سالها پیش، ۱۳۶۹، در مجله آدینه، درباره مجموعه داستان کوتاه «نمادهای دشت مشوش» و با اشاره به داستان بلند «زمستان ۶۲» اسماعیل فصیح نقدی نوشتم. گفت: «گزید و آزرد اما خوشحالم هم کرد».
آزردگی نویسندهای پرکار و با معیارهای بازار ایران پرفروش از نقدی که میکوشید تا چند اثر درخشان، با ارزش و ماندگار او را از ژرونالیسم اوقات فراغت و پلیسینویسی حوزه سرگرمیهای ساده در اغلب آثار او جدا کند، از نقدی که میکوشید تا تفاوت پررنگ فهرستی بلند از داستانهای حرام شده او را با یکی از بهترین و ماندگارترین داستانهای بلند موفق سه دهه اخیر، «زمستان ۶۲» و با سه داستان کوتاه درخشان در مجموعه «نمادهای دشت مشوش»، در ساختار، زبان، بافت، فضا و شخصیتسازی و در منظر و روایت نشان دهد، برای نویسنده نقد نیز تلخ بود.
جدا کردن خالق زمستان ۶۲ و سه داستان کوتاه در مجموعه نمادهای دشت مشوش (زن آل بوتاوه ، مرغهای عشق در بمباران، نقطه کور) از راقم ثریا در اغما و بیش از ۲۰ رمان و مجموعه داستان کوتاه دیگر، به کشف نویسندهای خلاق از ورای انبوه آثاری شباهت میبرد که خلاقیت را به سود بازار و هنر گزارشنویسی و روایت را به سود ژورنالیسم اوقات فراغت و قصهبافی بازارپسند خفه میکنند.
فصیح «آرزده و خوشحال» شد اما دوگانگی و گسست در نقد آثار فصیح، نه از ناهمگنی نقد، که از بستر آثار او بر میخاست حتی اگر «ثریا در اغما» را مرز مشترک دو گروهبندی آثار او تلقی کنیم. دوگانگی آثار فصیح شاید نه در نقد و نه حتی در آثار او، که در خوندارترین، زندهترین و معروفترین شخصیتی که خلق کرد، در جلال آرین، خود را مینمایاند.
جلال آرین، شخصیت اصلی و راوی برخی از آثار فصیح، نه فقط شخصیتی در داستان که شخصیتی نو و تازه در ادبیات داستانی ایران نیز هست. فصیح با خلق جلال آرین و کپیهای او با نامهای گوناگون، آدم، منظر، زبان و لحنی تازه در ادبیات داستانی ایران خلق کرد که لایهای از جامعه آن روزگار، تکنوکراتهای مدعی روشفکری اما به اعتنای به جامعه، را نیز معرفی میکرد که در دوران پهلوی دوم در حاشیه امن حکومت پدید و ناخواسته در موقعیت بحرانی برآمده از انقلاب و جنگ گرفتار آمدند.
ابداع شخصیتی نو، که با حفظ فردیت و روانشناسی فردی و هویت داستانی خود، لایهای از جامعه را نیز نمایندگی میکند، به معنای آن است که نویسندهای خلاق جواز ورود لایهای از جامعه را به ادبیات صادر و آن لایه را در حافظه جمعی و ملی و در زبان ثبت کرده است.
خلق این شخصیت از دستاوردهای نویسندگی فصیح بود اما ابعاد و خصوصات فردی و تیپیک مخلوق، خالق را تا حدی محو کرد، به جای او نشست و دوگانگی و انشقاق خود را در آثار نویسنده دمید. آثار فصیح از منظر ارزشهای هنری و ادبی و در ساختار، بافت و زبان نیز مهر این دوگانگی را بر خود دارند.
