از اینجا رانده و از آنجا مانده؛ نه در غربت دلش شاد و نه رویی در وطن دارد. فارسی را هنوز بهتر از عربی سخن میگوید و لابد همین ضربالمثلها را دائم در دل زمزمه میکند.
کجا؟ در نزدیکی ساحل دریای مدیترانه، اما نه بخشهای دلانگیز و مرفه و اروپایی یا بخش اسرائیلی مدیترانه، که روبهروی باریکه محصور غزه؛ جایی که مفلوکترین بخش این دریای پر شر و شور و پرنعمت محسوب میشود.
حتی برای دریایی که رویدادهای تاریخی بسیاری به خود دیده است، حکایت قاسم شیاسی، بدبختترین ایرانی ساکن غزه، حیرتانگیز است.
در این متراکمترین نقطه جهان، جمعههای کرونایی دیگر حتی مانند همین آدینههای گذشتهٔ نزدیکِ غزه نیست؛ مساجد کمترین نمازگزاران را دارد. او اما با صورتی بهشدت آفتابسوخته و مملو از زخم و با ژندهترین جامهای که بتوان تصور کرد، به کنار مسجد میرود تا در این حصر چندگانه کرونا و تحریم و فلاکت، چند شِکِل گدایی کند.
در غزه نیز واحد پولشان همان شِکِل اسرائیل. قطریها هم چمدان چمدان دلارهایشان را که بهدست موساد اسرائیل میدهند تا آن را به غزه برساند، هر بار که پول را میان گروهی از دو میلیون فلسطینی نیازمندِ صفکشیده توزیع میکنند، میدانند که آنها برای استفاده کردن از این پول، باید آن را به پول «دشمن صهیونیستی» مبدل کنند.
اما آواره ایرانی غزه باید تنها به مواجب ماهانهٔ اندکی که دولت فلسطینی از کرانه باختری برای مستمریبگیران غزه میفرستد، بسنده کند.
مقرریاش به شِکِل معادل حدود ۴۶۰ دلار است. اما او عائله دارد و خرج زندگی بعد از چند برابر شدن هزینههای دوران کرونایی، سر به فلک زده و تهیدستی خانوادهها در اینجا محسوستر از هر زمان دیگری است.
در سالهایی که در غزه گذرانده، مانند برخی دیگر از مردان این باریکه، به یک همسر اکتفا نکرده و سه زن گرفته است. از آنها چندین فرزند و نوه دارد. بزرگترین فرزندش، مونا ۲۴ساله است که خود او هماکنون مادر چند کودک است. همه آنها فقیر و ندار و ژندهپوشاند و برای گذران زندگی به گدایی مشغول.
چندان پیر نیست اما گویی صد سال دارد. در قلب خودش نیز احساس میکند که مرد فرتوتی صد ساله است.
اسناد و مدارکش مانند زندگیاش متناقض است. در تکه کاغذ سازمان ملل که او را «یک آواره» ساکن غزه معرفی میکند، نوشته شده که ۷۰ ساله است اما به حساب گذرنامه ایرانیاش که ۴۰ سال پیش در سفارت جمهوری اسلامی ایران در یمن صادر شده، باید ۷۸ سال داشته باشد.
هم گذرنامه ایرانیاش و هم گذرنامه مصریاش که به برخی آوارگان فلسطینی داده شده بود، مدتهاست که اعتبار ندارد.
چه ۷۰ سال، چه ۷۸ سال، مردانی مانند او در غرب یا در همین دو قدمی او، در اسرائیل، در تندرستی زندگی میکنند و هنوز سالهای زیادی برای آینده خود پیش چشم میبینند.
اما پیرمرد داستان واقعی ما همیشه اینگونه در فلاکت نبوده است؛ او تجسم دقیق این گفته است که روزگاری برو و بیایی داشت اما دست روزگار به چنین حضیض ذلتش کشاند.
او را عشق به این روز انداخت؛ عشقی که آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها... آخر عشق عادی نبود؛ او دلخسته سازمان آزادیبخش فلسطین شده بود.
حالا از آن مرد قدبلند و با ظاهر پرصلابتی که در دهه هفتاد میلادی از محل زندگیاش، تهران، به لبنان رسید تا از «چریکهای ساف» حمایت عملی کند، کوچکترین نشانی باقی نیست.
تنها متعلقاتش از آن دوران پرجبروت، همان گذرنامههای ایرانی و مصری منقضیشده و عکسهایی رنگ و رو رفته در کنار یاسر عرفات و سایر سران سازمان آزادیبخش فلسطین است.
خبرگزاری فرانسه این روزها داستان زندگی شگفت و باورنکردنی این ایرانی آواره در غزه را روایت کرده است.
