شصت سال قبل در چنين روزی، فدائيان اسلام، احمد کسروی پژوهشگر، تاريخدان و زبانشناس را در ساختمان دادگستری تهران به قتل رساندند. برغم گذشتن شش دهه از مرگ کسروی و اين واقعيت که نه در رژيم گذشته و نه در رژيم اسلامی، بحث های گسترده و جامعی درباره آثار او و بخصوص عواقب اين ترور در کل جامعه مطرح نشد، اما هرچه از مرگ او می گذرد، توجه به اين قتل و پرونده قضايی و وفرهنگی آن بيشتر می شود. دامنه احاطه او به دانش های متعدد و بهم پيوسته، از او شخصيتی يگانه می سازد. برغم تسلط به زبان عربی در حدی که می توانست براحتی به آن زبان سخن گويد و بنويسد، اما به دليل علاقه ای که به ايران و سرنوشت مردمش داشت، انديشه خود را به جامه يکی از زيبا ترين نثرهای پارسی بيان می کرد. کسروی به جز ترکی آذربايجانی که زبان مادريش بود، فارسی، عربی، انگليسی، اسپرانتو، ارمنی باستان و کنونی را به خوبی می دانست. زبان های باستان مانند پهلوی را نيز آموخته، با گويش های محلی ايرانی، به دليل سفرهای مکرر در اين سرزمين، آشنايی داشت. گذشته از اين، روسی، فرانسوی و آلمانی را نيز در حدی می دانست که بتواند از منابع گسترده تحقيقاتی آنها استفاده کند و برخی از رسالات علمی خود را برای چاپ در نشريات بين المللی به آن زبان ها بنويسد. سهراب آذرنوش (رادیو فردا): احمد کسروی به گونه ای می نوشت و به شيوه ای جدل می کرد که دشمن شدن با او آسان بود. قطع نظر از اين که از طيف متنوع نظرات و عقايدش، چه مقدار درست و منصفانه باشد و يا چه ميزان در زير ذره بين روش علمی تاييد نشود، کمتر کسی است که در شرافت و وجدان او به عنوان محقق و تاريخدان شک کند.
دامنه احاطه او به دانش های متعدد و بهم پيوسته، از او شخصيتی يگانه می سازد که به جرئت می توان گفت هنوز هيچ همتايی در تاريخ معاصر ايران پيدا نکرده است و شايد تنها با معرفت دانشنامه ای قابل مقايسه باشد که در گذشته در کسانی مانند ابوعلی سينا و ابوريحان بيرونی ديده شده است. يک تفاوت بزرگ کسروی با دانشمندان پيشين ايرانی در اين بود که برغم تسلط به زبان عربی در حدی که می توانست براحتی به آن زبان سخن گويد و بنويسد، اما به دليل علاقه ای که به ايران و سرنوشت مردمش داشت، انديشه خود را به جامه يکی از زيبا ترين نثرهای پارسی بيان می کرد.
چنانچه در ابتدا اشاره شد، با توجه به حجم عظيم نوشته ها و تحقيقات او و به دليل عنصر قوی شور و جدل در نوشته هايش، ايراد گرفتن از برخی نظرات افراطی او مشکل نيست. اما بايد توجه کنيم که اگر او چنين نثری را برای بيان عقايد خود انتخاب می کند، اين گزينشی از سر آگاهی و مبتنی بر پژوهش هايی بود که روی تاريخ زبان فارسی و تحولات آن انجام داده بود.
بنظر می رسد کسانی که فتوای قتل اين انسان آزاده را صادر کردند، به خواب نمی ديدند که با کشتن اين مرد بی دفاع، نه فقط افکار اورا از بين نتوانستند ببرند، بلکه هر روز نفوذ انديشه هايی که سلطه انحصاری روحانيت شيعه را بر فرهنگ ايرانی قبول ندارند افزوده می شود. يکی از اهداف انقلاب مشروطه، پيراستن زبان فارسی از زوايد و درازگويی های بی مايه در قالب واژه های منسوخ عربی بود. کسروی در جوانی خود شاهد عينی انقلاب مشروطه بود و يکی از بهترين روايت های اين انقلاب را نوشته است.