جلال آرین تکنوکراتی است جهان سومی که پس از تحصیل تکنیک در آمریکا به جهانی پرمخاطره و بحران زده و به موقعیتی تراژیک و متلاطم پرتاب شده است. گاه میکوشد تا موقعیت متناقض و بیگانگی خود را با جامعه و فرهنگ با «پز روشنفکری» پر کند، گاه چشمانداز یا به گفته فصیح «پاناروما» را با فاصلهگیری کلیشهای و بیاعتنایی تصنعی مینگرد، گاه مستقیم و رو در رو با سختترین واقعیت زمانه خود، «جنگ» درگیر و در تراژدی آدمهای داستان غرق شده و با انسانهای اسیر در فاجعه همذات پنداری میکند و گاه خود و خالق خود را در بافت پلیسینویسی ادبیات اوقات فراغت طالبان سرگرمیهای ساده گم میکند.
اما واقعیت عینی و واقعیت داستانی بهترین آثار فصیح چندان سیاه و سخت است که «پز روشنفکری» جلال آرین، حتی خواندن«رمان نو به زبان اصلی»، را به تقلیدی نابهنگام تقلیل میدهد. «مرغهای عشقی» که «بمباران» میشدند، آخرین «زن طایفه آل بوتاوه خوزستان»، که شکوه و زیبائی اسطورهای او با مرگ فرزندان و ویران شدن کاشانه او در جنگ به خاطرهای دور و مبهم بدل شده و در «بازار اهواز دستفروشی» میکرد، ویرانههای آبادان و «مردگان زنده شهری» تخریب شده در جنگ، زمین سفت یا توهم بر زمین سفت ایستادن را نه فقط از زیر پای دکتر روشنکار، از کپیهای جلال آرین در داستان «نقطه کور»،که از زیر پای لایهای از جامعه که او بدان تعلق داشت کشید.
اما ابعاد تراژیک موقعیت داستانی در زمستان ۶۲ و سه داستان نمادهای دشت مشوش چندان گسترده وعمیق است که نه فقط جلال آرین که ما خوانندگان و همراه با ما نویسنده را به فاجعهای پرتاب میکند که راه فرار از آن از همه سو بر ما و بر نویسنده بسته است.
شخصیتی که اسماعیل فصیح آفرید، تکنوکراتی است که تهی بودن خود را از شور و شوق و انسانگرایی روشنفکری پشت ماسک ناجانبداری و عینیتگرایی پنهان میکند. فصیح بخشی از شخصیت مخلوق خود، به ویژه لحن و فاصلهگیری او از آدم ها و حوادث را از یکی دو اثر همینگوی گرتهبرداری کرد. اما فاصلهگیری راوی این گونه آثار همینگوی نه از سر بیدردی و بیاعتنایی و از رمق افتادگی تکنوکراتها، که حاصل بینش عمیق او و درگیری اصیل او است.
رئالیسم فصیح در زمستان 62 و سه داستان کوتاه نمادهای دشت مشوش موقعیت تراژیک این داستانها را در ساختاری منسجم و با فضا و آدمهایی زنده و استخواندار روایت میکند.
زبان فصیح در این چند اثر، به رغم دیگر آثار او، زبانی است فشرده و موجز. ضرباهنگ این چند اثر همخوان با بسط بافت و پیرنگ داستان میتپد و تکنیک و تمهیدها از تسلط نویسنده بر معماری داستان خبر میدهند. این همه در دیگر آثار فصیح، حتی در ثریا در اغما، که در مرز ایستاده است، غائبند.
اسماعیل فصیح در آثار با ارزش خود نویسنده ادبیات درگیر است. در زمستان ۶۲ و سه داستان کوتاه نمادهای دشت مشوش شهادتی ادبی از جنگ خلق و به روزگاری جنگ و پسلرزههای آن را به موقعیت داستانهای خود بدل کرد که خلق اثر ادبی در باره جنگ جز از منظر رسمی حکومتی و تبلیغاتی ممکن نبود.
