16x9 Image

    بابک غفوری آذر

    بابک غفوری‌‌آذر تهیه‌کننده پادکست «صحنه» در رادیوفرداست و در این پادکست تحولات حوزه سینما و تئاتر  را دنبال می‌کند. او که از سال ۱۳۸۹ به رادیوفردا پیوست، گزارش‌های تحقیقی مختلفی را نیز درباره اتفاقات دهۀ اول استقرار حکومت جمهوری اسلامی منتشر کرده است. بابک غفوری آذر روزنامه‌نگاری را از سال ۱۳۸۰ در ایران آغاز کرده است.

XS
SM
MD
LG