گای دویچر، در روزنامه «هرالد تریبیون» در مقالهای با عنوان «آیا زبان شما چگونگی فکر شما را شکل میدهد؟» مینویسد: پژوهشهای چندسال اخیر نشان میدهد که هنگامی که ما زبان مادری خود را میآموزیم همراه آن رفتارهای فکری مشخصی را هم یاد میگیریم و این رفتارهای فکری تأثیر مهمی در شکلگیری نوع تجربیات ما از جهان پیرامون دارند.
بررسیها نشان میدهد هر زبان به خاطر ساختار ویژهای که دارد متکلمانش را ناچار میکند در افکار خود رفتارها و چارچوبهای مشخصی را دنبال کنند.
برای نمونه هنگامی که کسی به زبان انگلیسی میگوید: «I spent yesterday evening with a neighbor» (دیروز عصر با یکی از همسایهها بودم) این اجازه را داشته که مشخص نکند همسایهاش زن بوده یا مرد. اما اگر کسی همین جمله را بخواهد در زبان آلمانی یا فرانسوی بیان کند بهناچار معلوم میشود که جنسیت همسایهاش چه بوده، زیرا برای نمونه در آلمانی واژه همسایه مرد (Nachbar) با همسایه زن (Nachbarin) تفاوت دارد و واژهای خنثی برای همسایه وجود ندارد.
زبانهایی مانند آلمانی و فرانسوی که واژهها در آنها دارای حروف تعریف مذکر و مؤنث و پسوندهای جنسیتی هستند، متکلمانِ خود را ناچار میکنند تا در صحبتها، جنسیت همسایه، معلم، دوست و دیگر افراد را لو بدهند ولی گروهی دیگر از زبانها که دستور زبان جنسیتنما ندارند اینطور نیستند.
از سوی دیگر، زبانی مانند انگلیسی، فرد را ناچار میکند تا در بازگویی خبری مانند «خوردن شام با همسایه» حتماً زمان رخ دادن این عمل را هم در جمله بگنجاند. در فعلهای انگلیسی ناچاریم زمان رخ دادن عمل «گذشته، حال، آینده» را مشخص کنیم ولی برای نمونه در زبان چینی چنین نیست و در این زبان برای همه زمانها فقط یک شکل از فعل بهکار میرود.
هنگامی که زبان شما دائماً شما را مجبور میکند تا دادههای مشخصی را در گفتار خود بگنجانید در واقع دارد توجه شما را به جزئیات مشخصی از جهان پیرامون جلب میکند. چینیها نیاز ندارند در موقع توصیف هر عمل، به زمان رخ دادن آن هم فکر کنند.
چارچوبهایی که زبان برای فکر افراد تعیین میکند از همان خردسالی بر روی نوع تفکر، احساسات، خاطرهها و تجربیات افراد هم تأثیر میگذارد.
اگر برای نمونه دوباره به مسئله جنسیت در زبان نگاه کنیم میبینیم که وقتی از نظر گرامری برای یک شیء در یک زبان، جنسیت مشخصی تعریف میشود نوع حس و نگاه متکلمان آن زبان به آن شیء تفاوت میکند.
برای نمونه، پل در آلمانی (die Brücke) از نظر دستوری مؤنث است و حرف تعریف مؤنث میگیرد در حالی که واژه پل در زبان اسپانیایی (el puente) مذکر با حرف تعریف مذکر است.
زمانی که در پرسشنامهای از آلمانیزبانها در مورد حس و نظرشان در خصوص پلها سؤال شد آنها پل را شیئی «باریکاندام و آراسته» توصیف کردند و در همان پرسشنامه، اسپانیاییزبانها پل را «شیئی قدرتمند» نامیدند.
احساسات ویژهای که گویشوران زبانهایی مانند آلمانی و اسپانیایی به خاطر «جنسیت» دستوری کلمات نسبت به هر شیء پیدا میکنند به طور کامل برای یک انگلیسیزبان ناشناخته است زیرا انگلیسی، زبانی است تقریباً بدون جنسیت.
یک اتاق و دو واقعیت
حوزهای که نفوذ زبان بر ذهن، خود را بیش از همه نشان میدهد، حوزه جهتشناسی است.
در حالی که ما در زبانهای رایج پیرامون خودمان عادت داریم به هنگام آدرس دادن از «چپ و راست و عقب و جلو» صحبت کنیم در گروهی دیگر از زبانهای دنیا اینگونه نیست.
در زبان «گوگو ییمیتهیر» که از زبان بومیان استرالیا است و در زبانهای مختلف دیگری که از پلینزی تا مکزیک و از نامیبیا تا بالی اندونزی پراکندهاند افراد به صورت «چپ و راست» آدرس نمیدهند بلکه برای نشانیها از «شمال و جنوب و شرق و غرب» استفاده میکنند.