فصیح از منظری مستقل جنگ و زندگی آدمیان را در جنگ به تصویر کشید. در داستان بلند زمستان ۶۲ و در داستان کوتاه مرغهای عشق در بمباران، با ایجازی نادر در ادبیات فارسی فضای جنگ شهرها را به دوران بمباران و موشکباران به ادبیات و از این رهگذر به تاریخ سپرد. در داستان نقطه کور با مهارت تصویرسازی چیرهدست و خلاق طرحی زنده از آبادان ویران شده پس از جنگ نقاشی و در داستان زن آل بوتاوه حراج نجابت و زیبایی را در فقر و ویرانی جنگ با تلخی اما به قدرت تصویر کرد.
مردی که روز پنج شنبه در ۷۵ سالگی درگذشت کار خود را از دهه چهل با شراب خام، که اثری خام بود، آغاز کرد. دو اثر بعدی او، دل كور و داستان جاويد، در حد سیاه مشق ماندند. رمان ثريا در اغما در سال ۱۳۶۳ نام او را بر سر زبانها انداخت اما این کتاب شهرت خود را نه وامدار ارزشهای هنری و ساختاری که مدیون جذابیت گذرای موضوع خود بود و در قالب گزارشی خبری و نه هنر گزارشنویسی، تصویری تک بعدی از سرگردانی نسل اول مهاجران سه دهه اخیر به دست داد.
فصیح پس از درد سياوش، زمستان ۶۲ را منتشر کرد و در این کتاب حساسترین و مهمترین موضوع آن روزگار، جنگ و فضای جنگی را به موقعیت داستانی یکی از بهترین آثار سه ده اخیر برکشید. پس از زمستان ۶۲ مجموعه داستان نمادهای دشت مشوش را منتشر کرد که سه داستان کوتاه آن را میتوان از بهترین داستانهای کوتاه سه دهه اخیر به شمار آورد .آن چه فصیح پس از نمادهای دشت مشوش نوشت بر ارزش او به عنوان نویسنده نیافزود.
در داستان کوتاه مصاحبه، در مجموعه نمادهای دشت مشوش، خبرنگار تلویزیون دولتی، که تولید برنامهای تبلیغاتی را در سر دارد، از پیرمردی جنگزده در محل بمباران میپرسد «پیام... پیامی ندارید؟» و پیرمرد جواب میدهد «ما هیچی نداریم ...خودتون مگر نمیبینید؟»
آزردگی نویسندهای پرکار و با معیارهای بازار ایران پرفروش از نقدی که میکوشید تا چند اثر درخشان، با ارزش و ماندگار او را از ژرونالیسم اوقات فراغت و پلیسینویسی حوزه سرگرمیهای ساده در اغلب آثار او جدا کند، از نقدی که میکوشید تا تفاوت پررنگ فهرستی بلند از داستانهای حرام شده او را با یکی از بهترین و ماندگارترین داستانهای بلند موفق سه دهه اخیر، «زمستان ۶۲» و با سه داستان کوتاه درخشان در مجموعه «نمادهای دشت مشوش»، در ساختار، زبان، بافت، فضا و شخصیتسازی و در منظر و روایت نشان دهد، برای نویسنده نقد نیز تلخ بود.
جدا کردن خالق زمستان ۶۲ و سه داستان کوتاه در مجموعه نمادهای دشت مشوش (زن آل بوتاوه ، مرغهای عشق در بمباران، نقطه کور) از راقم ثریا در اغما و بیش از ۲۰ رمان و مجموعه داستان کوتاه دیگر، به کشف نویسندهای خلاق از ورای انبوه آثاری شباهت میبرد که خلاقیت را به سود بازار و هنر گزارشنویسی و روایت را به سود ژورنالیسم اوقات فراغت و قصهبافی بازارپسند خفه میکنند.
فصیح «آرزده و خوشحال» شد اما دوگانگی و گسست در نقد آثار فصیح، نه از ناهمگنی نقد، که از بستر آثار او بر میخاست حتی اگر «ثریا در اغما» را مرز مشترک دو گروهبندی آثار او تلقی کنیم. دوگانگی آثار فصیح شاید نه در نقد و نه حتی در آثار او، که در خوندارترین، زندهترین و معروفترین شخصیتی که خلق کرد، در جلال آرین، خود را مینمایاند.
