آن که صعود کرد و آن که سقوط؛ آن که رها شد و آن که گرفتار

اشاره: ساختار جهان طبیعت و جهان اجتماع به گونه‌ای نیست که انسان‌ها بتوانند به هر چه می‌خواهند دست یابند. راه‌های بسیاری گشوده است و راه‌های بسیاری مسدود است. منابع و برساخته‌های انسانی بیکران نیستند: چهار منبع قدرت، ثروت، معرفت و منزلت از منابع کمیاب اند.
نظام‌های بشری، چه در سطح بین‌المللی(آمریکا و سومالی، ژاپن و افغانستان) و چه در سطح داخل یک کشور(دولت و مردم،ثروتمندان و فقرا)، به شدت گرفتار نابرابری در توزیع این منابع کمیاب اند. به عنوان مثال، نمی‌شود در یک کشور دو نفر به طور همزمان رهبری سیاسی (پادشاه، رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر و...) را در دست داشته باشند. رئیس جمهور شدن یکی در یک دوره معین، به معنای فقدان این منبع قدرت برای همه افراد آن جامعه در آن دوره معین است. آیت‌الله منتظری با منابع کمیاب چه می‌کرد؟

یکم- رهایی از قدرت: پس از پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، آیت‌الله منتظری به دلیل سوابق مبارزاتی و پشتوانه علمی در فقاهت، به سرعت به چهره مقبول تبدیل شد. انتظار او این بود که در رأس ساختار سیاسی یک جامعه مسلمان شیعه باید کسی قرار گیرد که افقه و اعلم در فقه باشد (یعنی مرجع تقلید).

البته عدالت هم نقش مهمی در این رابطه بازی می‌کرد. یعنی، ولی فقیه باید عادل باشد. آیت‌الله خمینی، استاد فقه و فلسفه و عرفان، مصداق حاضر آن مفهوم بود. به تعبیر دیگر، ولایت فقیه لباسی بود که در حد قد و قامت رهبر انقلاب دوخته شده بود.

سوابق مبارزاتی آیت‌الله خمینی و دفاع او از روش‌های مسالمت‌آمیز در مبارزه با دیکتاتوری- آن هم در روزگاری که گفتمان مسلط ، گفتمان چریکی بود- هیچ شک و شبهه‌ای ایجاد نمی‌کرد. بدین ترتیب بود که آیت‌الله منتظری بیشترین نقش را در تصویب اصل ولایت فقیه و ورود آن به قانون اساسی بازی کرد.

جبهه متحد انقلاب به سرعت فرو ریخت، اسلحه جایگزین استدلال و رفاقت شد، تسخیر قهرآمیز دولت آرمانی مطلوب بود. کردستان، گنبد، دیگر شهرها و دانشگاه‌ها به میدان نبرد تبدیل شد. بازداشت‌های گسترده آغاز گشت. شکنجه و اعدام مخالفان با دیدگاه آیت‌الله منتظری سازگار نمی‌افتاد. شروع به نوشتن نامه‌های اعتراضی محرمانه به آیت‌الله خمینی کرد و به رهبران حاکم و دستگاه اطلاعاتی- امنیتی تاخت که چرا چنان می‌کنند.

این چنین بود که فاصله‌ای پدیدار گشت که روز به روز عمیق و عمیق‌تر شد تا در نهایت به عزل او از سوی آیت‌الله خمینی منتهی گردید. بدین ترتیب، آیت الله منتظری از قدرت «رها» شد و آیت‌الله علی خامنه‌ای «گرفتار» قدرت گردید. او که دیگر نه قائم مقام رهبری بود، نه امکانی برای ارتباط با دیگران داشت، هنوز گرفتار قدرت بود. مگر همو نبود که با اصرار ولایت فقیه را وارد قانون اساسی کرد؟ مگر همو نبود که تا عزل از جانشینی رهبری چند جلد کتاب در تئوریزه کردن نظریه ولایت فقیه نوشت؟ باید تکلیف خود و دیگران را با این نظریه معلوم می‌کرد.

اما مسئله مهمی وجود داشت که نسل ما بدان توجه نداشت. افلاطون قدرت را به فیلسوف حکیم سپرد. مارکس قدرت را به پرولتاریا سپرد(بلشویک‌ها حزب کمونیست را جایگزین پرولتاریا کردند). آیت‌الله منتظری(اکثر فقها و مذهبیون) قدرت را به فقیه «عادل» سپرد.

