«عکاسی لزوماً یک دروغ نیست، اما حقیقت هم نیست. باید آماده استقبال از غیرمنتظره بود.»
این جملهای از مارتین فرانک، عکاس زن بلژیکی است که در بدو ورود به نمایشگاه مرور آثارش (رتروسپکتیو) به چشم میخورد. نمایشگاه عکس مارتین فرانک، این روزها در موزه الیزه در حاشیه دریاچه لمان در شهر لوزان سوئیس در حال برگزاری است.
در این نمایشگاه ۱۴۰ قطعه عکس سیاه و سفید از این هنرمند فقید به نمایش درآمده که نمایش عمومی برخی از آنها، برای اولین بار است. همچنین بخش عمده آثار این نمایشگاه، عکسهایی است که مارتین فرانک خود در زمان حیاتش آنها را انتخاب کرده بود.
برگزاری چنین نمایشگاهی در بخش فرانسویزبان سوئیس، نشاندهنده رابطه مارتین فرانک با این کشور است؛ مادر مارتین سوئیسیتبار بود و اکنون نیز دختر برادر این عکاس، رئیس موزه الیزه شهر لوزان است.
ترتیب بخشهای مختلف نمایشگاه عکس مارتین فرانک بر اساس وقایع زندگی اوست، زندگیای که برخلاف خاصیت خود عکس، هرگز لحظهای از حرکت نایستاد.
از تولد تا سفر به شرق
«از روز تولد تا لحظه مرگ، زندگی یک انقلاب بیوقفه است. هیچچیز همیشگی نیست و سختترین کار، پذیرفتن تغییر خود است، تغییر اطراف خود، تغییر دیگران، و زیباترین واقعه، حرکت از خود برای شناخت خویش و عبور از خویشتن است.»
مارتین فرانک که هشتاد و یک سال پیش، در دوم آوریل ۱۹۳۸ در شهر آنتورپ بلژیک به دنیا آمد، اما در آمریکا و بریتانیا بزرگ شد و تحصیلات ابتداییاش را گذراند.
هجده ساله بود که برای تحصیلات دانشگاهی در رشته تاریخ هنر به مادرید رفت.
دو سال بعد، در ۱۹۵۸، وارد مدرسه عالی لوور پاریس شد و رسالهای با عنوان «مجسمه و کوبیسم: ۱۹۰۷– ۱۹۱۵» نوشت. در همین مدرسه بود که با آریان منوشکین، کارگردان تئاتر زن فرانسوی آشنا شد.
در ۱۹۶۳، وقتی بیست و پنج ساله بود، کار عکاسی را در سفری به شرق همراه با آریان منوشکین آغاز کرد: «عکاسی به طور تصادفی در زندگی من پیدا شد. من ویزای چین گرفتم و پسرعمویم دوربین لایکا (Leica) خود را به من قرض داد و گفت که فرصت خوبی برای عکاسی است و باید برایش از چین عکس بیاورم.»
اما این تجربه تصادفی در زمینه عکاسی، او را وارد دنیای حرفهای عکاسی کرد: «وقتی سفر طولانی به شرق را آغاز کردم، تصور نمیکردم که روزی عکاس شوم. من فقط به دنبال کشف جهان و کشف خودم بودم.»
مارتین فرانک در بازگشت به پاریس در ۱۹۶۴، عکسهایی را که در سفر شرق گرفته بود، به سردبیران نشریه آمریکایی لایف نشان داد و آنها پیشنهاد همکاری او را پذیرفتند: «حس کردم راهم را یافتم... باید خیلی کار میکردم، باید عکاس میشدم.»
از دستیاری تا پیشگامی
این هنرمند پیش از آنکه به طور مستقل به کار عکاسی بپردازد، دستیار الیوت الیسوفون عکاس خبری مشهور آمریکایی و جون میلی (Gjon Mili) عکاس آمریکایی آلبانیاییتبار بود.
اندک اندک گزارشهای خبری و پرترههای مارتین فرانک علاوه بر مجله لایف، در نشریههای دیگر مثل «فرچون»، «نیویورک تایمز» و «وگ» به چاپ رسید.
او همزمان به عنوان عکاس در سالن «تئاتر دو سولی» پاریس نیز کار میکرد، سالنی که مدیریت آن بر عهده آریان منوشکین بود. همچنین به دلیل علاقهای که به عکاسی پرتره داشت، با هنرمندان و نویسندگان بزرگی مثل میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی رابطه دوستانه برقرار کرد.
اما سال ۱۹۶۶، آشنایی مارتین فرانک با هانری کارتیه برسون، عکاس فرانسوی که دقیقاً سی سال از او بزرگتر بود، سرنوشتساز بود، زیرا این آشنایی چهار سال بعد، به ازدواج انجامید.
زندگی کنار هانری کارتیه برسون، برای مارتین فرانک آموزنده بود؛ از جمله موجب شد که هنر عکاسی او متأثر از «عکاسی لحظهای و خیابانی» شود که هانری کارتیه برسون در آن استاد بود.
