بهار پراگ؛ سرچشمه انقلاب مخملی

  • علیرضا طاهری

ين تهاجم به دورانی کوتاه از تجربه مردمسالاری در جمهوری چکسلواکی پايان داد.

پيچيده در شولای تاريکی شبيخون زدند... ساعتی مانده به بيستمين روز ماه اوت ۱۹۶۸ به وقت محلی، يک و نيم بامداد ۳۰ مرداد ۱۳۴۷ نزديک به دويست هزار سرباز تا بن ِ دندان مسلح، از پنج کشور بلوک شرق، کشورهای پشت پرده آهنين کمونيسم، به رهبری اتحاد جمهوريهای شوروی، کشور کوچک چکسلواکی را زير پاشنه پوتينها و شنی تانکها در هم کوبيدند.

در برابر آنها مقاومتی نشد. چکها و اسلواکها نيک ميدانستند که در برابر اين خيل عظيم مهاجم مقاومت بيهوده است. سپيده که دميد، سراسر چکسلواکی از جمله پايتخت آن، پراگ، را نيروهای زير فرمان کرملين سرخ اشغال کرده بودند.
چهار انقلاب بدون خونريزی
برای خواندن بخش های ديگر اين مجموعه کليد کنيد

راديو اروپای آزاد، همخانه امروزی راديو فردا در پراگ، در آن زمان در شهر مونيخ در آلمان مستقر بود.

گوينده راديو اروپای آزاد جهان و جهانيان را از آنچه ساعاتی پيشتر در جمهوری چکسلواکی گذشته بود اين چنين آگاه ساخت: «... روز گذشته، بيستم اوت ۱۹۶۸، نزديک ساعت يازده شب، ارتشهای شوری، لهستان، آلمان شرقی، مجارستان و بلغارستان از مرزهای جمهوری چکسلواکی گذشتند. اين کار بدون رضايت رييس جمهوری، رييس پارلمان، نخست وزير و آلکساندر دوبچک، دبير اول کميته مرکزی حزب کمونيست چکوسلواکی انجام گرفت.»

اين تهاجم به دورانی کوتاه از تجربه مردمسالاری در جمهوری چکسلواکی پايان داد.

به دوره ای که بهار سال ۱۹۶۸، بهار ۱۳۴۷، با انتصاب آلکساندر دوبچک به رهبری حزب کمونيست چکوسلواکی آغاز شده بود. بهاری که به زودی با نام بهار پراگ در تاريخ پيکار با استبداد و خودکامگی، پيکار با خفقان و سانسور، پيکار با تبعيض و پيکار با هر گونه نقض حقوق بشر جايی ويژه و درخشان يافت.

در کانون سياست اصلاحگرايانه آلکساندر دوبچک برنامه کاری جای داشت که در اوج بهار سی و نه سال پيش لگامهای سانسور بر قلم و گفتار و انديشه را سست کرد.

سست شدن اين لگامها فورانی از بيان نارضاييها را به همراه آورد. اين نارضاييها به خصوص در مقاله ای زير عنوان "دو هزار واژه" بازتاب يافت.


در اين مقاله تند و آتشين بسياری از سياستهای کمونيستی از جمله نقش اول حزب کمونيست چکسلواکی در رقم زدن سرنوشت مردم آن کشور به پرسش گرفته شده بود: «... ميخواهيم آزاد باشيم... ميخواهيم آزادانه بنويسيم، بی پروا از چشم و گوش حکومت استبدادی حرف دلمان را بزنيم.»

مردم چکسلواکی ميخواستند و ميگفتند. بهار پراگ ابرهای وحشت از شکنجه، زندان، گلوله، شلاق و خنجر را از آسمان چکسلواکی تارانده بود، تحولی که لئونيد برژنف، رهبر اتحاد جماهير شوروی، رهبر جهان کمونيسم، آن را به هيچ روی بر نميتافت.

با جوانه زدن نونهال آزادی در بهار پراگ، نيروهای بلوک شرق، نيروهای عضو پيمان نظامی ورشو، از تيرماه سال ۱۳۴۷ در مرزهای چکسلواکی انبوه شدند.


رهبران اصلاحگرای چکسلواکی به اخطارهای شوروی برای متوقف کردن اصلاحات سياسی، اقتصادی و اجتماعی بی اعتنا ماندند. لئونيد برژنف، رهبر کرملين، نگران از سرايت موج آزادی خواهی به ديگر اقمار شوروی و سرانجان به خود مسکو، در اوج درماندگی فرمان حمله به چکسلواکی را صادر کرد.

انبوهی نيروهای پيمان ورشو در اين حمله و برق آسا بودن آن برای چکسلواکی يکسره دور از انتظار بود. بسياری از چکها و اسلواکها بامداد روز پس از حمله نيروهای پيمان ورشو با پيچيدن غرش شنی يا زنجير چرخ تانکها در دل کوی و برزن بی هيچ اخطار قبلی از خواب پريدند.


خود آلکساندر دوبچک، رهبر حزب کمونيست چکوسلواکی نيز مات و مبهوت گشته بود و ميگويند در آن زمان ناليد که باورش نميشود با او چنين کرده باشند.

يکی از آماج های اصلی اين شبيخون خاموش کردن صدای فرستنده راديويی چکسلواکی در قلب شهر تاريخی پراگ بود. اين صدا به زودی در حلقوم خفه شد اما خبرنگاران با ياری فرستنده های زير زمينی و مخفی، لگد مال شدن پراگ را زير چکمه سربازان بلوک شرق همچنان گزارش دادند.

