یادداشتی از تورج اتابکی: قفقاز جنوبی روزهای سرنوشتسازی را میگذراند. دو همسایه آذربایجان و ارمنستان در جنگی تمامعیار که حمایت قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای را از هر یک از طرفهای جنگ آشکارا به همراه دارد، میروند تا با شتابی چشمگیر این رویارویی را به جنگی نیابتی ارتقا دهند.
نقداً ترکیه و روسیه، البته نه با سهم و جایگاهی برابر، معرکهگردان این رویاروییاند، اما هیچکس نمیتواند این احتمال را نادیده بگیرد که نطفه جنگ نیابتی از نخستین روز این نبرد بسته شده است و توان آن را دارد که در فرایندی پرشتاب شاید، دیگر قدرتهای منطقه ای را، به صحنه نبرد قفقاز جنوبی بکشاند.
از پی فروپاشی اتحاد شوروی برای نزدیک به سی سال، روسیه خود را تنها قدرت قادر و مطرح قفقاز جنوبی میپنداشت و بر این باور بود که قفقاز، همچون آسیای میانه، حیاطخلوتی است که کلیدش تنها در دست برادر بزرگ است و بس. رویارویی اخیر بین آذربایجان و ارمنستان، بهیکباره، این پندار را وارونه کرد و روسیه را با حضور قدرتی دیگر در حیاطخلوتش روبهرو کرد: ترکیه.
ترکیه اردوغان سالهاست با گسستن از امید پیوستن به اتحادیه اروپا و سیاست رو به شرق، شولای قدرتی منطقهای را به تن کرده، آن هم با هدف گسترش حوزه نفوذ اقتصادی و سیاسی، بسیار دورتر از کرانههای مرزهای سرزمینیاش. در گسترش این حوزه نفوذ باکی هم ندارد از اینکه در برابر قدرتهای دیگر منطقهای بایستد. رودروییاش با دیگر بازیگران قدرت در سوریه و لیبی مصداق این ادعاست.
بیشتر در این باره: نقش روسیه و ترکیه در مواجهه آذربایجان و ارمنستانورود ترکیه به صحنه تئاتر قفقاز با گفتار و رفتار روشن و بیپرده حمایت از آذربایجان، اگر مصرف داخلیاش سرپوش گذاشتن بر مشکلات فراوان سیاسی و اقتصادی باشد که به دلایل گونهگون و از جمله بحران کرونا دولت اردوغان را کلافه کرده، از نگاه راهبردی بیتردید پیشدرآمدی است بر اندیشه و فعل حضور دیرپای ترکیه در این جغرافیا؛ حضوری هم در میدان جنگ و هم دور میز گفتوگو برای صلح.
شاید ترکیه در خیال گفتوگوهایی تازه با روسیه درباره قفقاز جنوبی باشد، از همان جنس که در «مذاکرات آستانه» درباره سوریه با روسیه داشت و به تثبیت جایگاه ترکیه در خاورمیانه راه گشود. واکنش منفی ترکیه به فراخوان گروه مینسک که خواستار آتشبس بیقیدوشرط از سوی هر دو طرف بوده است، درست در راستای همین هدف راهبردی ترکیه در فققاز جنوبی قابل درک است.
از جایگاه روسیه و ترکیه در این جنگ که بگذریم، چه گزینههایی را میتوان برای این رودررویی که هفتهای از آن هم گذشته و شوربختانه همچنان جاری است، میتوان پیشبینی کرد؟
نخست: پذیرش طرح آتشبس بیقیدوشرط از سوی گروه مینسک. آتشبس بیقیدوشرط یعنی ادامه سیاست نه جنگ و نه صلح که بیش از بیست و پنج سال است به کارگردانی گروه مینسک میان آذربایجان و ارمنستان حاکم بوده است. بازنده این سیاست بیتردید آذربایجان است که در کنار قرهباغ، هفت ایالت غربیاش را برای سالها از دست داده است.
