دقیقاً هفتاد سال از خودکشی و مرگ صادق هدایت در پاریس میگذرد و شخصیت و آثار این نویسنده بزرگ ایرانی نه تنها همچنان خوانده میشود، بلکه الهامبخش نویسندگان برای خلق ادبی است.
سسیل لاجلی، نویسنده فرانسوی، در آخرین رمان خود با عنوان «دختر هیچکس» به سراغ صادق هدایت رفته و رابطه ادبی او با فرانتس کافکا، نویسنده چکی را دستاویز داستان این رمان قرار داده است.
درباره تأثیرپذیری هدایت از کافکا -با توجه به این که هدایت آثاری از کافکا را نیز به فارسی ترجمه کرد- نقدها و مقالات بسیاری نوشته شده است، اما این اولین بار است که یک نویسنده در خارج از ایران درباره این دو نویسنده قرن بیستم که هر یک، «بزرگترین» نویسنده این قرن کشورشان محسوب میشود، رمان نوشته است.
سسیل لاجلی که دارای اصالت ایرانی است اما در یک خانواده فرانسوی بزرگ شده، با انتشار ۱۲ رمان یکی از نویسندگان جوان اما مطرح فرانسه است. اما او پیش از آن که نویسنده باشد، معلم زبان فرانسه است و همچنین به تدریس نویسندگی نیز میپردازد.
او در رمان «دختر هیچکس»، داستان «لوس نوت»، دختری را روایت میکند که در جستوجوی ریشههای خود است؛ هم ریشههای خانوادگی و هم البته ریشههای ادبی خود.
لاجلی که خود در کودکی از سوی پدر و مادرش رها شده بود، در آثار پیشین خود نیز چنین جستوجویی را دستمایه آثارش قرار داده است.
او در این کتاب، علاوه بر دغدغه شخصی، یک موضوع مهم را به دستاویز خلق ادبی قرار داده و آن، موضوع روابط میان نویسندگان است که پیشتر نیز در آثار دیگر نویسندگان جهان وجود داشته است.
خود لاجلی درباره دوازدهمین رمان خود گفته است: «این کتابی است درباره شمایل پدر، پدر غایب که ما به طور دیوانهوار به دنبال آن هستیم. لوس نوت در تمام اوقاتش یک تناقض ظاهری (بیان نقیضی) زنده است. برای او جهان وجود ندارد، زیرا هرگز پدرش را نشناخته است.»
از نظر نویسنده رمان «دختر هیچکس»، راوی باید یک پدر را کشف کند، شاید یک پدر معنوی، تا از طریق این دو نویسنده بزرگ، یعنی فرانتس کافکا و صادق هدایت، بتواند خیالپردازی کند و تصور کند که از سوی این دو نویسنده «نوشته شده» (و به گونهای خلق شده) و دیگر «دختر هیچکس» نیست.
همچنین این رمان برای خود نویسنده نیز فرصتی برای کشف دو جهان ادبی هدایت و کافکا بوده است.
رمان، ارجاعات بسیاری به زندگی و آثار کافکا و هدایت دارد و خواننده نیز دستکم برای لذت بیشتر از رمان باید تا حدودی به زندگی و آثار این دو نویسنده آشنا باشد.
این رمان که «به هیچکس» تقدیم شده، با جملهای از نامههای فرانتس کافکا به پدرش آغاز میشود: «در کتابهایم، بحث درباره تو است.»
همچنین در کتاب، پیش از آغاز داستان، نامه یک «دوست» به تاریخ اول آوریل ۱۹۵۱ در پاریس آورده شده که خطاب به صادق هدایت نوشته شده است: «من میبایست تو را همراهی میکردم. تو نوشتههایت را در بخاری انداختی. دودی غلیظ و سیاه از خانه بلند شد. هوای اتاق غیرقابل تنفس بود. تو روی چمدانی نشسته بودی که نوشتههایت را در آن میگذاری. سرت را در میان دستانش گرفته بودی...»
