«آن هواپیما بارها سقوط کرده در خانههای ما. هر شب دارد سقوط میکند و ما از این ماجرا رهایی نداریم. تسخیر شدیم توسط جنایتی که کسی را رها نخواهد کرد. من کتاب زیاد خواندهام، فیلم زیاد دیدهام ولی به یاد نمیآورم هیچ کتابی هیچ فیلمی را که بتواند توصیف کند چه گذشت و چه دارد میگذرد.»
این روایت حامد اسماعیلیون، همسرِ پریسا و پدرِ ریرا، است که در ساقط شدن هواپیمای اوکراینی با موشکهای سپاه در بامداد ۱۸ دی ۹۸ هر دو را از دست داد؛ فاجعهای که به کشته شدن همهٔ ۱۷۶ سرنشین این پرواز انجامید، هرچند این فاجعه قربانی دیگری هم داشت؛ کودک هفتماههای به نام «هوگو» که در رحم مادرش جان باخت.
حامد اسماعیلیون در گفتوگو با رادیو فردا جزئیات لحظاتی ناگفته را روایت میکند که همچون کابوسی دهشتناک بر زندگی بازماندگان قربانیان پرواز آوار شد و اینکه دیگر راهی جز رفتن پرونده به دیوان بینالمللی لاهه نیست.
Your browser doesn’t support HTML5
حامد اسماعیلیون: من مانده بودم که سقف چرا روی ما نمیریزد از فریادها و از خشمی که همه داشتند و هنوز دارند و دقیقاً همین است. ما هم بودیم در آن هواپیما و هنوز هم هستیم و وقتی آن خبر را اعلام کردند، انگار همهٔ ما دوباره سقوط کردیم.
آقای اسماعیلیون، شبی که شما منتظر همسر و دخترتان بودید که به خانه برگردند، چگونه متوجه فاجعه شدید و اینکه دیگر برنمیگردند؟
مثل همه که خبر را دیدم و چون خودم برایشان کارتهای پرواز را گرفته بودم، دیگر لازم نبود پرسوجویی بکنم و میدانستم که چه اتفاقی افتاده. هفتم ژانویه بود. شما میدانید که جمهوری اسلامی به پایگاههای آمریکایی حمله کرده بود و من هم مثل همه نگران و در تلاش برای پیدا کردن همسر و دخترم در فرودگاه بودم. متأسفانه موبایل همسر من رومینگ نداشت. وقتی توانستم خبری از او بگیرم، ده دقیقه بود که چک-این کرده بود و رفته بود داخل سالن. با خواهر پریسا صحبت کردم که گفت ده دقیقه پیش رفتند و اینجا همهچیز عادی است و پرواز هم کنسل نیست.
با این حال من باز هم داشتم دنبال میکردم و دیدم که ساعت ۵:۱۵ دقیقه به وقت تهران پرواز بلند شد و در وبسایت فرودگاه کییف داشتم دنبال میکردم. خیلی از خانوادهها مثل من این کار را کردند. فرودگاه تهران هیچ امکانی نمیدهد تا بتوانید پروازها را دنبال کنید. فرودگاه کییف این امکان را میداد ولی به نظر میآید که روی اتوماتیک بود. ۶:۱۲ دقیقهای که این اتفاق افتاد من هواپیما را جایی در نزدیکی مرز میدیدم، بنابراین گفتم که هواپیما از مرز خارج شده و دو ساعت بعد متوجه موضوع شدم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
وحشتناکترین و بدترین شب زندگیام بود. وقتی میبینید شما چند میسدکال از ایران دارید، میتوانید متوجه شوید که چه اتفاقی افتاده. به هر حال پرواز را من دیدم. شمارهاش را دیدم. اخبار را چک کردم. به ایمیلم هم مراجعه کردم دیدم شماره پرواز همان است. شب خیلی سختی گذشت ولی همان لحظه تصمیم گرفتم برگردم ایران و ببینم موضوع چی بوده. شاید مهمتر از هر چیزی میخواستم بدانم چه اتفاقی برای همسر و فرزندم افتاده و میخواستم مادر همسرم را ببینم. مادر خودم را ببینم. یک حسی بود که اگر الان همدیگر را نبینیم، هیچوقت نمیتوانم خودم را ببخشم.