انقلاب فرانسه با روبسپیر، انقلاب روسیه با استالین، انقلاب چین با مائو و انقلاب ایران با آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای نشان دادند که مسئله مهمی که منتسکیو بر آن انگشت نهاده بود، نادیده گرفته شده است. خطای آنان این بود که می‌گفتند قدرت را به فرد عادل بسپارید. اما منتسکیو گفته بود، اولین چیزی که قدرت از آدمی می‌ستاند، قدرت عدالت‌ورزی است.

تجربه انقلاب ایران، زمامداری آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای؛ مدعای منتسکیو را به عینه برای آیت‌الله منتظری تأیید کرد و او را به این سو سوق داد. بدین ترتیب بود که با «ولایت مطلقه فقیه» مخالفت کرد، ولایت فقیه را از آن فقیه اعلم و افقه به شمار آورد، و «ولایت فقیه» را به «نظارت فقیه» فروکاست.

آری آیت‌الله منتظری از «قدرت» رها شد و آیت‌الله علی خامنه‌ای گرفتار قدرت شد، اما تحول دیگر و مهم‌تر این بود که آیت‌الله منتظری روز به روز از نظریه ولایت فقیه دور و رها شد و علی خامنه‌ای روز به روز بیشتر و بیشتر گرفتار نظریه ولایت مطلقه فقیه شد. فقیه عالیقدر که دستگاه فقهی خود را با حقوق بشر مدرن سازگار می‌کرد، شاید در پایان به این رضایت می‌داد که «ولی فقیه» به چیزی مانند «ملکه انگلیس» تبدیل شود.

نمی‌دانم این همه توجه به زمامداران سیاسی برای چیست؟ تمام توجه را باید به تولید، توزیع و کنترل قدرت معطوف داشت. برای اینکه قدرت، قدرت عدالت ورزی را نستاند، باید قدرت را با قدرت مهار کرد، نه آنکه قدرت را به خوبان سپرد. به جای بحث و گفت‌وگو درباره اوصاف اخلاقی زمامداران سیاسی، باید مردم را قدرتمند کرد تا آدمیانی که گریزی از دولت ندارند، دولت را با قدرت خود کنترل کنند. دموکراسی محصول موازنه قدرت میان دولت و مردم است.

دوم- صعود اخلاقی: از نابرابری منابع کمیاب قدرت، ثروت، معرفت و منزلت سخن گفته شد. اما وضع فضائل و رذائل اخلاقی چگونه است؟ آیا اخلاق هم منبعی کمیاب است؟ به تعبیر دیگر، آیا عمل به فضائل اخلاقی از سوی یک فرد یا گروه مانع عمل به فضائل اخلاقی از سوی دیگر افراد و گروه‌هاست؟ روشن است که چنین نیست. راستگویی یکی، مانع راستگویی دیگری نیست. امانت‌داری یک گروه، مانع امانت‌داری دیگران نمی‌شود. بخشش یکی مانع بخشش دیگری نیست.

آیت‌الله منتظری برابر آیت‌الله خمینی قرار گرفت، اما هیچ‌گاه در این رویارویی فضائل اخلاقی را زیرپا نگذارد. رویارویی او با آیت‌الله علی خامنه‌ای هم از این نظر قابل تأمل است. نقدهای آیت‌الله منتظری موجود است، هیچ نوع اهانتی در آنها وجود ندارد. اما آیت‌الله علی خامنه‌ای در مواجه با آیت‌الله منتظری بدترین اهانت‌ها (منفور، مطرود، خائن، معمم ساده‌لوح، آدم بیچاره و مفلوک، ورشکسته سیاسی، ضربت خورده انقلاب، تو دهنی خورده از بسیج، ناجوانمرد، نادان و نفهم، و...) را نسبت به ایشان به کار برد[۱]. این چنین بود که او صعود کرد و این سقوط. علی خامنه‌ای بود که سال‌ها آیت‌الله منتظری را به خاطر یک سخنرانی انتقادآمیز در بیت‌اش زندانی و او را از دیدار با دیگران محروم کرد.

