لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ تهران ۲۲:۰۷

«مادر»، تازه‌ترین ساخته دارن آرونوفسکی؛ فیلمی که در ونیز هو شد


خاویر باردم و جنیفر لارنس در «مادر»
خاویر باردم و جنیفر لارنس در «مادر»

تازه‌ترین ساخته دارن آرونوفسکی با نام «مادر» (با بازی جنیفر لارنس و خاویر باردم) که در بخش مسابقه هفتاد و چهارمین دوره جشنواره جهانی فیلم ونیز حضور داشت، به هنگام نمایش برای نماینده‌های رسانه‌ها به شدت هو شد و در پی آن سیلی از نقدهای منفی گرفت.

اما فارغ از هیاهوی جشنواره‌ای، «مادر» فیلم غریبی است و به شدت تکان‌دهنده که تماشای آن هم صبر بسیار می‌خواهد، هم دانش زیادی درباره اسطوره‌ها و داستان‌های کهن. به همین دلیل اصلاً فیلم سهل‌الوصولی نیست که در عین حال به دلیل خشونت‌های مهوع پایانی، می تواند عکس‌العمل منفی بسیاری را برانگیزد (البته قطعاً موافقم که خشونت های این صحنه ها بیش از حد تحمل است و ضرورتی وجود ندارد برای تماشای این مقدار شناعت، اما فیلمساز آشکارا تصمیم اش گام برداشتن تا پله آخر جنون است و نمایش بی محابای آن).

اما جز این اودیسه شگفت‌انگیزی است در تاریخ انسان؛ از ابتدای خلقت تا به امروز، با اشاره‌های ممتد و بسیار به اسطوره‌هایی که باورهای غربی را شکل داده‌اند: از اسطوره‌های یونان باستان تا عهد جدید و قدیم.

همه چیز شکلی نمادین دارد و قضاوت فیلم بر اساس داستان نسبتاً ساده‌اش، ره به خطا بردن غیرقابل بخشایشی است که بسیاری مرتکب می‌شوند: یک نویسنده با همسر جوان زیبایش در یک خانه دورافتاده زندگی می کند. مهمانی وارد می‌شود، بی‌آن که زن بداند این مهمان- و بعدتر همسر او- قرار است ساکن این خانه شوند. بچه‌های این دو هم از راه می‌رسند و با وقایع بعدی خانه پر از مردمانی می‌شود که همه چیز را به آشوب می‌کشند.

فیلم در نگاه اول یک تریلر است که از صفر آغاز می‌شود و رفته رفته به اوج خشونت در یک محیط بسته می‌رسد. شخصیت زن- که به شکلی شخصیت اصلی فیلم است- در حلقه محاصره‌ای قرار می‌گیرد که هر لحظه تنگ‌تر می شود و غیر قابل تحمل تر. فیلم به قدری به این شخصیت نزدیک می شود- به مدد کارگردانی حیرت انگیز آرونوفسکی- که گاه تنگ‌تر شدن این حلقه محاصره با بند آمدن نفس‌مان ارتباط مستقیمی می‌یابد.

تا همین جا- و از همین زاویه دید در سطح- هم با تریلر خوش‌ساختی روبرو هستیم که لیاقت هو شدن- و آخر شدن در جدول نظرسنجی منتقدان- را ندارد.

اما این آغاز ماجراست: آرونوفسکی ده‌ها لایه اسطوره‌ای، فلسفی و تاریخی به این داستان ظاهری می‌افزاید و به طرز غریبی - ضمن درگیر کردن تماشاگر در لایه ظاهری داستان- به فیلم بسیار پیچیده‌ای می رسد که شباهتی به فیلم‌های هالیوودی ندارد و از سویی گویی این توانایی را دارد که اسطوره را دوباره از نو خلق کند و باورپذیر جلوه دهد؛ خشت تا خشت و آجر به آجر، داستان تلخ و ترسناک بشر بر روی کره خاکی را روایت می‌کند: از لحظه وارد شدن به کره زمین- وارد شدن مرد (آدم) به خانه، همسر یافتن (حوا) و ورود دو پسرش (هابیل و قابیل که یکی دیگری را می کشد و گناه نخست روی زمین خاکی- خون هابیل- تا ابد باقی می ماند و تا انتهای فیلم پاک نمی‌شود).