بنابراین همان یک ساعت بعد بلیت گرفته بودم و آن ساعتی که قرار بود در روز هشتم ژانویه ساعت ۲ بعد از ظهر بروم فرودگاه و آنها را بیاورم خانه، همان ساعت در فرودگاه بودم، ولی داشتم میرفتم که پیکرشان را بیاورم خانه.
و همان موقع نتوانستید به ایران بروید. درست است؟
توانستن که شد، ولی ۷۲ ساعت طول کشید. برای اینکه رفتم فرودگاه فرانکفورت و یادم است که تمام مسیر گریه میکردم و اصلاً نمیدانستم چه دارد دور و برم میگذرد. آدمها مثل اشباح بودند دور و بر من. وارد فرودگاه تورنتو شدم و تا وارد هواپیما شدم به مهمانداری که آمد گفتم که همسر و دختر من در پرواز دیشب بودند و این شد هویت من برای ۷۲ ساعت و شاید برای تمام عمر.
یادم است که مهماندار هواپیما مرا به گوشهای برد و جایم را عوض کرد که راحت باشم. نتوانستم چشم روی هم بگذارم. فقط گریه بود و ناباوری که هنوز ادامه دارد و ۷ تا ۸ ساعتی در فرودگاه فرانکفورت منتظر شدم.
رفتار دوستانه کارمندهای فرودگاه را یادم است که فکر کنم اولین مصاحبهام هم آنجا بود و حتی بلد نبودم. من حتی عکس سلفی نمیدانستم و فیلم سلفی از خودم نگرفته بودم ولی به من گفتند که یک فیلم یک دقیقهای دو دقیقهای بگیر. یک گوشهای نشستم و اینکار را کردم. حالم خیلی بد بود. دیدم دو نفر از کارمندهای فرودگاه آمدند و بعد فهمیدم کشیشهایی هستند که در فرودگاه فرانکفورت کار میکنند. با من یکی دو ساعتی حرف زدند و به هر حال سوار پرواز شدیم.
مردم پا به پای ما گریه میکردند. من بودم با جواد سلیمانی، علیرضا قندچی، سالومه طهماسبی و امیر پساوند. روی هم حساب کنید ما ده نفر را از دست داده بودیم.
هواپیما داشت به سمت تهران میرفت. بالای ترکیه خبر این آمد که ترامپ گفته بود به هواپیما شلیک شده. دقایقی بعد خلبان گفت به دلایل امنیتی ما باید به فرودگاه فرانکفورت برگردیم. برگشتیم و شب را آنجا ماندیم. باز هم یکی از وحشتناکترین شبهای زندگی گذشت و فردا ظهر من رفتم جمهوری آذربایجان. چون دو گزینه گذاشتنن، یا برویم قطر و یا برویم آذربایجان. من تصمیم گرفتم بروم آذربایجان و گفتم اگر پروازی به ایران نباشد، میتوانم زمینی بروم. چند ساعتی آنجا بودم و باز وقتی سوار هواپیما شدم.
مردم نهایت لطف و مهربانی و همدردی داشتند تا رسیدیم به تهران و فکر میکنم ۷۲ ساعت کل این ماجرا طول کشید.
سه روز هم مسئولان و مقامهای جمهوری اسلامی دروغ گفتند و هم رسانههای جمهوری اسلامی. وقتی رسماً گفتند که موشک سپاه هواپیما را ساقط کرده چه حسی داشتید؟
باید میرفتم ساری، شهر مادریِ پریسا، و فکر میکنم شش و نیم صبح شنبه ساری بودم و نیم ساعت بعد هم خبر خفتبار سپاه پاسداران و آن اعلامیه را منتشر کردند که ما هواپیما را خودمان زدیم.
