این روزها، انتشار سری جدید مجموعه «مهمونی» ایرج طهماسب، اعتراضات زیادی را بین مخاطبان این مجموعه برانگیخته است. خیلی از کاربران معتقدند که توی این حال و احوال کشور، کسی حوصله «مهمونی» ندارد. به همین خاطر، در این نوشته، با وجود اینکه مستقیماً کاری با مهمونی و حواشی آن ندارم، اما خطاب به ایرج طهماسب، سرنوشت عروسکهای مجموعه کلاه قرمزی را، اگر انسان بودند و در جامعه حضور داشتند، بعد از اعتراضات تصور کردهام.
آقای طهماسب!
وقتی شما نبودید، پسرخاله را بالای دار کشیدند. او در یکی از درگیرهای خیابانی، دست درازی نیروهای سرکوب را به یک دختر جوان تاب نیاورد و با آنها درگیر شد. وقتی او را دستگیر کردند، سناریویی برایش نوشتند و بعد از کمتر از یک ماه، یک روز صبح مردم که از خواب برخاستند با پیکر بیجان پسرخالهشان بر سر دار مواجه شدند. روی سنگ مزار پسرخاله هیچ شعری نیست اما آنجا از قول او نوشتهاند: آن که یک عمر برایتان نان میگرفت، حالا برایتان جان داد.
آقای طهماسب!
وقتی شما نبودید، «کلاه قرمزی» توی بازداشتگاه شکست. او را زیر باران شکنجه و توهین و تهدید، وادار به اعتراف اجباری کردند و بعد از آن، از این پسر خوب مردم ایران و شما، دیگر چیزی نمانده بود. بازجوها توی موبایل این پسرک دوستداشتنی تعداد زیادی فیلم رقص و شادیش را پیدا کرده بودند و حتی توی «بیست و سی» برای اینکه به مخاطبانشان بگویند معترضی مثل او جوانکی لاابالی است و فقط دنبال لخت شدن است و لخت کردن، فیلمهای رقصش را منتشر کردند. آنها نمیدانستند هرچند کلاه قرمزی دیگر آن جوان شاد سابق نخواهد شد، اما مردم با دیدن فیلم رقص و پایکوبی او بیشتر عاشقش شدند.
آقای طهماسب!
«دختر همسایه» شما، که دیگر برای خودش خانمی شده، این روزها دیگر آن روسری نیم بندش را سر نمیکند. اسکرین سیور موبایلش زن زندگی آزادی است و به دنبال چشمپزشکی میگردد که جای خالی چشم ساچمهخوردهاش را، با ایمپلنتی پر کند. دختر همسایه با دوستانش در خارج که حرف میزند، دلش میگیرد، اما در برابر خواهش و تمنای آنها که اصرار دارند کشور را ترک کند، فقط به تلخی لبخند میزند و پیش خودش میگوید: پس نیکا و سارینا و کیان چه؟
آقای طهماسب!
«فامیل دور» شما، هنوز چشمش به درهاست. اما نه آن درهای سابق که به آنها میخندیدیم. او چشم به راه روزی است که در زندان باز شود و بچه فامیل آزاد شود. بله! در این روزها که شما نبودید پای بچهها هم به آمار کشته شدهها و بازداشت شدهها اضافه شد. فامیل چند روزی از این بازداشتگاه به آن خانه خلوت میرفت و سراغ بچه را میگرفت اما چیزی نمانده بود که خودش را هم پشت آن درهای آهنین بیاندازند. تا وقتی بچه زنگ زد و خبر داد که بازداشت است، فامیل چند بار مرد و زنده شد. ظاهراً چند باری هم به شما زنگ زده بود تا ببیند میتوانید از کسی دوستی آشنایی سراغ بچه را بگیرید اما تلفن شما در دسترس نبوده است.
آقای طهماسب!
«آقای همساده» را که یادتان هست؟ هرچه دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. میگویند آن اوایل اعتراضات یکبار از خانه بیرون زد تا ببیند در شهر چه خبر است اما دیگر برنگشته. بعضیها میگویند دستگیر شده، بعضی میگویند دیدهاند که توی یکی از اعتراضات تیر ناشناسی از غیب به او خورده و در دم جان داده و بعد هم ناشناسهایی پیکر او را بردهاند و دیگر کسی نفهمیده چه بلایی بر سر او آمده. حتی گفته شده که چند لحظه قبل از برخورد گلوله پلاکاردی دستش بوده که رویش نوشته بود: جمهوری لهلهِ اسلامی!
آقای طهماسب!
«ببعی» شما هم حکم اعزام به کشتارگاه گرفته است به خاطر اینکه داشته در یکی از تجمعات با آن انگلیسی خوش لهجهاش آهنگ Wind Of Change گروه اسکورپیونز را برای مردم اجرا میکرده است. مأموران همچنین معتقدند او برای شبکههای خارجی هم جاسوسی میکرده چون چند بار در حال صحبت کردن به زبان انگلیسی با موبایلش مشاهده شده. این روزها دوستداران ببعی به یاد او کاهو و هویج خیرات میکنند و آرزو میکنند آقای مجری نگذارد ببعی را در کشتارگاه پخپخ کنند.
آقای طهماسب!
این روزها خوشبختترینِ عروسکهای شما «دیبی» است. هیچ بازجویی با او کاری ندارد چون اگر از او بپرسد چطوری؟ میگوید: دیگه از این «بهتر» نمیشه! اگر بپرسند این چند وقت کجا بودی؟ جواب میدهد: در اعتراضات شرکت «نکردم» و همش «خونه» بودم! وقتی از او بپرسند شعار تو چیست میگوید: مَرد، مُردگی، حبس! از نظر او حجاب حتما باید «اجباری» باشد و این درست است که «لخت شدن» حتماً باعث میشود کسی به «مرد»ها تجاوز نکند. شعار دیگر مورد علاقه او «درود» بر دیکتاتور است و شعار «هر یه نفر «زنده» بشه، هیچ کسی «جلوش» نیست!» از زبانش نمیافتد.