جلال آرین، شخصیت اصلی و راوی برخی از آثار فصیح، نه فقط شخصیتی در داستان که شخصیتی نو و تازه در ادبیات داستانی ایران نیز هست. فصیح با خلق جلال آرین و کپیهای او با نامهای گوناگون، آدم، منظر، زبان و لحنی تازه در ادبیات داستانی ایران خلق کرد که لایهای از جامعه آن روزگار، تکنوکراتهای مدعی روشفکری اما به اعتنای به جامعه، را نیز معرفی میکرد که در دوران پهلوی دوم در حاشیه امن حکومت پدید و ناخواسته در موقعیت بحرانی برآمده از انقلاب و جنگ گرفتار آمدند.
ابداع شخصیتی نو، که با حفظ فردیت و روانشناسی فردی و هویت داستانی خود، لایهای از جامعه را نیز نمایندگی میکند، به معنای آن است که نویسندهای خلاق جواز ورود لایهای از جامعه را به ادبیات صادر و آن لایه را در حافظه جمعی و ملی و در زبان ثبت کرده است.
خلق این شخصیت از دستاوردهای نویسندگی فصیح بود اما ابعاد و خصوصات فردی و تیپیک مخلوق، خالق را تا حدی محو کرد، به جای او نشست و دوگانگی و انشقاق خود را در آثار نویسنده دمید. آثار فصیح از منظر ارزشهای هنری و ادبی و در ساختار، بافت و زبان نیز مهر این دوگانگی را بر خود دارند.
جلال آرین تکنوکراتی است جهان سومی که پس از تحصیل تکنیک در آمریکا به جهانی پرمخاطره و بحران زده و به موقعیتی تراژیک و متلاطم پرتاب شده است. گاه میکوشد تا موقعیت متناقض و بیگانگی خود را با جامعه و فرهنگ با «پز روشنفکری» پر کند، گاه چشمانداز یا به گفته فصیح «پاناروما» را با فاصلهگیری کلیشهای و بیاعتنایی تصنعی مینگرد، گاه مستقیم و رو در رو با سختترین واقعیت زمانه خود، «جنگ» درگیر و در تراژدی آدمهای داستان غرق شده و با انسانهای اسیر در فاجعه همذات پنداری میکند و گاه خود و خالق خود را در بافت پلیسینویسی ادبیات اوقات فراغت طالبان سرگرمیهای ساده گم میکند.
اما واقعیت عینی و واقعیت داستانی بهترین آثار فصیح چندان سیاه و سخت است که «پز روشنفکری» جلال آرین، حتی خواندن«رمان نو به زبان اصلی»، را به تقلیدی نابهنگام تقلیل میدهد. «مرغهای عشقی» که «بمباران» میشدند، آخرین «زن طایفه آل بوتاوه خوزستان»، که شکوه و زیبائی اسطورهای او با مرگ فرزندان و ویران شدن کاشانه او در جنگ به خاطرهای دور و مبهم بدل شده و در «بازار اهواز دستفروشی» میکرد، ویرانههای آبادان و «مردگان زنده شهری» تخریب شده در جنگ، زمین سفت یا توهم بر زمین سفت ایستادن را نه فقط از زیر پای دکتر روشنکار، از کپیهای جلال آرین در داستان «نقطه کور»،که از زیر پای لایهای از جامعه که او بدان تعلق داشت کشید.
اما ابعاد تراژیک موقعیت داستانی در زمستان ۶۲ و سه داستان نمادهای دشت مشوش چندان گسترده وعمیق است که نه فقط جلال آرین که ما خوانندگان و همراه با ما نویسنده را به فاجعهای پرتاب میکند که راه فرار از آن از همه سو بر ما و بر نویسنده بسته است.
