حسین شنبهزاده، ویراستار ادبی و فعال توئیتری، روز پنجشنبه نهم تیر از قطعی شدن حکم زندان خود بهاتهام «توهین به مقدسات و رهبر جمهوری اسلامی» خبر داد و راهی زندان شد.
آقای شنبهزاده با انتشار یادداشتی در قالب رشتهتوئیت تصویری از رأی دادگاه تجدیدنظر را منتشر کرد که بر اساس آن او به تحمل نزدیک به شش سال حبس محکوم شده که سه سال و نیم آن قابل اجراست.
اتهامات حسین شنبهزاده در حکم دادگاه «توهین به مقدسات، توهین به رهبری و تبلیغ علیه نظام» بهواسطه فعالیت در توئیتر عنوان شده است؛ اتهاماتی که خود او آنها را رد میکند.
این ویراستار ادبی در یادداشت خود خطاب به دوستان و مخاطبانش تأکید کرده است که آنچه برای او اهمیت دارد، آزادی عقیده و بیان است که هرگز از آن کوتاه نمیآید و از همگان خواسته است که «شما هم کوتاه نیایید و آزاد باشید».
او در بخش دیگری از این یادداشت با بیان اینکه حکومت «زندگی و آیندۀ» او را از بین برده، نوشته است: «من صدهزارمین مظلومِ دست این جماعت هم نیستم و شرم دارم در مقابل کارونها و ریراها دم از مظلومیت خودم بزنم. ولی باز مظلومم. تو بگو صدهزار و یکمین مظلوم.»
اشاره او به کارون حاجیزاده، فرزند ۹ ساله حمید حاجیزاده است؛ شاعر و نویسندهای که شهریور ۱۳۷۷ در جریان قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات همراه با پسرش با چاقو کشته شد. «ریرا» نیز نام دختر حامد اسماعیلیون است؛ یکی از ۱۷۶ قربانی سرنگونی هواپیمای اوکراینی با موشکهای سپاه.
حسین شنبهزاده در پایان یادداشت خود نوشته است: «به امید روزی که همهمون آزاد باشیم، که زندانی بزرگتر از جهل و ظلم نیست.»
یادداشت توئیتری حسین شنبهزاده در روز معرفی خود به زندان
سلام بچهها. دلم بیشتر از چیزي که فکر میکنید براتون تنگ شده بود. هر روز، و بدون اغراق هر روز، به یادتون بودم. برمیگردم. اما نه فوری. روزي که رفتم، دلیلش این بود که احضاریهم به زندان اومده بود. در شرایطي که مادرم آرتروز شدید داره و یه نفر باید تو دست و بالش میبود.
روزي که احضاریه اومد مجبور شدم از ترس دستگیری، از توییتر برم و کمکحال مامان باشم. ولی دیگه برای خواهرم، نور چشمم، فاطمهمون، که وثیقه گذاشته بود اولتیماتوم اومده و الآن در راه زندانم. بدون یک پاپاسی پول، و در شرایطي که نمیدونم خرج زندان، و بهخصوص بعد از زندان رو از کجا بیارم.
ولی مهم نیست. با تمام گشادی، خرج خودمو تو زندان شاید بتونم دربیارم (مشهوره که غذای خود تهران بزرگ یا حتی اوین قابل خوردن نیست.) ولی بعد از زندان... نمیدونم. یه طوري میشه دیگه. سه سال پیش تازه داشتم از آب و گِل درمیاومدم، که زندگی و آیندهمو تباه کردن. سه ساله گرفتارم.
میدونم چه کنم. به امیدِ اول خونوادهم، بعدش شما، زنده میمونم. سرافراز میرم داخل زندان، سرافرازتر میام بیرون. گرچه... دروغ چرا... من مجید توکلی نیستم. میترسم از زندان رفتن. تو بدترین کابوسامم زندان نمیدیدم. آدمِ زندان نیستم. حتی سیاسی.
و به نظر خودم اینقدر در حق کسي بدی نکردهم که شایستۀ سه سال و نیم زندان باشم. ولی حالا که قراره برم، ابداً سرافکنده نیستم. شایدم عفو مشروطي چیزي بهم خورد و زودتر اومدم بیرون. من که گناهي ندارم آخه. حتی از کسي کینه هم ندارم. اما اگه شما از من بدی دیدید، جز شرمندگی ندارم.
صمیمانه، عاجزانه، و ملتمسانه میگم ببخشید. یا به اصطلاح مذهبیا: حلالم کنید. میدونم زیاد و در حضور عدۀ زیادي حرف میزدم و یه آفتِ این کار اینه که خواهی نخواهی افرادي رو آزرده میکنی. جز این بارِ بزرگ، هیچ باري روی وجدانم ندارم، و از افرادي هم که ناراحتشون کردهام میخوام در حق برادر کوچیکشون بزرگواری نشون بدن و ببخشنش. از سر مظلومنمایی نمیگم. حرفیه که از ته دل میزنم. ببخشید. حرف مفت زیاد زدم و کار عبث هم زیاد کردم.
