امروز یکم مهرماه، دوستداران محمدرضا شجریان، در چهارمین سال غیبت ناگزیر او از دیدهٔ همگان، هشتادمین زادروز او را در خلوت خود به جشن نشستهاند.
بیش از چهار سال است که از این ستاره پرفروغ موسیقی ایرانی، جز خبرهایی گاهبهگاه از رفتوآمد بین خانه و بیمارستان چیزی شنیده نمیشود. آن بیماری لاکردار که شجریان در نوروز ۹۵ گفت «رفیق پانزدهساله» او شده است، گویا نه رسم رفاقت با او را میداند و نه درکش به رعایت حال میلیونها دوستدار او میرسد که ناگزیرند هشتاد ساله شدنش را در تردید میان بودن و نبودن او جشن بگیرند.
با اینهمه، محمدرضا شجریان، چه باشد و چه دیگر نباشد، حضور و وجودش نهتنها بر پیکر موسیقی ایرانی نقش انداخته که در تار و پود بیشمار ایرانیان از نسلهای گوناگون تنیده است. کیست از بزرگ و کوچک که دستکم گوشهای از خاطراتش رنگی از شجریان نخورده باشد؟
شجریان اکنون دیگر نهفقط برترین آوازخوان معاصر ایران که گویی صدای مشترک جاری در خاطرات ایرانیان است؛ صدایی در قامت راوی آشنای سرخوشیها، دردها، تنهاییها، همدلیها، عاشقیها، وصالها، هجرانها، نیایشها، و شوریدنها – که هماکنون نیز در حال مکتوب شدناند.
تا کنون، جدا از انبوه مقالهها و یادنامهها، چندین کتاب با موضوع شجریان منتشر شده است، ازجمله «هزار گلخانه آواز»، «لطیفه نهانی»، «خسرو خوبان»، «نغمههای سیاوش»، «سروش مردم»، و تنها کتابی که محتوای آن به تأیید خود شجریان رسیده، یعنی «راز مانا» - که ویراست تازه آن را نشر «گمان»، ده سال پس از آخرین چاپ، در آخرین روزهای اسفند پارسال منتشر کرد.
این کتابها یا درباره زندگی محمدرضا شجریاناند یا درباره آثار او یا هر دو. اما یکم مهرماه ۱۳۹۶ که شجریان ۷۷ ساله شده بود و خیالها هنوز خوش بود و امیدها هنوز بسیار به تماشای دوباره سیمای او و شنیدن صدایش که بیاید بگوید بیماری را پشت سر گذاشته است، نشر «کتاب فانوس» کتابی منتشر کرد که جنسی دیگر داشت؛ داستانکهایی از حضور شجریان در متن زندگی آدمها.
کتاب «بیداد سکوت» سومین کتاب از مجموعهٔ «فانوسهای همراه» نشر «کتاب فانوس» است مشتمل بر ۲۱ داستانک از ۲۱ نویسنده برای آوازهخوان بیهمتای ایران، محمدرضا شجریان.
تا کنون خوانندگان داستانهای فارسی و تماشاگران فیلمهای ایرانی بسیار صحنهها خواندهاند و دیدهاند از لحظهای ناب که رَنگ و نوای شجریان دارد، اما کتاب «بیداد سکوت» با همه لاغریاش میتواند طلیعه آثار ادبی و روایی دیگری با موضوع محمدرضا شجریان باشد.
در ادامه، داستانک مهام میقانی از این مجموعه را میتوانید بخوانید با عنوان «اولینبار»، البته با این توضیح که جمله آخر این داستانک در خودِ کتاب، بهاجبار اداره سانسور وزارت ارشاد جمهوری اسلامی، به «ایران ای سرای امید» تبدیل شده و کل داستانک را اساساً از معنا انداخته است.