کسروی به جز ترکی آذربايجانی که زبان مادريش بود، فارسی، عربی، انگليسی، اسپرانتو، ارمنی باستان و کنونی را به خوبی می دانست. زبان های باستان مانند پهلوی را نيز آموخته، با گويش های محلی ايرانی، به دليل سفرهای مکرر در اين سرزمين، آشنايی داشت. گذشته از اين، روسی، فرانسوی و آلمانی را نيز در حدی می دانست که بتواند از منابع گسترده تحقيقاتی آنها استفاده کند و برخی از رسالات علمی خود را برای چاپ در نشريات بين المللی به آن زبان ها بنويسد.
طرفه آن که کسروی را در 20 اسفند 1326 در کاخ دادگستری کشتند و برادران امامی پس از انجام ترور مقدس خود، در همان حال که اين پژوهشگر ايراندوست در راهرو جان می داد، از کاخ عدالت بيرون آمدند و با گرفتن درشکه به خانه رفتند.
اما نيم نگاهی به سايت های اينترنتی شصت سال پس از اين ترور نشان می دهد که آثار کسروی اينک وسيعاً در اختيار همگان قرار دارد. به صلاح مخالفين يک انديشه است که به جای کشتن صاحب انديشه، با همان سلاح خود او به جنگ وی بروند، با پژوهش، استدلال و قلم.
آيت الله خمينی در جوانی درمورد احمد کسروی گفته بود: همه ديديد کتاب های يک نفر تبريزی بی سروپا که تمام آيين شما را دستخوش ناسزا کرد... ولی آيت الله مصباح يزدی چهل و پنج سال پس از مرگ نواب صفوی، از پيشروان تروريسم اسلامی معاصر می گويد: اگر آن روز کسروی مطالب خود را در پرده می گفت... اما هرگز نگفت دين افيون حکومت ها است... امروز با ترويج فرهنگ تساهل و تسامح، غيرت را از من و شما گرفتند.
قبل از بيستم اسفند 1326 دو سوءقصد نافرجام نيز به جان کسروی صورت گرفته بود. در سال های اخير، کتاب هايی نيز در مورد انديشه های او و پرونده قتل وی نوشته شده است. منجمله کتاب "قتل کسروی" از ناصر پاکدامن. اين پژوهشگر معاصر می نويسد که پس از صدور حکم قتل سلمان رشدی، اين سوآل برايش مطرح می شود که چرا کسروی را کشتند؟ چرا تا انقلاب 57 يعنی 31 سال پس از ترور کسروی ، روشنفکران ايرانی از هر گروه و حزب، اين سوآل را از خود نکردند؟ آيا گمان نداشتند که نوبت خود آنها خواهد رسيد و بخش مهمی از روحانيت شيعه، هرگونه گفتار و مخالفت با خود را به حساب کفر و مخالفت با مذهب گذاشته و به حساب کافر خيالی يا واقعی خواهد رسيد؟
احمد کسروی در همه زمينه ها يی که کار کرده، از تاريخ، زبان، مذهب، شعر، صوفيگری و غيره، ارزش برنامه ها و بررسی های متعدد را دارد. اما اجازه دهيد که اين برنامه را با ذکر خاطره ای از يکی از معاصرين کسروی خاتمه دهيم. ايرج اسکندری که در زمان ترور کسروی، وزير فرهنگ در کابينه قوام السلطنه بود در کتاب خاطرات خود می نويسد که پس از اين ترور، در جلسه هيئت وزرا، می پرسد که چرا به پرونده قتل ناجوانمردانه اين دانشمند شريف رسيدگی نمی کنيد. وزير دادگستری وقت می گويد (نقل به معنا) اگر فداييان اسلام او را نکشته بودند، من خودم او را به دليل کفرگويی می کشتم. در مورد چنين کسانی بود که احمد کسروی می گفت: ما نيک آگاهيم که حيدر عمواوغلی ها و علی مسيو ها و شريف زاده ها و ميرزا جهانگير ها که به آن جنبش برخاسته بودند، از حال گرفتاری های ايران ناآگاه نمی بودند و در راه استقلال و آزادی اين کشور به هرگونه جانفشانی آماده می بودند. آنان در يک جا اشتباه می کردند، از گرفتاريها و آلودگی های توده ها ناآگاه بودند و می پنداشتند اگر ريشه استبداد کنده شود و قانون اساسی به کار افتد، توده مردم به راه پيشرفت می افتند. در حالی که درد اصلی، جهل و ناآگاهی مردم بود.