متفاوت بودن (۴)؛ طرد شدهام
«حسنک رختِ عزاس اينکه زمين کرده تنم / طوق سيا به گردنم / آتيش گرفته پيرھنم / شعلهی نمرود تنم / دودِ تنم / پودِ تنم / حسنک، تو تب میسوزه بدنم!»
منظومهی حسنک، سروده پیام فِیلی - طرح: امیدرضا سرشار
متولد ۲۰ آبان ۱۳۶۴ در کرمانشاه؛ شرایط جنگی حاکم بر غرب کشور ایجاب میکند که خانواده پیام کرمانشاه را ترک کنند. زندگی موقت در ساری و کرج.
پس از جنگ، پیام و خانوادهاش دوباره به کرمانشاه بازمیگردند تا مدتی بعد که در نزدیکی پایتخت ساکن شوند. عکس: ۷ سالگی.
فرهنگسرایی در تهران به همراه برادر کوچکتر و عبدالرضا رادفر، شاعر و منتقد؛ سال ۱۳۸۴ که اولین کتاب پیام منتشر میشود.
«من و آزی وقتی سخت غمگین بودیم...» پیام منظومه در دست انتشار «جماهیر جنون» را تقدیم آزاده کرده است: «اگر آزی نبود نمیدانستم باید توی این دنیای دیوانهی شما چه کنم. آزاده خواهرم این منظومه را خیلی دوست دارد. پس کمترین کار میتواند این باشد که تقدیم کنم به قلبِ کوچک و مهربان و رنجیدهاش. کاش شعر من تو را تسکین بدهد آزی.»
«خیلی از سالهای زندگیام را در اتاقم سپری کردم، چرا که در جامعه فقط خشونت و تحقیر و توهین میدیدم.» تکهای از مصاحبه با وبسایت رادیو فردا
با کفشای لنگه به لنگه انگار/ میبردنت به پای چوبهی دار...
«منظومهی حسنک»، نشر گیلگمیشان، تورنتو، ۱۳۹۰. طرح: امیدرضا سرشار.
«منظومهی جماهیر جنون» در دست انتشار، طرح جلد از مرجان بزرگمهر.
داستان بلند «پسر چندم سالهای ابری»، نشر گردون، ۱۳۹۲.
«و نام تو بود / که از هزارمین هزاره گذر کرد / و مثل رشد نخستین گیاه بر زمین / بکارت قوانین چارگانه را / تثبیت نمود» سکوی آفتاب، ۱۳۸۴. اولین و آخرین کتاب پیام که در ایران منتشر شد.