بیشتر در این باره:
راز ماندگاری محمدرضا شجریان به روایت خودشمحمدرضا شجریان از بیمارستان مرخص شدهمایون شجریان ادعای محمود احمدینژاد درباره پدرش را تکذیب کرداولینبار
نوشتهٔ مهام میقانی
برای من که شانزده هفته میشد در اتاقی بیستوچهارمتری با چهار تخت دوطبقه و هفت مردِ در ابتدا غریبه زندگی میکردم، خیلی چیزها غمانگیز بود؛ اما من، که سالها هر روز دستِکم دو ساعت روبهروی دستگاه گرامِ چهلسالهام مینشستم و عادت کرده بودم همزمان با گوشدادن به موسیقی، چرخشِ تسکیندهندهی صفحه را روی گرام دنبال کنم، محروم ماندن از موسیقی بزرگترین عذابِ آن شانزده هفته بود.
به ما اجازه میدادند روزی یک ساعت، در سالن اجتماعات، تلویزیون تماشا کنیم. میگفتند در بعضی اتاقها رادیو هم پیدا میشود و اگر ساکنان هر اتاق با هم پول جمع کنند و تا حدود بیست هزار تومان جور شود، میتوانند دوازده ساعت یکی از آن رادیوها را اجاره کنند. اما موسیقیِ رادیو را دوست نداشتم.
میشد از ملاقاتکنندههای روزهای یکشنبه خواست قطعهای را با موبایل خود پخش کنند تا شاید، نه مثل گذشته اما لااقل بعد از مدتها، گوشهایم را به شنیدنِ نوای خوش امیدوار کنم. اما برای من که هنوز خیلی چیزها را در یاد داشتم، گوش دادن به موسیقی مثل یک آیین خانوادگی بود؛ مراسمی که باید در خلوت آن را اجرا میکردم و دور از چشم دیگران نگهش میداشتم.
شانزده هفتهٔ دیگر گذشت: سی و دو هفته بیکتاب، بیمجله، بدونِ موسیقی و بدونِ پیادهرویهای بعدازظهر.
چند بار، در هواخوری نیمساعته در حیاط، نوای خوشایندی را از اتاق یکی از کارمندان شنیده بودم، اما تا آمده بودم گوشهایم را تیز کنم، صدا از کفم رفته بود.
در پایان شانزده هفتهی سوم مریض شدم. حناقِ بیصدایی گرفتم. گوشهایم کیپ و دهانم خشک شده بود. نصف قبل هم غذا نمیخوردم. دیگر حتی دلم سیگار هم نمیخواست. صدای سوت ممتدی را میشنیدم؛ صدایی که حتی در خواب، لابهلای خوابهای آشفتهای که میدیدم، ادامه داشت.
وقتی راضیام کردند بروم بهداری، نمیدانستم باید به دکتر بگویم چه مرضی دارم. روی تخت نشسته بودم و همینطور در سکوت به دکتر، که نمیدانست با من چه کند، نگاه میکردم که یکی از زندانبانها با شوق کودکانهای وارد بهداری شد و درِ اتاق را بست. موبایلش را به گوش دکتر نزدیک کرد. من از فاصلهی دومتری بهزحمت میتوانستم صدای قطعهای را که پخش میشد، بشنوم. اولینبار بود که آن نوع موسیقی آرامم میکرد. دیگر صدای سوت ممتدی را که یک هفته میشد همراهم بود، نمیشنیدم.
زندانبان با لبخند به دکتر گفت: «شجریانه. همین امروز اومده بیرون».
صدا میگفت: «تفنگت را زمین بگذار...»
***
چاپ سوم کتاب «بیداد سکوت» سال گذشته منتشر شد و اسامی دیگر نویسندگانی که داستانکشان در این کتاب آمده، از این قرار است: علی عبداللهی، ملیحه بهارلو، آرش معدنیپور، مجید قدیانی، فرزاد فروتنی، علی معدنیپور، محمد درودگری، شایان حسیننژاد، مازیار عبایی، پوریا اخواص، رضا رستمی، زهرا پاریزی، نجمه حسینیان، هانیه علیاصغری، هستی قاپچی، ندا هاشمی، پویا گویا، داوود فرقانی، صبا فرقانی، و سید حسین یحیوی.