قاسم شیاسی با دستهای لرزان در کنار مونا و نوهها، عکسهایش را در کنار یاسر عرفات و خلیل الوزیر (ابوجهاد) به گزارشگران نشان میدهد. همین دستها روزگاری متخصص مواد انفجاری بوده است.
قاسم که هنوز فارسی را با عربی در هم در میآمیزد و سخن میگوید، به یاد میآورد که مِهرش در دل یاسر عرفات نشست. ابوعمار شخصاً از او خواست کنارش در لبنان بماند، با یونیفورم نظامی و درجه بالای افسری ساف.
با کوچ سران سازمان آزادیبخش فلسطین در پی حمله اسرائیل به لبنان در اوایل دهه هشتاد قرن بیستم، او در کنار کادر رهبری ساف از بیروت به تونس رفت.
موساد و ارتش اسرائیل به خروج ساف از لبنان بسنده نکردند و در جایجای جهان تعقیب سران ساف را ادامه دادند.
قاسم از محافظان خلیل الوزیر در آن شبی در اوایل بهار سال ۱۹۸۸ بود که این مرد شماره دو ساف در خانهاش در پایتخت تونس ترور شد، بهدست موساد و ارتش اسرائیل. بسیاری در آن شب کشته شدند اما او زنده ماند و به خدمت سران ساف ادامه داد.
پس از امضای پیمان سیاسی اسلو میان اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین در سال ۱۹۹۳ که به برپایی تشکیلات خودگردانی در باریکه غزه و کرانه باختری منجر شد، قاسم شیاسی در کنار یاسر عرفات به غزه رفت. این اولین بار بود که هم عرفات و هم او به خاک غزه پا گذاشتند.
زمانی که «رئیس عرفات» نیز از مقر رسمی تشکیلات خودگردانی در رامالله در کرانه باختری حکومت را اداره میکرد، هنوز مقر رهبری این حکومت در غزه برقرار بود و قاسم در این باریکه ماندگار شد.
ابو عمار در سال ۲۰۰۴ درگذشت و محافظ ایرانی وفادارش که همسر غزاتی گرفته و به خاطر نام پسرش، دیگر «ابوهاشم» لقب گرفته بود، در این باریکه باقی ماند.
سه سال بعد از مرگ یاسر عرفات، غزه بسیار زود به زیر حاکمیت جنبش رقیب حماس رفت که نیروهای جنبش فتح و حامیان محمود عباس، خلف ابوعمار، را عملاً از قدرت خلع کرد. جنگهای اسرائیل و حماس در سالهای ۲۰۰۸، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴، غزه را به فلاکتی کشاند که فقر و فاقه زندگی قاسم و خانوادهاش نشانی نمادین از عواقب آن است.
در میان ایرانیان همسن و سال قاسم شیاسی کم نبودهاند افرادی که به عشق حمایت از ساف و حتی پیوستن به «اقدامات چریکی»، به لبنان و اردوگاههای آموزشی این سازمان مسلح فلسطینی رفتند تا به باور خود با اسرائیل بجنگند.
صدها تن از سران و مقامات سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی ایران، از آغاز تا امروز، از همین آموزشدیدگان اردوگاههای ساف بودهاند. همانگونه که کم نبودند ایرانیان عضو سازمانهای سیاسی و یا مسلح ضد پادشاهی پهلوی، از نهضت آزادی گرفته تا چریکهای فدایی خلق، که یاسر عرفات را الگوی خود میدانستند.
مصطفی چمران، اکبر هاشمی رفسنجانی و علیاکبر محتشمیپور تنها سه نام از دلخستگان سران ساف در فهرست طولانی از کسانی بودند که به مهرههای اصلی در نظامِ پس از پهلوی مبدل شدند.
اما هیچکدام از آنها به سرنوشتی مشابه قاسم شیاسی دچار نشد. او در کلبه سنگی نیمهویران در خان یونس، بدترین جای جنوب غزه، مرگ خود را در این غریبستان تیرهروز و بیآینده، نزدیک میبیند.
برای گزارشگران خبرگزاری فرانسه از ته دلِ سوختهاش آه کشیده که پشیمان است در این خرابشده مانده است. نه میتواند از طریق اسرائیل که ایران برایش دشمن است، خارج شود و نه گذرنامه معتبری برای عبور از مصر دارد.
غبطه نهفته در دل برای بازگشت به ایران و مردن در میهن و دیدن افراد باقیمانده از خانوادهاش در ایران، تنها تمنایش پیش از مرگ است.
آرزوی این ایرانی فراموششده را کسی میتواند برآورده کند؟