در بیشتر زبانهای دنیا، خود فرد مرکز و محور جهات پیرامون فرض میشود ولی در «گوگو ییمیتهیر» و زبانهای مشابه اینطور نیست. یک گویشور «گوگو ییمیتهیر» نمیگوید «برو کنار» بلکه میگوید: «کمی به طرف شرق برو.»
برای صحبت کردن زبانهای اینچنینی، فرد باید در هر لحظه بداند که جهات چهارگانه اطرافش کجاست و بررسیها نشان میدهد که متکلمان این زبانها بهطرز عجیبی هر لحظه از جهات جغرافیایی اطرافشان بهخوبی آگاهند. گویا این افراد در هر لحظه «حس میکنند» شمال، جنوب، غرب و شرق کجاست.
طبق یک گزارش، محققان چشمهای یکی از گویشوران زبان «تزلتال» از جنوب مکزیک را با چشمبند بستند و بیش از ۲۰ بار او را چرخاندند و او بعد از باز شدن چشمش باز هم توانست جهات جغرافیایی را درست تشخیص دهد.
متکلمان «زبانهای جغرافیایی» از کودکی میآموزند تا از طریق توجه به محل قرار گرفتن خورشید، جهت وزش باد و غیره، چهار جهت جغرافیایی را تشخیص بدهند.
بنابر این زمانی که یک گویشور زبانی مانند «تزلتال» یا «گوگو ییمیتهیر» خاطرهای را به یاد میسپارد، حس جغرافیایی رویدادی که به یاد سپرده را نیز حفظ میکند تا بتواند بعداً آن خاطره را به درستی بازگو کند.
وقتی شما به دو اتاق مشابه ولی رودررو در هتلی سر بزنید بعداً نقشه داخلی این دو اتاق را به یک شکل به یاد میآورید ولی دوست «گوگو ییمیتهیر-زبان» شما که به این دو اتاق سر زده به یاد خواهد آورد که نقشه یکی به حالت شمالی-جنوبی و دیگری در جهت عکس قرار داشت.
بررسی زبانشناسان و روانشناسان رفتهرفته نشان میدهد که تأثیرات زبان بر فکر و اندیشه ما بیش از آن است که فکر میکردیم. عادتهای ذهنی که فرهنگ و زبان ما از زمان کودکی در نهاد ما افکنده مشخصکننده نوع تجربه و حس ما نسبت به اشیاء پیرامونی است و این عادتها شاید در شکلگیری باورها، ارزشها و ایدئولوژیهای ما هم تأثیرگذار باشند.
اندازهگیری این تأثیرات و ارزیابی میزان دخالت آنها در سوءتفاهمهای فرهنگی و سیاسی نیاز به بررسیهای بیشتری دارد.
بررسیها نشان میدهد هر زبان به خاطر ساختار ویژهای که دارد متکلمانش را ناچار میکند در افکار خود رفتارها و چارچوبهای مشخصی را دنبال کنند.
برای نمونه هنگامی که کسی به زبان انگلیسی میگوید: «I spent yesterday evening with a neighbor» (دیروز عصر با یکی از همسایهها بودم) این اجازه را داشته که مشخص نکند همسایهاش زن بوده یا مرد. اما اگر کسی همین جمله را بخواهد در زبان آلمانی یا فرانسوی بیان کند بهناچار معلوم میشود که جنسیت همسایهاش چه بوده، زیرا برای نمونه در آلمانی واژه همسایه مرد (Nachbar) با همسایه زن (Nachbarin) تفاوت دارد و واژهای خنثی برای همسایه وجود ندارد.
زبانهایی مانند آلمانی و فرانسوی که واژهها در آنها دارای حروف تعریف مذکر و مؤنث و پسوندهای جنسیتی هستند، متکلمانِ خود را ناچار میکنند تا در صحبتها، جنسیت همسایه، معلم، دوست و دیگر افراد را لو بدهند ولی گروهی دیگر از زبانها که دستور زبان جنسیتنما ندارند اینطور نیستند.
از سوی دیگر، زبانی مانند انگلیسی، فرد را ناچار میکند تا در بازگویی خبری مانند «خوردن شام با همسایه» حتماً زمان رخ دادن این عمل را هم در جمله بگنجاند. در فعلهای انگلیسی ناچاریم زمان رخ دادن عمل «گذشته، حال، آینده» را مشخص کنیم ولی برای نمونه در زبان چینی چنین نیست و در این زبان برای همه زمانها فقط یک شکل از فعل بهکار میرود.
هنگامی که زبان شما دائماً شما را مجبور میکند تا دادههای مشخصی را در گفتار خود بگنجانید در واقع دارد توجه شما را به جزئیات مشخصی از جهان پیرامون جلب میکند. چینیها نیاز ندارند در موقع توصیف هر عمل، به زمان رخ دادن آن هم فکر کنند.
چارچوبهایی که زبان برای فکر افراد تعیین میکند از همان خردسالی بر روی نوع تفکر، احساسات، خاطرهها و تجربیات افراد هم تأثیر میگذارد.