از سویی بشری را روایت می کند که به مانند سیزیف (قهرمان اساطیر یونان که به دلیل خودبزرگ بینی به مجازاتی ابدی محکوم شد که سنگ بزرگی را بر دوش بکشد تا بالای یک قله، شاهد غلتیدن آن به روی زمین باشد و بعد باز حمل آن را شروع کند به نوک قله، با تکراری ابدی و بی پایان)، بارش را بر دوش می‌کشد بی آن که راه نجاتی از این دایره بسته داشته باشد. بار به دوشی- رنج کشیدن انسان؛ یکی از باورهای مسیحیت و این که مسیح به زمین آمد تا بار دیگران را به دوش بکشد- مایه اصلی فیلم را رقم می‌زند: داستان در انتها به ابتدای فیلم بازمی‌گردد و مانند باری که بنا به خواست خدایان دوباره از کوه پائین افتاده، باید دوباره به قله برسد؛ با تحمل انبوهی رنج و اندوه؛ و گویی این داستان تلخ هرگز پایانی ندارد.

نویسنده (خاویر باردم) در فیلم می‌تواند نمادی از خدا باشد که در باور مسیحیت پدر مسیح است (بچه‌ای که به دنیا می آورد، چون مسیح توسط دیگران دریده می شود و در صحنه‌های پایانی همچون مراسم نمادین کلیسا گوشت‌اش را می خورند)، اما در عین حال نمادی از خود مسیح هم می توان فرض‌اش گرفت که نمی‌میرد و دوباره بازمی‌گردد، شاید این بار به امید نجات بشریت. او مسیح‌وار همه را به خانه‌اش راه می‌دهد، و می خواهد جهان دیگری بنا کند، اما - به مانند «ویریدیانا»ی بونوئل- گویا رستگاری ای برای بشر نیست: همه آنها که به خانه اش وارد شده‌اند، به تندخویی و وحشی گری خو می‌کنند، همدیگر را می‌درند و خانه- زمینی که بر آن زندگی می کنیم- را به نابودی می‌کشند.

فضای نسبتاً رئالیستی نیمه اول، در نیمه دوم به شدت سوررئال می‌شود: خانه می شود میدان جنگ، با حضور سربازان و اسلحه‌های سنگین در یک محیط کوچک و بسته که گویی تاب این همه خشونت و سبعیت را ندارد؛ نماد آشکاری از زیاده‌طلبی‌ها و جنگ‌های مضحک امروز که بی جهت شکل می‌گیرند و تنها خاصیت شان فقر و بدبختی است و مرگ.

فیلم سیاست و سیاستمداران را هم به سخره می‌کشد؛ اشاره‌های آشکاری می توان یافت به سیاستمداران امروز که به طرز ظریفی با دل و جان قصه ساده فیلم می آمیزند. هر صحنه، هر حضور و هر دیالوگ، معنایی فراتر از خود می‌یابد، بی آن که بر اثر- و داستان سهل و ممتنع اش- حضور سنگینی داشته باشد.

از سویی فیلم شهرت را هم با طنز سیاهی به نقد می‌کشد. دومین- و آخرین- هجوم مردم به این خانه از جایی شروع می شود که کتاب تازه این نویسنده چاپ شده و مردم برای گرفتن امضا و دیدن نویسنده به خانه‌اش هجوم آورده اند. نویسنده- هنرمند- در یک فضای سوررئال در نقش مسیح ظاهر شده و مشکلی با ویرانی خانه‌اش ندارد. فیلم همین جا به پارودی خودش بدل می‌شود: وجه اسطوره ای خودش را هم - که فیلم بر آن بنا شده- به سخره می‌گیرد و جایگاه مسیحایی هنرمند را به نقد می‌کشد و با دیده تردید به آن می‌نگرد؛ همین طور داستان همه جشنواره‌های فیلم و فرش‌های قرمز که به نظر می‌رسد در فیلمی این چنین گستاخانه در هجو تمام زندگی بشر، ارزش و اهمیتی ندارند و به بازی پر سر و صدایی شبیه‌اند که برای آرونوفسکی، با این میزان جسارت در ساخت فیلمی شخصی- و احتمالاً ضد گیشه- برخوردهای شتابزده‌ای از این دست با فیلم، برایش به شوخی شبیه باشند.

XS
SM
MD
LG