من آن حس را تا الان در خودم نگه داشتهام: خشم و خشم و خشم. آن هواپیما بارها سقوط کرده در خانههای ما. هر شب دارد سقوط میکند و ما از این ماجرا رهایی نداریم. در واقع تسخیر شدیم توسط جنایتی که کسی را رها نخواهد کرد. من میدانم خیلی از خانوادهها با تراپیست صحبت میکنند. دارو میخورند. خود من هم چندین بار صحبت کردم. جلسات عمومی رفتیم. حرف زدیم. در کانادا جلسات خصوصی بود، ولی نمیشود اصلا توصیف کرد. من کتاب زیاد خواندهام، فیلم زیاد دیدهام، ولی به یاد نمیآورم هیچ کتابی هیچ فیلمی را که بتواند توصیف کند چه گذشت و چه دارد میگذرد.
در آن روز سوم که اعلام کردند، من منزل مادر پریسا بودم. مادرم بود. مادر پریسا بود. برادرش، خواهرش، برادر خودم و اقوام دور و نزدیک. و من مانده بودم که این سقف چرا روی ما نمیریزد از فریادها و از خشمی که همه داشتند و هنوز دارند و دقیقاً همین است. ما هم بودیم در آن هواپیما و هنوز هم هستیم و وقتی آن خبر را اعلام کردند، انگار همه ما دوباره سقوط کردیم.
بعد از سه روز دروغگویی عنوان کردند که غیرعمدی بود. این چه حسی به شما داد؟
میتوانستید رفتارهای جمهوری اسلامی را پیشبینی کنید اگر رفتارهای گذشتهاش را مرور کرده باشید. در تمام پروندههای جنایی که دست به قتل و کشتار زدند، ابتدا دست به دروغگویی میزنند و گاه مواردی بوده مثل قتلهای زنجیرهای که بعد از یک مدت، یک چیزی را میپذیرند.
مثل همین مسئله هواپیما هم بعد از سه روز میگویند بله ما بودیم این کار را کردیم و بعد از آن تحریف حقیقت آغاز خواهد شد و یک پروسه هماهنگ و سازمانده شده است که چیزهای زیادی را نشانه میگیرد. خانوادهها را نشانه میگیرد. سیستم قضایی را نشانه میگیرد. از نیروهای اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی بهره میگیرد. از رسانه و از تلویزیون بهره میگیرد و از کلیه مقاماتی که میتوانند کمک کنند بهره میگیرد.
من اسم شاید ۵۰ تا ۶۰ آدم را در ذهنم دارم که تا امروز به صورت علنی در مورد این هواپیما دروغ گفتند. دروغ گفتند یا دست داشتند و یک جوری سعی کردند که این خبر را تحریف کنند و همه از مقامات عالیرتبه جمهوری اسلامی هستند. از علی خامنهای بگیرید که روز بعد از این حمله میآید با خنده در حالی که این ماجرا را میداند در مورد حمله به پایگاههای امریکا صحبت میکند تا حاجیزاده که درست همین کار را میکند و دروغهای سه روز بعد او تا علی شمخانی، جواد ظریف، حسین سلامی، محمدحسین باقری، علی عابدزاده، محسن بهاروند و حسن روحانی.
همه این آدمها که بالای این لیست قرار میگیرند، کارشان میشود تحریف حقیقت و اینکه چطور از مهلکه جان به در ببریم. با خطای انسانی شروع میکنند. بعد توی این یک سال، سه بار چهار بار این تغییر کرده. دفعه اول که اشکال فنی را بلافاصله اعلام کردند. بعد گفتند خطای انسانی بوده. بعد توی تابستان بود که حرف از تنظیم اشتباه دستگاه زدند و اخیراً به گوش ما دارد میرسد که از خطای سیستماتیک حرف میزنند. سعی کردند تا حدی که ممکن است این آب را گلآلود بکنند تا هیچکسی نتواند حقیقت واقعی را بفهمد.