سپس خود داستان آغاز میشود و خواننده را همراه با شخصیت اصلی داستان که در آن زمان یک دانشجوست، به پراگ اوایل قرن بیستم میبرد: «من اواخر تابستان ۱۹۱۲ به پراگ رسیدم، دقیقاً ۲۸ اوت که یک چهارشنبه بود؛ تا شغلم را نزد خانواده کافکا آغاز کنم.» راوی با کمی توصیف پراگ و مردمانش در آن دوره، روایت داستان زندگی خود را نیز آغاز میکند. این که کیست و چرا سر از پراگ درآورده است.
لوس نوت، راوی رمان «دختر هیچکس» که در آلمان بزرگ شده، مادرش ایتالیایی، اما پدرش ایرانی است و او را در بدو تولد ترک کرده است.
مادر لوث در بستر مرگش از دخترش خواست که با «اطلاعات متناقض و عکس پارهای» که داشت، به جستوجوی پدرش برود. این جستوجوی بیپایان پدر، که همزمان هم بت اوست و هم مورد نفرتش، راوی را به ستوه آورده است.
لوس به پراگ میرود و در آنجا با فرانتس کافکا که در یک شرکت بیمه مشغول کار است، آشنا میشود. یک دوستی میان این دختر و کافکا با چاشنی ادبیات به وجود میآید.
چهل سال بعد، زمانی که لوس به یک کتابفروش در پاریس تبدیل شده، با صادق هدایت، نویسنده تبعیدی و متمایل به خودکشی در این شهر آشنا میشود. لوس هدایت را چند روز پیش از خودکشیاش میبیند و در این نویسنده ایرانی ویژگیهای مشترکی با کافکا کشف میکند و بار دیگر نقش «مولد رویا» را این بار برای نویسندهای دیگر ایفا میکند.
خالق رمان «دختر هیچکس» درباره شخصیت اصلی این رمان گفته است: «لوس برای من فرصتی برای ابزار این عقیده مهم من بود که میان نویسندگان «برادری» وجود دارد.»
در واقع سسیل لاجلی میخواسته به کمک خلق داستان، بگوید که فرانتس کافکا و صادق هدایت، آن طور که در زندگیشان نیز آمده و هر دو روحیات مشابه داشتهاند، در بسیاری جهات دیگر، از جمله در مسائل زیباییشناسی، تفکر و شیوه نویسندگی، دارای اشتراکات بسیاری بودهاند.
لاجلی در این کتاب، هدایت را «کافکای ایرانی» میخواند که او نیز مثل کافکا در رابطه با پدرش دچار مشکل بوده است. برای این دو نویسنده، هیچ چیزی جذابیت و اهمیت نداشته و همه چیز ملالانگیز بوده، جز ادبیات.
همچنین نویسنده «دختر هیچکس» در این رمان به نگاه انتقادی کافکا و هدایت به جهان پیرامون خود پرداخته است.
راوی رمان «دختر هیچکس» همچنین در این رمان مشغول نوشتن پایاننامهای درباره «کتابخانههای ضدآتش» است، موضوعی که با توجه به میل کافکا و هدایت به سوزاندن کتابهای خود، بسیار استعاری است: «فرانتس بارها به من از ترس خود مبنی بر این که چیزی جز یک شبه نبوده و نوشتههایش سرابی بیش نیستند، گفته بود.»
یا در جای دیگری از رمان، هدایت نیز از لوس میخواهد که آثارش را که با «درد» نوشته شدهاند، بسوزاند: «فهمیدم که ملال دوست ایرانی من زبان فرانسه او را درخشان کرده است. هرگز زبان فرانسه را این چنین درست نشنیده بودم.»
راوی «دختر هیچکس» میگوید هیچ آتشسوزی و هیچ سانسوری به ویرانگری آتش درون نویسنده نیست که از درون او را بیرحمانه میسوزاند.
با این حال، همه چیز پیرو نظم ادبیات است: «یک نویسنده از همه چیز محصول خود را میسازد، حتی زمانی که نمینویسد. نوشتن، ترجمه واقعیت است.»
راوی در «دختر هیچکس» میپرسد آیا باید در اندوه، زیبایی بیابیم؟» رمان «دختر هیچکس» با پرداختن به کافکا و هدایت به مخاطب میگوید که گاهی این دو در یکدیگر تنیده شده است.