اسلاوا وُلنی (Slava Volny) يکی از همين خبرنگاران حمله به ميدان اصلی پراگ، واتسلاوسکه نام يستی، ميدان واتسلاو يا ميدان ونسس لاس، را اين گونه زنده گزارش داد: "... يک ربع مانده به ساعت دوازده، صدای تيراندازی در واتسلاوسکه نام يستی شنيده ميشود. مردم به خيابانهای مجاور اين ميدان ميگريزند. يک آمبولانس به سرعت در اين ميدان پيش ميرود. از بالای همين ميدان يک تانک پيش ميآيد. سربازی مسلسل اين تانک را آتش ميکند".

آلکساندر دوبچک و ياران و همراهان اصلاحگرايش همان روز بازداشت شدند و سرانجام برای بازجويی به مسکو برده شدند. اندکی بعد به فرمان مسکو، گوستاو هوساک، سياستمدار انعطاف پذيرتر و گوش به فرمان تر بر کرسی دبير اولی کميته مرکزی حزب کمونيست چکسلواکی تکيه زد و جای الکساندر دوبچک را گرفت.

در ماهها و سالهای پس از سرنگونی اصلاحگرايان، پاکسازی گسترده در ساختار حکومتی چکسلواکی به انتصاب چهره های وفادار به مسکو در مقامهای حساس و حتی اندکی حساس انجاميد. هزاران تن ديگر نيز در انظار عمومی ناپديد گشتند. دهها هزار چک و اسلواک خانه و کاشانه شان را رها کردند و به غربت سرد مهاجرت تن در دادند.

زمستانی که در پی بهار پراگ از راه رسيد بيست سال تمام به درازا کشيد اما تفرقه هايی ژرف در پيمان ورشو و نيز ميان اتحاد جمهوريهای شوروی سوسياليستی با چکسلواکی، به گمان مسکو يکی از پايدارترين متحدانش، را برای نخستين بار آفتابی کرد.


زمستان پس از بهار پراگ همچنين ديوار اوهام درباره قدرت شوروی را در هم کوبيد و نقطه آغاز گسستن ارتباط حزبهای در آن زمان مقتدر کمونيستی اروپای غربی با کرملين شد.


به گفته کارل کاپلان، مورخ چک، تهاجم نيروهای بلوک شرق به زادگاه او روزگار تيره و تار و سرشار از ادبار مردم چکسلواکی و در نتيجه همانندهای آنان را در اروپای شرقی زير استيلای داس و چکش به گونه ای روشن و ملموس مجسم ساخت: «... تهاجم به چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ و رويدادهای پس از آن نقش چشمگيری بازی کرد. بر اثر همين تحول بود که بسياری از مردم دنيا، بسياری از کسانی که به امور سياسی علاقه مند بودند و نيز بسياری از کسانی که به امور سياسی علاقه نداشتند در اروپای غربی و شرقی دريافتند که چکسلواکی چگونه کشوری بود.»

تهاجم نيروهای بلوک شرق به يکی از نزديکترين اعضای آن بلوک، تهاجم به چکسلواکی بيدفاع، هر گونه توهم غربيها در باره ثمرات بی مانند کمونيسم را يکسره از ميان برد اما در قبله گاه کمونيسم در کاخ کرملين مقر تزارهای سرخ اين توهم بيست ديگر بر جای ماند تا سرانجام ميخائيل گورباچف، آخرين تزار سرخ، با دادن نويد پايان جنگ سرد ميان غرب و شرق از بينش کمونيستی جديدی خبر داد که پيرو زور و خشونت نيست.


گورباچف گفت: " ... ما انحصار حقيقت را کنار گذاشته ايم و نمی پنداريم که از بقيه بهتريم و درباره هر چيز همواره حق با ما است و درست می گوييم و گمان نمی کنيم که هر که با ما موافق نيست دشمن ما است. از اين پس رهنمای استوار و برگشت ناپذير ما در امور سياسی، اصل آزادی گزينش يا حق انتخاب است و در زندگی اقتصادی، علمی و فن آوری يا تکنولوژی اصل بهره وری و نفع دوجانبه و در قلمرو انديشه و ايدئولوژی اصل ديالوگ يا گفتگو و پذيرش تمامی چيزهايی است که با شرايط و اوضاع ما همخوانی دارد و در نتيجه بايد با آن هماهنگ شد و برای پيشرفت خودمان بايد آن را به کار برد".

اما اين گفته های آشتی جويانه خداوندگار جهان کمونيسم بر دل سنگ خداوندگاری فرودست تر در همان جهان اثر نکرد. دو هفته پس از همين سخنان تاريخی نيکولای چائوشسکو، رهبر خود محور رومانی، ثابت کرد که گوش استبداد سنگين و جيوه اندود است. ثابت کرد که خودکامگان بی آن که خود بدانند خود قبر خويشتن را ميکنند.

در ادامه اين رشته برنامه، به انقلاب رومانی، به تنها انقلاب خونين و مرگبار در دوران فروپاشی کمونيسم خواهيم پرداخت تا در پرتو آن با انقلابهای بی مرگ و خونريزی، انقلابهای مخمل، گل سرخ، لاله و نارنجی بيشتر و بهتر آشنا بشويم.