شخصیتی که اسماعیل فصیح آفرید، تکنوکراتی است که تهی بودن خود را از شور و شوق و انسانگرایی روشنفکری پشت ماسک ناجانبداری و عینیتگرایی پنهان میکند. فصیح بخشی از شخصیت مخلوق خود، به ویژه لحن و فاصلهگیری او از آدم ها و حوادث را از یکی دو اثر همینگوی گرتهبرداری کرد. اما فاصلهگیری راوی این گونه آثار همینگوی نه از سر بیدردی و بیاعتنایی و از رمق افتادگی تکنوکراتها، که حاصل بینش عمیق او و درگیری اصیل او است.
رئالیسم فصیح در زمستان 62 و سه داستان کوتاه نمادهای دشت مشوش موقعیت تراژیک این داستانها را در ساختاری منسجم و با فضا و آدمهایی زنده و استخواندار روایت میکند.
زبان فصیح در این چند اثر، به رغم دیگر آثار او، زبانی است فشرده و موجز. ضرباهنگ این چند اثر همخوان با بسط بافت و پیرنگ داستان میتپد و تکنیک و تمهیدها از تسلط نویسنده بر معماری داستان خبر میدهند. این همه در دیگر آثار فصیح، حتی در ثریا در اغما، که در مرز ایستاده است، غائبند.
اسماعیل فصیح در آثار با ارزش خود نویسنده ادبیات درگیر است. در زمستان ۶۲ و سه داستان کوتاه نمادهای دشت مشوش شهادتی ادبی از جنگ خلق و به روزگاری جنگ و پسلرزههای آن را به موقعیت داستانهای خود بدل کرد که خلق اثر ادبی در باره جنگ جز از منظر رسمی حکومتی و تبلیغاتی ممکن نبود.
فصیح از منظری مستقل جنگ و زندگی آدمیان را در جنگ به تصویر کشید. در داستان بلند زمستان ۶۲ و در داستان کوتاه مرغهای عشق در بمباران، با ایجازی نادر در ادبیات فارسی فضای جنگ شهرها را به دوران بمباران و موشکباران به ادبیات و از این رهگذر به تاریخ سپرد. در داستان نقطه کور با مهارت تصویرسازی چیرهدست و خلاق طرحی زنده از آبادان ویران شده پس از جنگ نقاشی و در داستان زن آل بوتاوه حراج نجابت و زیبایی را در فقر و ویرانی جنگ با تلخی اما به قدرت تصویر کرد.
مردی که روز پنج شنبه در ۷۵ سالگی درگذشت کار خود را از دهه چهل با شراب خام، که اثری خام بود، آغاز کرد. دو اثر بعدی او، دل كور و داستان جاويد، در حد سیاه مشق ماندند. رمان ثريا در اغما در سال ۱۳۶۳ نام او را بر سر زبانها انداخت اما این کتاب شهرت خود را نه وامدار ارزشهای هنری و ساختاری که مدیون جذابیت گذرای موضوع خود بود و در قالب گزارشی خبری و نه هنر گزارشنویسی، تصویری تک بعدی از سرگردانی نسل اول مهاجران سه دهه اخیر به دست داد.
فصیح پس از درد سياوش، زمستان ۶۲ را منتشر کرد و در این کتاب حساسترین و مهمترین موضوع آن روزگار، جنگ و فضای جنگی را به موقعیت داستانی یکی از بهترین آثار سه ده اخیر برکشید. پس از زمستان ۶۲ مجموعه داستان نمادهای دشت مشوش را منتشر کرد که سه داستان کوتاه آن را میتوان از بهترین داستانهای کوتاه سه دهه اخیر به شمار آورد .آن چه فصیح پس از نمادهای دشت مشوش نوشت بر ارزش او به عنوان نویسنده نیافزود.
در داستان کوتاه مصاحبه، در مجموعه نمادهای دشت مشوش، خبرنگار تلویزیون دولتی، که تولید برنامهای تبلیغاتی را در سر دارد، از پیرمردی جنگزده در محل بمباران میپرسد «پیام... پیامی ندارید؟» و پیرمرد جواب میدهد «ما هیچی نداریم ...خودتون مگر نمیبینید؟»