از وسایل شخصی همسر و دختر شما آیا چیزی به شما تحویل دادند؟
در مورد ریرا میتوانم بگویم که هیچچیز. من به دلایلی به اداره پلیسشان نرفتم و تمام مدت خانه بودم جز اینکه بخواهم بروم پیگیر آوردنشان به کانادا شوم. با هیچ کدام از مقامات جمهوری اسلامی هم دیدار نکردم حتی با یک افسر ساده پلیس.
ولی ماهها بعد از این واقعه یک روز اوایل تابستان داشتم نزدیک خانه با یکی از دوستان پیاده میرفتم و یک خانمی به من گفت که کارت بیمه سلامت ریرا دست ایشان است. گفتم دست شما چه کار میکند. از اقوام یکی دیگر از مسافران بود و این کارت ریرا را که اسم ریرا روی آن نوشته شده و تنها چیزی است که از ریرا در این پرواز برای من مانده را داده بودند به یک فرد دیگر. یک کارت سلامت شکسته است.
در مورد پریسا به من گفتند یک کلید است یک موبایل، یک ساعت و یک کارت اعتباری. کارت اعتباری که خم شده و سوخته. کلید، کلید خانه ما نیست. من فکر میکردم کلید خانه ماست، بعد که دستم رسید دیدم کلید هم مال ما نیست. ساعت احتمالاً مال پریساست. من نبردهام چک کنم چون اپلواچ باید چک شود و گوشی موبایل را هم واقعاً نمیدانم مال پریساست یا نه. شماره سریال را من دارم ولی نمیدانم که این همان است و هنوز هم با اپل چک نکردم.
بعد یکی دیگر از خانوادهها چند ماه پیش به من پیغام داد که یک کارت دیگر که بیمه مسافرتی پریسا بوده دست آنهاست. ماه جولای، ۷ ماه بعد از این جنایت، یک نفر در اینستاگرام به من پیغام داد یک فرد کاملاً غریبه که کارت سلامت پریسا پیش اوست. گفتم کجا پیدا کردی؟ گفت رفتم محل سانحه و آنجا افتاده بود. من چند ماه این پیغام را ندیده بودم و گفت که من این پیغام را جولای به شما فرستاده بودم و متاسفانه کارت را گم کردم. این چیزی است که به من داده شده.
در این یک سال و در آستانه سالگرد سراغ خانوادههای جانباختگان رفتهاند که غرامت بدهند. آیا با شما هم تماسی گرفتهاند؟
با من که هیچ تماسی نگرفتند. خودشان فکر میکنند که اگر با من تماس بگیرند چه تبعاتی برایشان خواهد داشت، ولی این هم در ادامه همان کاری است که میکنند. به اندازه کافی اینقدر خانوادهها را تحت فشار قرار دادهاند. یک فلز را بیست بار خم و راست کنید میشکند و حالا ذهن و روح و جسم انسان که بسیار آسیبپذیر است و شما برای یک سال در منگنه قرار دادید، انواع و اقسام دروغها را گفتید، مراسم خاکسپاریشان را مصادره کردید، در مراسم یادبود فشار آوردید و مدام فکر کردند تحت نظر هستند، مدام فکر کردند دارند تلفنهایشان را چک میکنند، یعنی در ترس دائمی و در یک فشار دائمی.
من البته درباره خانوادهها در ایران حرف میزنم. خارج از ایران هم بوده ولی هیچکدام به خانوادهها در ایران نمیرسد. اینها را در منگنه قرار میدهند و بعد پلیسهای خوب وارد عمل میشوند و پلیسهای خوب به خانه شما میآیند و به شما میگویند ما آمدهایم که از شما دلجویی کنیم و بعد از یک سال رفع کدورت بکنیم و خوشبختانه من میدانم اکثریت خانوادهها با این تاکتیکها آشنا هستند.