اگر برای نمونه دوباره به مسئله جنسیت در زبان نگاه کنیم میبینیم که وقتی از نظر گرامری برای یک شیء در یک زبان، جنسیت مشخصی تعریف میشود نوع حس و نگاه متکلمان آن زبان به آن شیء تفاوت میکند.
پل در آلمانی (die Brücke) از نظر دستوری مؤنث است و حرف تعریف مؤنث میگیرد در حالی که واژه پل در زبان اسپانیایی (el puente) مذکر با حرف تعریف مذکر است. زمانی که در پرسشنامهای از آلمانیزبانها در مورد حس و نظرشان در خصوص پلها سؤال شد آنها پل را شیئی «باریکاندام و آراسته» توصیف کردند و در همان پرسشنامه، اسپانیاییزبانها پل را «شیئی قدرتمند» نامیدند.
زمانی که در پرسشنامهای از آلمانیزبانها در مورد حس و نظرشان در خصوص پلها سؤال شد آنها پل را شیئی «باریکاندام و آراسته» توصیف کردند و در همان پرسشنامه، اسپانیاییزبانها پل را «شیئی قدرتمند» نامیدند.
احساسات ویژهای که گویشوران زبانهایی مانند آلمانی و اسپانیایی به خاطر «جنسیت» دستوری کلمات نسبت به هر شیء پیدا میکنند به طور کامل برای یک انگلیسیزبان ناشناخته است زیرا انگلیسی، زبانی است تقریباً بدون جنسیت.
یک اتاق و دو واقعیت
حوزهای که نفوذ زبان بر ذهن، خود را بیش از همه نشان میدهد، حوزه جهتشناسی است.
در حالی که ما در زبانهای رایج پیرامون خودمان عادت داریم به هنگام آدرس دادن از «چپ و راست و عقب و جلو» صحبت کنیم در گروهی دیگر از زبانهای دنیا اینگونه نیست.
در زبان «گوگو ییمیتهیر» که از زبان بومیان استرالیا است و در زبانهای مختلف دیگری که از پلینزی تا مکزیک و از نامیبیا تا بالی اندونزی پراکندهاند افراد به صورت «چپ و راست» آدرس نمیدهند بلکه برای نشانیها از «شمال و جنوب و شرق و غرب» استفاده میکنند.
در بیشتر زبانهای دنیا، خود فرد مرکز و محور جهات پیرامون فرض میشود ولی در «گوگو ییمیتهیر» و زبانهای مشابه اینطور نیست. یک گویشور «گوگو ییمیتهیر» نمیگوید «برو کنار» بلکه میگوید: «کمی به طرف شرق برو.»
برای صحبت کردن زبانهای اینچنینی، فرد باید در هر لحظه بداند که جهات چهارگانه اطرافش کجاست و بررسیها نشان میدهد که متکلمان این زبانها بهطرز عجیبی هر لحظه از جهات جغرافیایی اطرافشان بهخوبی آگاهند. گویا این افراد در هر لحظه «حس میکنند» شمال، جنوب، غرب و شرق کجاست.
طبق یک گزارش، محققان چشمهای یکی از گویشوران زبان «تزلتال» از جنوب مکزیک را با چشمبند بستند و بیش از ۲۰ بار او را چرخاندند و او بعد از باز شدن چشمش باز هم توانست جهات جغرافیایی را درست تشخیص دهد.
متکلمان «زبانهای جغرافیایی» از کودکی میآموزند تا از طریق توجه به محل قرار گرفتن خورشید، جهت وزش باد و غیره، چهار جهت جغرافیایی را تشخیص بدهند.
بنابر این زمانی که یک گویشور زبانی مانند «تزلتال» یا «گوگو ییمیتهیر» خاطرهای را به یاد میسپارد، حس جغرافیایی رویدادی که به یاد سپرده را نیز حفظ میکند تا بتواند بعداً آن خاطره را به درستی بازگو کند.
وقتی شما به دو اتاق مشابه ولی رودررو در هتلی سر بزنید بعداً نقشه داخلی این دو اتاق را به یک شکل به یاد میآورید ولی دوست «گوگو ییمیتهیر-زبان» شما که به این دو اتاق سر زده به یاد خواهد آورد که نقشه یکی به حالت شمالی-جنوبی و دیگری در جهت عکس قرار داشت.
بررسی زبانشناسان و روانشناسان رفتهرفته نشان میدهد که تأثیرات زبان بر فکر و اندیشه ما بیش از آن است که فکر میکردیم. عادتهای ذهنی که فرهنگ و زبان ما از زمان کودکی در نهاد ما افکنده مشخصکننده نوع تجربه و حس ما نسبت به اشیاء پیرامونی است و این عادتها شاید در شکلگیری باورها، ارزشها و ایدئولوژیهای ما هم تأثیرگذار باشند.
اندازهگیری این تأثیرات و ارزیابی میزان دخالت آنها در سوءتفاهمهای فرهنگی و سیاسی نیاز به بررسیهای بیشتری دارد.