روز شنبه پانزدهم مهر، بیمهری طبیعت این بار شامل مردم غرب افغانستان شد و دهها روستای منطقهٔ زندهجان (پوشَنگ باستانی) را با خاک یکسان کرد.
در آن روز، چندین زمینلرزه با بزرگی بین ۴.۶ تا ۶.۳ ریشتر، در ولایت هرات و در همسایگی ایران، هزاران کشته و زخمی بهجا گذاشت؛ و روز چهارشنبه خبر رسید که زمین هرات بار دیگر به بزرگی ۶.۳ لرزیده و تلفات این حادثهٔ جدید نامعلوم است.
کانون اصلی این لرزهها شهر و شهرستان «زندهجان» است. زندهجان همان پوشنگ باستانی است که شاپور یکم ساسانی آن را بنیاد گذاشت و پس از اسلام، بهعنوان شهری بزرگ و سرسبز پایتخت طاهریان شد.
داستانهای زیادی در مورد نام کنونی این محل وجود دارد، اما معروفترین آنها میگوید زمانی که لشکریان مغول به شهر پوشنگ حمله کردند، تنها یک نفر را زنده گذاشتند و در نتیجه، مردم حوالی که این فرد را «زندهجان» (یعنی تنها بازماندهٔ زنده) مینامیدند، همین نام را از آن پس برای منطقه بهکار بردند.
شهرستان زندهجان اکنون حدود ۷۰ هزار نفر جمعیت دارد و گفتههای ضدونقیض مقامات طالبان در روزهای اخیر حاکی از کشته شدن ۲۴۰۰ نفر یا به قول مقامی دیگر، «بیش از هزار نفر» از اهالی این منطقه و زخمی شدن بیش از دو هزار نفر دیگر است.
درحالیکه این روزها طوفان حوادث در نقاط مختلف جهان خبرساز شده، خبرنگاران بینالمللیِ کمی به سراغ زلزلهزدگان غرب افغانستان رفتهاند. اما ابراهیم نوروزی، عکاس خبرگزاری آسوشیتدپرس و مستقر در کابل، برای تهیهٔ گزارش، خود را به مناطق زلزلهزدهٔ زندهجان رسانده است. مشاهدات او که روز ۱۹ مهر منتشر شده را در زیر میخوانیم:
«نورالله مانند بسیاری از مردان روستای خود، در آن سوی مرز، یعنی در ایران، بهسر میبُرد تا برای خانوادهاش کسب درآمد کند. نورالله اما روز یکشنبه کنار جاده ایستاد و گریست. این مرد ۵۵ ساله اینبار برای دفن همسر، سه فرزند و نوهاش که یک روز قبل در زلزله کشته شده بودند، راهی خانه میشد.
زمینلرزههای بزرگ روز شنبه، روز چهارشنبه هم با زلزله دیگری به بزرگی ۶.۳ ریشتر در همین حوالی ادامه یافت و هنوز مشخص نیست که چه میزان خسارت مضاعفی به این منطقهٔ ویرانشده وارد کرده است.
نورالله سرانجام در کنار جاده، سوار ماشین حمل اجساد شد و راه روستای دورافتادهاش را به راننده نشان داد. در راه، عزاداران در حال حمل مردگان به سمت قبرستانها بودند.
ماهزاد ۵۳ ساله، خواهر نورالله، مدام نام دخترش را تکرار میکند. او یک پسر داشت که قبلاً در جنگ کشته شده و حالا تنها فرزند باقیماندهاش را هم از دست داده است؛ زنی جوان که تازه سه ماه قبل ازدواج کرده بود.
نورالله که از ماشین پیاده شد، مردم محل به استقبال او آمدند و او را در آغوش گرفتند. در روستای مجاور، یعنی روستای نایب رفیع، مردم از نقاط دیگر منطقه برای کمک به بازماندگان و بیرون کشیدن اجساد از زیر آوار جمع شدهاند.
کل روستای نایب رفیع با حدود ۳۰۰ خانه ویران شده و چیزی جز تلی از خاک باقی نمانده است. به جز مردانی که در هنگام وقوع زلزله در بیرون کار میکردند، تقریباً همه ۲۵۰۰ سکنه آن هم کشته یا زخمی شدهاند.
یکی از مردان روستا، ۱۲ نفر از اعضای خانواده خود را از دست داده و بعد از اینکه ۱۱ جسد را از زیر آوار بیرون کشید، نتوانست جسد دختر ۴ ساله خود را بیابد. او پس از دو روز، دست از جستوجوی تنها کشید و از دیگران کمک خواست.
در میان خرابهها حیوانات مردهٔ زیادی هم دیده میشود. هنگام غروب مردی با پتویی که دورش پیچیده بود، گریه میکرد و با خودش حرف میزد. ملا عبدالبصیر گفت که بیرون از روستا کار میکرد که زمین لرزید و پنج تن از اعضای خانوادهاش کشته شدند. او گفت: «وقتی خانه را ترک کردم، همه خوب بودند. بچههایم در حیاط مشغول بازی بودند. وقتی برگشتم، چیزی باقی نمانده بود.»
بازماندگان اکثراً کسانی هستند که زمان وقوع زلزله بیرون از خانه کار میکردند. کشتهشدگان اکثراً کودکان، زنان و افراد مسن هستند که در خانه مانده بودند. مردم هنوز در حال جستوجو در زیر آوارها بودند که ملای محل از آنها خواست شروع به کندن قبر و گودال کنند. یک روز طول کشید که با لودر، بلدوزر و مشارکت افراد بسیار، قبر به تعداد کافی کنده شد.
مردم روی تپههای بیرون روستای مجاور ایستاده و خاکسپاری صدها پیکر را نظاره میکردند. مردی که همسر و فرزندش را از دست داده، با گریهای بیصدا، گور همسرش را در آغوش گرفت. پسری در میان جمعیت کنار مزار برادرش نشسته بود و عزاداری میکرد و خاطره میگفت. مردی جسد فرزندش را به پدرش داد و گفت: «بیا نوهات را دفن کن.»
مرد دیگری که پدرش را از دست داده، گریه میکرد و میگفت که او برایش نه تنها پدر بلکه آموزگار و راهنمای زندگیاش بود. دختر کوچکی به مردم التماس میکرد که چهرهٔ برادر کوچکش را قبل از دفن کردن به او نشان دهند.
با تاریک شدن هوا، در بیابان اطراف نایب رفیع، اجساد اهالی بر زمین پخش بود و بازماندگان تک به تک پیکرها را در درون گودالهای طویل قرار میدادند.
تنها صدایی که شنیده میشد، صدای بیل و کلنگ و صدای ماشینهای حفاری بود.»