ولی کسانی هم هستند که یا ما با آنها ارتباط نداریم یا اگر هم داریم به دلایلی چارهای ندارند. مجبورشان میکنند و در این روزهای اخیر بهخصوص صحبت کردند. میروند در خانهها به اسم دلجویی به دلایل مختلف و در مواردی هم بوده که صحبت از غرامت میکنند و میخواهند با جدا کردن عدهای حتی اگر بتوانند ده نفر بیست نفر از خانوادهها را از بقیه جدا کنند و دایره خانوادهها را کوچکتر کنند، کار برایشان راحتتر شود و بعد در سال دوم همین روند را ادامه بدهند و باز تکه دیگری از خانوادهها را جدا بکنند و خسته بکنند.
این سیاست جمهوری اسلامی است و تمام این سالها این را دیدهاید. در قتلهای زنجیرهای، در ماجراهای تیر ۷۸ در تهران و تبریز، ۸۸، ۹۶، آبان ۹۸ همین داستان است و پیش از آنها از سینما رکس تا الان. خسته کردن؛ این کاری است که اینها میکنند. نه فقط در مورد خانوادهها که در مورد کشورها هم همینطور. اوکراین دیگر کاملاً خسته و عصبی شده، میخواهند به جایی برسانند که بگویند باشد، بیایید در مورد غرامت صحبت کنیم.
با این روندی که توضیح دادید، شما چه میخواهید بکنید؟
ما ابتدا انجمن خانوادهها را ثبت کردیم که یک سازمان غیردولتی در کاناداست و بعد از آن خانوادههای زیادی به این انجمن مراجعه کردند و یک جمع بزرگی شکل گرفته. فعالیتهایمان از همان روزهای اول حتی از قبل از شکل گرفتن انجمن، کارزارهای اینترنتی بوده که سه کارزار اینترنتی داشتیم با حداقل دویست هزار امضا. دیدار با مقامات بوده و نمیتوانم بشمارم که چند بار و چه تعداد اما بیشتر با مقامات کانادا، مقامات ایمنی حمل و نقل کانادا، مقامات ایمنی حمل و نقل کشورهای دیگر، مقامات اوکراین و حتی ایکائو دیدار کردیم و با خیلیها نامهنگاریهای مرتب داریم و دیدار داشتیم و هنوز هم ادامه دارد.
من چون سخنگو هستم شاید بیشتر دیده شوم، ولی به این معنی نیست که فقط من هستم. افراد دیگری هستند که شاید بسیار بیشتر از من کار میکنند. در این سالها دو ویدئوی تحقیقاتی ساختیم. ویدیوهای زیادی برای یادبود ساختیم. در همه شبکههای مجازی فعالیت داریم و کمپینهای مختلف گذاشتیم برای آزادی کسانی که رفته بودند شمع روشن کرده بودند و دستگیر شدند و زندان رفتند. اخیرا هم کمپینِ #من_هم_شمعی_روشن_خواهم_کرد را راه انداختیم و به هر حال شبانهروز زندگی ما روی این مسئله میگذرد و هیچ چیزی غیر از این وجود ندارد.
شما شروع به نوشتن از این فاجعه کردید که بازتابهای گستردهای داشت.
یک کاری را اگر آدم برای سالیان طولانی انجام داده باشد، بدترین ضربه را هم که بخورد، باز آن کار را به صورت اتوماتیک میتواند انجام دهد. یعنی مثل یک ظرفیت ماشینی انسان است. من ۲۰ سال کار دندانپزشکی کرده بودم و شاید همین قدر هم بود که حرفهای مینوشتم و دو کاری است که به صورت اتوماتیک میتوانم انجام دهم.