در همان سالها بود که با پییر دو فونوآ، عکاس فرانسوی آشنا شد که نفوذ بسیاری در دنیای عکاسی زمان خود داشت. پییر دو فونوآ عکسهای مارتین فرانک را در گالری خود در پاریس به نمایش درآورد و سال ۱۹۷۰ همراه با او یک آژانس عکس به نام «وو» را تأسیس کرد؛ آژانسی که پس از خروج پییر دو فونوآ به «ویوا» تغییر نام یافت.
چند سال بعد، مارتین فرانک اولین کتاب عکس خود را در ۱۹۷۶ از سوی یک انتشاراتی در پاریس منتشر کرد و یک سال بعد، زمانی که مرکز ملی هنر و فرهنگ ژرژ پمپیدو در پاریس گشایش یافت، عکسهای مارتین فرانک از محله بُبور پاریس در این مرکز به نمایش درآمد.
مارتین فرانک حالا دیگر اواخر دهه ۱۹۷۰ جایگاه خود را به عنوان یکی از پیشگامان عکاسی گزارشی تثبیت کرده بود، دورهای که کمتر زنی در این عرصه فعال بود.
این عکاس در سال ۱۹۸۰ به آژانس عکس مگنوم پیوست. در همین سالها بود که نمایشگاههایی از او در کشورهای مختلف جهان، از آمریکای شمالی و جنوبی و اروپا گرفته تا آسیا و ژاپن برگزار کرد.
مارتین فرانک کم کم فعالیت خود را بر حوزه زنان متمرکز کرد. همچنین در دهه ۱۹۹۰، عکسهای او از اقلیت گیلیک ایرلند تحسین بسیاری برانگیخت. چند سال بعد، مستندی درباره بازگشت او به ایرلند ساخته شد.
همزمان نیز در این سالها، کتابهای عکس او یکی پس از دیگری منتشر میشد.
در سال ۲۰۰۲، به همراه همسر و دخترشان ملانی، «بنیاد هانری کارتیه برسون» را تأسیس کرد و دو سال بعد، پس از درگذشت شوهرش، ریاست آن را بر عهده گرفت.
در سال ۲۰۰۶ مدال افتخار فرانسه، «لژیون دونور» به این هنرمند اهدا شد. علاوه بر نمایشگاههایی که هر سال از آثار او برگزار میشد، مجموعهای از پرترههای مارتین فرانک از هنرمندان در سال ۲۰۱۲ در پاریس و نیویورک به نمایش درآمد.
این عکاس در بیستم نوامبر همان سال در پاریس درگذشت.
یک حس خوب، دلسوزی و تعهد
«برای عکاس شدن، باید یک چشم خوب داشت، و حس دلسوزی و تعهد.»
وقتی مارتین فرانک کار خود را به عنوان عکاس آغاز کرد، دنیای عکاسی تحت سیطره نگاه مردانه بود. او اما به ویژه با انتخاب موضوعهای خاص برای عکاسی، مثل گزارش درباره پیران در خانه سالمندان حسی تازهای به هنر عکاسی بخشید.
هیچ چیز از سماجت و سرسختی او نمیکاست و او این سرسختی را با پیوستن به جنبشهای فمینیستی و خلق گزارشهای تصویری از آنها نشان داده است.
او همچنین زمانی که در آژانس معروف مگنوم بود، گزارشهای متعددی را با مضامین انساندوستانه خلق کرد: «لحظاتی هست که رنج و شکست انسانی شما را میآزارد و متوقفتان میکند.»
این نگاه انسانی مارتین فرانک به رویدادهای زندگی را میتوان در عکسهای او از کودکان، پرندگان، و حتی ابرها و موجهای دریا دید.
مارتین فرانک احساساتش را با عکاسی از مناظر نیز بروز میداد. عکسهایی که در این زمینه از او باقی مانده، حاصل سفرهای مختلف عکاس است. این گونه عکاسی گویی برایش نوعی تعمق و مراقبت بود.
در واقع عکاسی منظره، بهترین نوع از عکاسی بود که با آن میتوانست چرخ زمان لحظاتی متوقف کند: «همیشه بر اساس میل و نیازم از مناظر عکاسی کردهام. این شیوه مخالف عکاسی لحظهای است. نوعی تمرین تمرکز بصری مقابل فضاهای ناشناخته.»
گاهی نیز برای او حاشیهها مهمتر از اصل موضوع بودند. مارک دونادیو، منتقد هنری، درباره مارتین فرانک میگوید: «وقتی از او خواسته میشد از یک رویداد عکاسی کند، برای او آنچه در اطراف رویداد میگذشت به اندازه همان رویداد اهمیت داشت. مثلاً اگر میبایست از خاکسپاری ژنرال دوگل عکاسی کند، او بیشتر از خود تابوت و آدمهای دور تابوت، از تماشاگران پشت میلهها عکاسی میکرد.»
همچنین مفهوم «آزادی» نقشی کلیدی در آثار مارتین فرانک دارد.
اساساً او برای به دست آوردن همین آزادی بود که به کار عکاسی روی آورد، و برای «آزادی خلاقیت» بود که همراه با همسرش بنیادی را تأسیس کرد: «دوربین مثل مرز است، زمانی به آن طرف میرویم که خودمان را این طرف دوربین ناگهان فراموش کنیم.»