دیگه: درست از همون زمان آزادی از بازداشت تا الآن، باور بفرمایید یا نه، بهترین شرایطِ رفتن برام مهیا بود. با کار، میتونستم پول وثیقه رو هم بدم. ولی نرفتم. با احترام به خیلیا که به هر دلیل پناهنده شدن. اونا نوعاً مسئولیت خانواده یا حتی جان خودشون به عهدهشون بود، یا هر دلیل دیگهاي.
و با تمام احترام به کسي که حتی بدون خانواده و شخصاً پناهنده شده. اون شخصم دلیل کاملاً موجه خودشو داره.
ولی من اعتقادم اینه که این سرزمین، که حتی یک وجب از خاکش سهم ندارم، خونۀ منه، و «من از این خانۀ پرنور به در مینروم». شاید یه روز به اختیار خودم برم، اما نمیتونن بهزور، به این آسونی از خونهم بیرونم کنن. کسي که باید بره من نیستم، چون کسي که خونهمو اشغال کرده من نیستم.
یک تا سه سال عمرم که دیگه قابل نداره. فدای سر خونهم که کشورم باشه، و فدای سر شما.
بچهها، این کارو به دو دلیل با من کردن؛ یکي کینۀ شخصیِ یه یارویي، و دیگه این که ازم «درس عبرت» بسازن. لطفاً به چشم درس عبرت بهم نگاه نکنید، و بهقول فریدون فرخزاد مظلوم، آزاده باشید وَ آزاد باشید.
من از موردي که برام اهمیت داره، یعنی آزادی عقیده و بیان، هرگز کوتاه نمیام. هیچکس نباید در بیانِ عقیدهش، حتی اگه سراپا باهاش مخالف باشیم، ترس جان و ترس آزادی داشته باشه. الآن گمونم در جایگاه نصیحت باشم دیگه. پس خواهش میکنم شما هم کوتاه نیاید. آزاد باشید.
اینا زندگی و آیندۀ منو از بین بردن. به خاک سیاه نشوندنم. بدون پول. من صدهزارمین مظلومِ دست این جماعت هم نیستم و شرم دارم در مقابل کارونها و ریراها دم از مظلومیت خودم بزنم. ولی باز مظلومم. تو بگو صدهزار و یکمین مظلوم. اشکال نداره. این زمستون هم میگذره و روسیاهی به زغال میمونه.
بچهها، من دوستتون داشتم و دارم. اینجا هم خونۀ من بود. برمیگردم. با دست پُر هم برمیگردم. الآن چیزي جز این نمیخوام که منو ببخشید.
گوشیم دست نور چشمم، خواهرم فاطمه میمونه. اگه امر ضروری، و واااااقعاً ضروری داشتید بهش بگید. چون طفل معصوم زیاد کار میکنه.
دلم برای انیمههای میازاگی تنگ میشه. دلم برای صدای دلکش و پریسا و مرضیه و بنان و شجریان و مهستی و هایده تنگ میشه. دلم برای آهنگ لیلی مارلین تنگ میشه. از همه مهمتر، دلم برای مسخرهبازی درآوردن با بچههای اینجا تنگ شده، و تنگتر میشه. مظلوم میرم و ساقط از زندگی. بدون آینده.
دیگه سلامتیتون. و یه چیز کماهمیتتر. بچهها من فراموشتون نکردهم و نمیکنم. خواهش میکنم شما هم فراموشم نکنید. هر قدر این خواهش رقتانگیز به نظر میرسه ایراد نداره. وضعم رقتانگیز نیست، اما آرزوی کسي هم نیست.
روزي که قراره آزادم کنن به فاطمه میگم قبلش با این اکانت توییت کنه.
سری قبل که آزاد شدم مثل غریبالغربا تو خیابون جلو اوین برای خودم میپلکیدم و دلم بهشدت گرفت از تنهایی و اینکه هیچکس به یادم نیست. خودم میدونم چقدر پرروییه، ولی اگه اون اطراف بودید، اگه بیکار بودید، اگه یه شاخه خرزهره سر راهتون دیدید بکَنیدش و برام بیارید. تنهام نذارید.
دوستتون دارم. احتمالاً بیشتر از چیزي که فکر میکنید. من تو راه اوینم برای معرفی. دیگه به جواب دادن نمیرسم. ببخشید.
به امید روزي که همهمون آزاد باشیم، که زندانی بزرگتر از جهل و ظلم نیست.