بعد از گذشت یک سال از فاجعه، حامد اسماعیلیون تبدیل به چی شد؟ این فاجعه از حامد اسماعیلیون چه کسی ساخت؟
ادامه زندگی خودم بود ولی یک آدم دیگر، یک آدمی که من دیگر نمیشناسم. هنوز واقعاً فکر نکردم که بعد از یک سال سر آن آدم چی آمده. ولی این آدم، آن آدم قدیم نیست. من در مورد خودم به عنوان یک بازمانده نه الزاماً نویسنده نوشته بودم که احساسات و عواطف آدم به قول روانپزشکها سطحی میشود و همهچیز به عمق میرود که دسترسی به آن ممکن نیست. یک چیزی در درونت وجود دارد که نمیتوانی پیدا بکنی ولی وقتی پیدایش بکنی، وحشتناک است و ترس از روبهرو شدن با گذشته است.
برای آدمی مثل من جز گذشته دیگر چیزی وجود ندارد. وقتی از زندگی حرف میزنید، میگویید من آدم خوشبختی بودم. من بهترین زندگی را داشتم و پیش کسانی بودم که عاشقانه دوستشان داشتم و بعد یک دفعه یک طوفانی میآید و همهچیز را میبرد و شما وسط طوفان ایستادهای. طوفان فروکش میکند ولی شما باید خودت را پیدا کنی و ببینی کجا هستی. واقعا من فکر میکنم بعد از یک سال هنوز خیلی زود است. اگر آدم زنده بماند شاید بعد از ۵ سال، بعد از ۱۰ سال بتواند بهتر در این مورد حرف بزند ولی تا خودش را دوباره بشناسد و پیدا کند، با این روند سریع وقایع که مرتب دارد اتفاق میافتد و هر روز خبری است و هر روز باید کاری کرد، فرصتی برای پیدا کردن خود آدم نیست.
مقامهای جمهوری اسلامی اعلام کردهاند که گزارش درباره ساقط کردن هواپیما را در سالگرد منتشر خواهند کرد. درباره این گزارش چه فکر میکنید؟
گزارشی که منتشر میکنند یک گزارش موقت خواهد بود چون گزارش نهایی ابتدا باید در اختیار سه کشور اوکراین، فرانسه و آمریکا قرار بگیرد و آنها دو ماه وقت دارند که در موردش نظر بدهند و بعد نظرات شان را میدهند و بعد جمهوری اسلامی منتشر میکند. یعنی گزارش نهایی احتمالا چیزی در اواخر اسفند منتشر خواهد شد ولی وظیفه دارند که در سالگرد یک گزارش موقت منتشر بکنند از یافتههایشان تا امروز.
ما هیچکدام از این گزارشها را به رسمیت نمیشناسیم. ما خانوادهها با رفتاری که با ما شده و رفتاری که با عزیزان ما شده و با پیشینه جمهوری اسلامی، میدانیم که هیچ چیز جدیدی در این گزارشها نخواهد بود و بقیه کشورها هم فکر کنم الان به این رسیدهاند و فکر نمیکنم هیچ کنجکاویای وجود داشته باشد که بدانند چه دروغ جدیدی را در گزارش جدیدشان روایت کنند. ولی به هرحال وظیفه دارند روایت بکنند و من فکر میکنم جز برافروختن خشم آدمها هیچ فایده دیگری برایشان نداشته باشد.
همزمان با سالگرد حرفی هست که لازم میدانید مطرح کنید؟
تنها چیز این است که جمهوری اسلامی زبان دیپلماسی را نمیفهمد. ما سعی کردیم در این یک سال به طرفین درگیر این را بگوییم و فکر میکنم خود رفتار جمهوری اسلامی این را به دیگران ثابت کرده. من فکر میکنم این پرونده در سال دوم به جایی خواهد رفت که باید برود و آن هم دیوان بینالمللی لاهه است.