سلام لطفاً خودتونو معرفی کنید.
سلام. پروانه هستم.
ببخشید چون ما آدمها هم اسم پروانه داریم، میشه اسم فامیلتون رو هم بگید تا اشتباه نشه؟
من پروانه تهرانی هستم.
عه؟ با هدیه تهرانی که نسبتی ندارین؟
اوا نه! ایشونم حشرهان؟
نخیر ایشون تاج سر ما هستن... خب بفرمایید چی شد به شهرهای ایران هجوم آوردین شما؟
کجا بهتر از شهرهای ایران؟ من در تمام عمرم آرزو داشتم ایرانو ببینم.
ببخشید اگه اشکالی شما چند سالتونه مگه؟
من سه روز و دوازده ساعت و پنچ دقیقه و...اجازه بدید (در این لحظه به یکی از دستهایش نگاه کرد) ۳۷ ثانیمه… وای خدا مرگم بده دارم پیر میشم. (در این لحظه ایشان کمی متأثر شد که به خیر گذشت)
خب خانم تهرانی اولین چیزی که در بدو ورود به تهران توجه شما رو جلب کرد چی بود؟
والله… (در این باز هم کمی احساساتی میشود. دستمال کاغذی خدمتشان تقدیم شد) ما چون با بادهای جنوب به شمال به تهران رسیدیم در بدو ورود یه ساختمون خیلی خیلی زیبا رو دیدیم چقدر هم بلند بود... رنگ رنگی، درست مثل خودمون…
عه...چیزه... مرقد امام بود؟
امام کیه؟ اونم حشره است؟
نخیر ایشون رهبر انقلاب ایران بودن…
اوا؟ انقلاب چیه؟ نکنه برای ما پروانهها ضرر داشته باشه؟
نه اون برای ما انسانهای بیشتر ضرر داشته... خب میفرمودید؟
نه خواهش میکنم شما بفرمایید…
نه میگم یعنی ادامه بدید به حرفتون…
نه تو رو خدا شما ادامه بدید به حرفتون…
تعارفی شدید چرا آنقدر شما؟ از ما ایرانیها یاد گرفتید؟
آره به خدا... ما در بدو ورود به تهران توسط هیئتی از پروانگان بومی تهرانی مورد استقبال قرار گرفتیم اونا بهمون اینو یاد دادن...
یعنی چی دقیقاً؟
یعنی اول که ماچ و بوسه و اینا کردیم با هم آشنا شدیم یه دو سه روزی هی اونا به ما تعارف میکردن اول بریم تو هی ما تعارف میکردیم اول اونا برن... گفتیم اسم این کار چیه گفتن این تعارفه... تو ایران تعارف نکنی کلاهت پس معرکه است.
خب بعد چی شد…
بعد که اومدیم تو دیگه تعارف نکردن از روی ما رد شدن رفتن دیگه هم ندیدیمشون…
آره دقیقاً همینجوریه... خب دیگه چی جالب بود توی تهران؟
اینکه یه سریا اینجا بدون اینکه کرایه بگیرن مسافر خانم میبرن هم برامون خیلی جالب بود (در این لحظه ایشون دوباره بغض کرد و دستمال کاغذی دیگری خدمتشان تقدیم شد) خیلی شما آدمای مهربونی هستید…
من ندیدم از اینا شما کجا دیدید؟
یه ماشینای بزرگی سبز و سفیدی بود فقط خانمها را سوار میکرد میبرد.
آهان... آره اونا اسمشون گشت ارشاده…
اوا؟ گشت ارشاد چیه اونم حشره است؟
حالا بگذریم…
اتفاقا فقط اونا نبودن... یه سری خانومم دیدم کنار خیابون ایستاده بودن منتظر تاکسی ولی همینجوری همه ماشینا براشون بوق میزدن ولی اونا سوار نمیشدن… چقدر انتخاب دارن خانمهای ایرانی... واقعاً حسودیم شد
نه اون که خیلی بده اسمش مزاحمت خیابانیه.... شما پروانهها از این چیزا ندارید؟
چرا بابا من خودم حاصل یه مزاحمت خیابانیام اصلاً… (در این لحظه ایشان داشت بغض میکرد ولی سعی کردم با یک سؤال سریع و چکشی فضا را عوض کنم)
شما نظرتون در مورد عسلک پنبه چیه؟
عسلک پنبه چیه؟ خانومتونه؟
نخیر این یکی حشره است. عسلک پنبه یه مگسیه که قبلاً این موقعها به شهرهای ما حمله میکرد…
واقعاً خجالت نمیکشید ما رو با مگس مقایسه میکنید؟ (داشت دوباره بغض میکرد که بحثم را عوض کردم)
خب بفرمایید که تو این مدت چه برخوردهایی با شما پروانهها شده؟
برخوردها همه خوب بوده ولی من خواهش میکنم از همنوعانتون بخواهید ما رو به هم هدیه ندن…
جان؟ یعنی چی؟ میشه توضیح بدین؟
همین دیروز من داشتم با یکی از دوستام پرواز میکردم یهو یه آقایی دوستمو گرفت هدیه داد به یه خانمی...بعدم خیلی سریع یه سری شماره گفت...
آهان اون شماره تلفن بوده... خب مشکلش چی بود؟
خانومه دوست منو کوبید زمین به آقاهه گفت مگه خودت خواهر مادر نداری؟
آخ آخ...دوستتون خوبه الان؟
متأسفانه یه بالشو از دست داد بردیمش بیمارستان گفتن به دلیل تحریمها نمیتونیم کاری براتون بکنیم بال مصنوعی دیگه وارد نمیشه.. ببخشید خواهر مادر چیه؟
خواهر مادر دیگه... یعنی خواهر شما….مادر شما…
(در این لحظه عصبانی شد) درست صحبت کن... بیتربیت!
بابا منظورم اینه که... ببخشید شما اینا رو از کجا بلدین اونوقت؟
آخه چند روز پیشم دو سه نفرو دیدم تو خیابون این حرفا رو زدن بعد افتادن به جون هم...معلومه چیز خوبی نیست دیگه… راستی شما آدما هم یه سریاتون شبیه پروانهایدا…
جدی؟ میشه بیشتر توضیح بدین؟
من یه سری آدم دیدم بال یه تیکه داشتن، بیشتر به رنگ قهوهای و مشکی... بعضیاشون سرشون سفید بود بعضیاشون سرشون سیاه بود... تو تلویزیون هم بودن...به خدا دیدم!
آهان... اونا چیزن... بهشون میگیم آخوند...
آخوند چیه؟ حشره است؟
نه چیزه... بگذریم... خب شما پیامی چیزی ندارید برای مخاطبین ما؟
ضمن عرض خسته نباشید پیامم براشون اینه که لطفاً ما پروانهها رو با انگشتشون نگیرن بالمون آسیب میبینه
عه خب پس با کجاشون بگیرن؟
(در این لحظه عصبانی میشود) اصلاً برای چی باید بگیرن؟ ما اگه صلاح بدیم خودمون میریم روتون میشینیم…
آهان! من عذر میخوام… چشم منتقل میکنیم.
من خوشحالم که آخر عمری تونستم حرفامو از طریق رسانه شما بزنم...
نه بابا این حرفا چیه... شما به این جوونی...
(در این لحظه پروانه خانم ناپدید شد. ظاهراً باد شدیدی که میوزید او را با خود برده بود)