جنگ جهانی نخست را «مادر همه جنگها» خواندهاند؛ جنگ بزرگی، که چهره اروپا را دگرگون کرد، موجب پدید آمدن بسیاری از کشورهای عربی شد از بازمانده امپراتوری شکستخورده عثمانی، و در نهایت به آتش زیر خاکستری بدل شد که شعلههای جنگ مهیب دوم را مشتعل کرد و عجیب این که این روزها- از پس صد سالگی- هنوز بستر حملههای سیاسی سیاستمداران به یکدیگر است.
جنگ دوم جهانی به سبب نزدیک بودنش به زمان حال، در مجموع بیشتر مورد توجه سینما قرار گرفته؛ اما از سال ۲۰۱۵ تا به امروز، به مدد بودجههای فرهنگی ویژه اروپا برای پرداختن به جنگ اول جهانی، تعداد آثار سینمایی و هنری مربوط به این جنگ به شکل قابل ملاحظهای افزایش یافته و توجهها را به یکی از مهیبترین جنگهای تاریخ بشریت جلب کردهاست.
در این گیر و دار، ترکیه هم که این روزها به گمان برخی، «رهبرانش رویای بازگشت امپراتوری عثمانی را در سر میپرورانند»، دست به کار شده و یک پروژه عظیم سینمایی درباره جنگ اول جهانی را ارائه کردهاست: فیلمی به نام «بستنی ترکی».
این فیلم بیست و هشت میلیون دلاری که برای سینمای ترکیه یک فیلم بسیار پرخرج محسوب میشود، از پانزدهم مارس در نهصد سینمای ترکیه اکران شده و مورد استقبال تماشاگران ترک هم قرار گرفته؛ در عین حال در این هفته اولین نمایش جهانیاش را در لندن، در راستای «هفته فیلم ترکیه» تجربه کرد، جایی که تنها شخصیت منفی فیلم از آنجا میآید!
فیلم در استرالیای سال ۱۹۱۵ میگذرد: دو ترک در شهر کوچکی در استرالیا زندگی مقبولی دارند و به بستنی فروشی مشغولند، تا این که یک کاپیتان انگلیسی برای سربازگیری از راه میرسد و همزمان عثمانی هم وارد جنگ میشود و به این ترتیب این دو با آن که سالهاست در خاک استرالیا زندگی کردهاند، خودبهخود در جبهه دشمن قرار میگیرند.
نیمه اول فیلم یک کمدی مفرح به نظر میرسد که با موقعیتهای گاه جذاب میتواند تماشاگر را تا حدی سرگرم کند، اما در نیمه دوم، با شعله ور شدن آتش «میهنپرستی» و حس نجات کشور و در عین حال مسئله انتقام، فیلم به یک اکشن نه چندان بیطرف بدل میشود که مایل است گاه و بیگاه- با اشارههای پنهان و آشکار- پرچم امپراتوری عثمانی را به اهتزاز درآورد و خواهناخواه به یک بیانیه سیاسی در موقعیت حساس امروز ترکیه بدل شود.
به هجو کشیدن جنگ در نیمه اول فیلم، رویهای است که به نظر نمیرسد به پایانی چنین خونین ختم شود. اما فیلم به جای ادامه این روند در بخش دوم، به ورطه قهرمانپروری کشیده میشود و عامدانه قصد دارد با دیالوگها و صحنههای ویژه بر نوعی از قهرمانپروری و وطنپرستی افراطی تاکید کند. همسر یکی از دو قهرمان فیلم در یکی از شعاریترین دیالوگهای ممکن، در صحنهای که مرد از تصمیمش برای به خطر انداختن جانش حرف میزند، میگوید فرزندشان میتواند بدون پدر رشد کند، اما بدون «وطن» نمیتواند!
صحنه دوختن ستاره و هلال بر پارچهای قرمز برای خلق پرچم عثمانی و برافراشتن آن در چندین صحنه خونین در فیلم، چندان منافاتی با حرفهای کارگردان فیلم، کن اولکای، در لندن درباره «تلاش در جهت صلح و دوستی» ندارد. با آن که شخصیتهای اصلی فیلم در صحنههایی ابتدایی به قربانیان جنگی خونین بدل میشوند، اما خیلی زود خودشان به خاطر افکار ایدئولوژیکشان درگیر جنگ بیهودهای میشوند که در آن سربازان بسیار جوانی را که برخیشان به اجبار در حال رفتن به جبهه نبرد هستند، میکشند.
از طرفی مسئله بومیهای استرالیا و این که «انگلیسیها سرزمین آنها را اشغال کردهاند» نکته نامربوط دیگری به وقایع فیلمنامهاست که تنها وجهی شعاری در داستان فیلم در جهت ضربه زدن به «دشمن» مییابد و مطلقاً ارتباطی با شخصیتهای فیلم ندارد.
به نظر میرسد عشق به عنوان ناجی در نهایت میتوانست سرنوشت شخصیتهای فیلم را عوض کند، اما خالقان فیلم عشق یکی از دوشخصیت اصلی به یک دختر لال استرالیایی را بدون سرانجام خوش به پایان میرسانند؛ بدین ترتیب تنها جرقههای جنگ ایدئولوژیک بیحاصلی میماند که تا به امروز خاموش نشده و در دنیای دیوانه دیوانه دیوانه هر لحظه میتواند شعلهور شود.