غمنوشتهای از جلال سعیدی
کیان عزیزم!
ما، نسلی که حکم پدران و مادر تو را داریم، به خاطر پیکر گلوله خوردهات، به خاطر آن معصومیت شیرین از دست رفتهات، به خاطر اینکه نتوانستیم برای تو کاری کنیم که در ۱۰ سالگی در مسیر هجوم وحشت و هراس و ترس قرار نگیری، معذرت میخواهیم.
مادرت میگفت چند لحظه قبل از اینکه پلیس کشورت تو را با گلوله بزند، از پدرت خواسته بودی به پلیسها اعتماد و به حرفشان گوش کند. کار تو درست بود. تو به درستی هنر و معجزه اعتماد را یاد گرفته بودی اما، هنوز در سنی نبودی که ببینی این مثلاً پلیسها و مأمورها و حافظانِ چیزی که امنیت مینامند، در خیابانها و زندانها و بازداشتگاهها با مردمشان چه میکنند.
آنها پلیس نیستند کیانجان، چون معصومیت و زلالی منجر به اعتماد تو را هدف قرار دادند و موفق هم شدند تو و رنگینکمان زیبای وجودت را از ما بگیرند. و شگفتا که همان موقع که تو و آن گلوله سرد به هم رسیدید، بازیکنان تیم ملی کشورت، داشتند جلوی دوربینهای بینالمللی شکلک در میآوردند. برای چه کسی؟ برای ما، چون آنها هم نمود تقصیر ما هستند کیان جان! اگر ما درست بودیم، اگر ما در بزنگاههای تاریخی تصمیمات درست میگرفتیم، اگر ما به عروسکها و نمادهای ابتذال شر اعتماد نمیکردیم، که الان تو داشتی با همکلاسیها و رفقایت بازی میکردی و ما پدرها و مادرهای نسل شما هم دلمان داشت از فوران زندگی در تک تک قدمها و خندههای کودکانهتان غنج میرفت.
بارها گفتهایم که دنیا بعد از مهسا برای ما دنیای دیگری شد و بعد از کیان اما، دیگر اصلاً دنیایی نداریم که بخواهیم بر سر چون و چرایش با کسی جدلی بکنیم. از همان لحظه تلخ و صعب اصابت، از وقتی که چشممان به آن یخها افتاد که پیکر تو را در بر گرفته بودند، از وقتی صدای مادرت را شنیدیم که طنینش نشان میدهد مثل مادر حسنک زنی است سخت جگرآور، از لحظهای که تصویر شگفتآور تو و قایقت را دیدیم و خدای رنگینگمانیت را، دیگر دنیای ما پر از کیان و کیانهاست. تو تکثیر شدی توی تک تک لحظههایمان و با هر ثانیهای که بعد از تو میگذرد، چیزی از ما کم میشود.
معذرت میخواهیم بابت اینکه امروز عزادار توایم. به خاطر اینکه فرصت درخشیدن را از تو گرفتند و ما هم کاری از دستمان برنیامد. چون در مصاف گلوله، نصیب تو اصابت بود و برای ما هم چیزی جز آوار سنگین فاجعه باقی نماند. ما را ببخش که با قصور و تعلل و نادانیمان، در از دست رفتن کودکی تو دست داشتیم.