آتشبس بیقیدوشرط یعنی خروج خفتبار ترکیه از تئاتر قفقاز و سپردنش به روسیه. قبول آتشبس بیقیدوشرط از سوی آذربایجان به معنی استقبال رهبری آذربایحان از بحرانی است که در صورت قبول این گزینه در خانه و در انتظارش به نطفه نشسته است.
قبول آتشبس بیقیدوشرط یعنی ارتقای جایگاه پاشینیان که فعلاً از محبوبیتی بالا در ارمنستان برخوردار است و گاه حتی برای روسیه شاخ و شانه هم میکشد و در قیاس با دیگر رهبران پیشین این جمهوری، به غربگرایی شهره است.
دوم: بازگرداندن همه سرزمینهایی که در اشغال ارمنستان است، بهاستثنای قرهباغ و شاید کریدور لاچین، و نشستن دو کشور ارمنستان و آذربایجان با نظارت سازمان ملل، اتحادیه اروپا و البته روسیه و ترکیه، با پیشزمینه قبول تمامی مصوبات سازمان ملل در طول این سی سال و با هدف یافتن راهی برای بازگشت آوارگان و تضمین زندگی امن و در خور کرامت انسانی برای راندهشدگان.
در این زمینه از تجربه بالکان میتوان بسیار آموخت. این گزینه میتواند برای ترکیه و حتی آذربایجان که مدعی پیروزی در جبهههای نبرد است، قابل قبول باشد. برای ارمنستان که برای سی سال به حضورش در قرهباغ و ایالات غربی آن خو کرده، البته این گزینه نهتنها مطلوب نیست که پذیرشی است دردناک.
قبول این گزینه از سوی ارمنستان اما نیاز به تغییر گفتمان سیاسی حاکم در آن کشور دارد. اشاره به اینکه مرزهای سیاسی باقیمانده از زمان اتحاد شوروی دستپخت آن نظام است و قابل اعتنا و اعتبار نیست، همان اندازه معتبر است که ادله پوتین برای اشغال جزیره کریمه از سوی روسیه به بهانه حضور اکثریت روستباران در آنجا.
از پی فروپاشی اتحاد شوروی، جمهوریهای سوسیالیستیای که اتحاد شوروی را تشکیل میدادند، پذیرفتند که دست به ترکیب مرزهایشان نزنند چرا که در صورت هر تغییر، دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند. از همین رو بود که مرزهای سرزمین بزرگ قزاقستان دستنخورده باقی ماند، هرچند که شمار بزرگی از روستباران برای قرنها باشندگان ایالتهای شمالی این سرزمین بودند و هستند. نمونههای دیگر را در جمهوریهای پیشین اتحاد شوروی نیز میتوان سراغ گرفت.
گزینه سوم ادامه جنگ است و اصرار بر قبول و تحمیل مواضعی که هر دو طرف بیش از سی سال برآن پای فشردهاند. این گزینه توان آن را دارد که در فرایندی پرشتاب، جنگ بین دو کشور را به جنگی تمامعیار و نیابتی ارتقا دهد.
امکان اینکه بازیگرانی دیگر از جمله ایران نیز به این جنگ نیابتی کشانده شوند، بسیار زیاد است. ایران با هر دو طرف جنگ مرز مشترک دارد، روستاهایش در تیررس هر دو جبهه است و افزون بر این، در شمال قلمرو جغرافیاییاش مردمانی بودوباش دارند که همزبانان و همکیشانشان در آن سوی مرز در جبهه جنگ به سنگر نشستهاند.
هر آنچه در این چند روزه دیده و شنیدهایم، فارغ از گزافگوییهای تبلیغاتی و یاوهبافیهای جنگی، نشان از این دارد که گزینه سوم برای همه بازیگران کوچک و بزرگ درگیر گزینه مطلوبی نیست و نخواهد بود. هرچند تجربه جنگهای دیرپا در جهان ما، در همین چند دهه گذشته، همه مصداق این ادعاست که هدایت ماشین جنگ، هنگامی که به راه افتاد، کاری است نه آسان.
نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.