آرزو کردم خواب عزتالله انتظامی را ببینم،ظاهرا موتور جستجوی خوابم اشتباه کرد و عزتالله ضرغامی به خوابم آمد. دعوتم کرد که باهم صبحانه بخوریم. گفتم «اشتها ندارم.»
گفت: «چرا؟»
گفتم«برای یه طنزنویس به خاطر یه توییت ۱۰ سال حبس بریدن بعد من بیام صبونه بخورم؟»
گفت: «خب میخوای صبر کنیم تا ناهار؟»
از شدت همدردیش تحت تاثیر قرار گرفتم. چند لحظه بعد دیدم نوری در خوابم تابیدن گرفت و درحالی که آوایی آسمانی همه جا را در برگرفته بود سعید طوسی وارد شد. احساس خطر کردم و رنگم شد مثل گچ. طوسی لبخندی زد و گفت: «معلومه که شما هم تحتتاثیر تبلیغات شوم رسانههای استکباری و فضای مسموم مجازی درباره اینجانب قرار گرفتی.»
آب دهانم را قورت دادم و گفتم: « نه بابا من چون یه طنزنویس از قاضی صلواتی ۱۰ سال حکم زندان گرفته ناراحتم.»
طوسی کمی جلوتر آمد و با لحنی مهربانانه گفت: «میخوای بگم به بچههای قوه قضاییه کارشو درست کنن؟»
ودستش را روی کمرم گذاشت. به اذن خدا حالتی بر من رفت و تا مرز بیهوشی رفتم و وقتی برگشتم دیدم قاضی صلواتی هم به جمعمان اضافه شده بود. سعید طوسی داشت در گوش قاضی صلواتی چیزی میگفت و بعد با هم خندیدند و به من نگاه میکردند و به خندهشان ادامه دادند. ضرغامی از ته خوابم داد زد:
« ته دیگ برنجو نون بذارم یا سیبزمینی؟»
پیشبند بسته بود و داشت آشپزی میکرد. گفتم:« من سیبزمینی رو ترجیح میدم.»
سعید طوسی گفت: « منم تو رو ترجیح میدم عزیزم!»
و با قاضی صلواتی زدند زیر خنده. قاضی صلواتی رو به ضرغامی داد زد:
« چربش نکنیا عزت، من کلسترول دارم.»
و بعد کمی به سمت من آمد و گفت:«حیف که آقا سعید سفارشتو کرده و گرنه حبس ابد رو شاخت بود.»
رنگ از رخسارم پرید. سعید طوسی به سمتم آمد و با دلبری خاصی گفت:
«ضرغامی اینا ته حیاطشون یه اسب آبی دارن روپایی میزنه. بیا بریم نشونت بدمش.»
داشتیم به سمت لانه اسبآبی میرفتیم که ناگهان درد عجیبی نواحی حساس بدنم را در برگرفت و با فریاد «یا صاحب اسبآبی روپاییزن» از خواب پریدم.