علی خامنه‌ای در رحلت آیت‌الله منتظری سقوط خود را بیشتر نشان داد. از پیام او به مناسبت درگذشت آیت‌الله منتظری و نیش‌زدن‌های صریح به مرجعی که به رحمت خدا پیوسته است، تا اعزام چماقداران برای اشغال مسجد اعظم قم و ممانعت از برگزاری مراسم ختم آن بزرگوار. بدین ترتیب بود که خامنه‌ای کینه عمیق و سقوط خود را عیان ساخت. چماقداران او شعار می‌دادند: «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده».

سوم- درگذشت آیت‌الله منتظری را می‌توان درگذشت نظریه ولایت فقیه به شمار آورد. نظریه‌ای که حتی یک دلیل برای تثبیت آن وجود ندارد، بزرگترین نظریه‌پرداز خود را از دست داد. شجاعت و صبرش، نجابت و پاکی‌اش، صفا و خلوص‌اش، کرامت و پرهیزگاری‌اش؛ همه و همه احترام ویژه‌ای برای او ایجاد کرده بود که مانع از انکار ته‌مانده‌های ولایت فقیه (نظارت فقیه) توسط دوستداران ایشان می‌شد.

نظریه ولایت فقیه نظریه‌ای است که تصورش موجب تکذیبش می‌شود. جمهوری اسلامی به رهبری علی خامنه‌ای، حکومت مجری احکام فقهی نیست. اکثریت قوانین و سیاست‌هایی که اجرا می‌شوند، هیچ ربطی به فقه ندارند و نمی‌توانند داشته باشند. برای اینکه دین به طور کلی در این حوزه‌ها ساکت است. ولایت مطلقه فقیه که آیت‌الله خمینی تئوریزه کرد، برای حفظ قدرت مجاز است همه احکام اولیه اسلام را تعطیل کند.

حتی استالین هم جرئت نکرد بگوید برای حفظ نظام سیاسی (قدرت) می‌توان کل احکام و اصول مارکسیسم را تعطیل کرد، اما آیت‌الله خمینی گفت و در پایان هم افزود: «و بالاتر از آن هم مسائلی است، كه مزاحمت نمی‌كنم». او بود که به ولی فقیه اجازه داد کلیه قراردادهای خود با مردم (قانون اساسی و...) را یکجانبه لغو کند[۲].

نظام ولایت مطلقه فقیه موجود، همان چیزی است که آیت‌الله خمینی تئوریزه کرد. اگر در رأس این ساختار، حسین شریعتمداری، سردار جعفری، محمود احمدی‌نژاد یا نقدی قرار گیرد، باز هم تعارضی با نظریه ولایت مطلقه فقیه ندارد. برای آن که ولی فقیه که در ابتدا مجری احکام فقهی بود، در انتها به تعطیل کننده همه احکام فقهی در پای قدرت تبدیل شد. این نکته مهم را سردار جعفری بهتر از هر فرد دیگری دریافته است. همو بود که گفت: «حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران از ادای نماز واجب‌تر است»[۳].

مسئله ایران چه بود و چیست؟ مسئله، مسئله دولت مطلقه بود و هست. ایرانیان با انقلاب ۵۷ نشان دادند که قادر به سرنگونی دولت مطلقه هستند. اما در عین سرنگون‌سازی دولت مطلقه از طریق انقلاب، نتوانستند نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر برسازند.

ممکن است بتوان این نظام را هم سرنگون کرد، اما سرنگونی جمهوری اسلامی، سرنگونی ولایت مطلقه فقیه نیست. تا وقتی مردم از طریق سازمان‌یابی منافع، علائق، ترجیحات و هویات متکثر قادر به برساختن انجمن‌های واسط و قدرتمند کردن خود نشوند، نظام ولایت فقیه پایدار خواهد بود، اگر چه در رأس نظام سیاسی، سکولارها حاکم باشند.

مگر استالین، هیتلر، موسولینی، رضا شاه و محمدرضا شاه، ولی فقیه نبودند؟ وقتی یک جامعه‌شناس به رفتار سیاسی ایرانیان می‌نگرد، از خود می‌پرسد: این اقدام چه ارزشی دارد که آنان دولت مطلقه ولایت فقیه را سرنگون سازند و دولت مطلقه (ولی غیرروحانی، پدرسالاری) دیگری را جانشین آن کنند؟ چرا به جای آن که خود را از شر دولت مطلقه رها سازند، برای تصرف دولت مطلقه مبارزه می‌کنند؟ چرا به تجربه‌های مسالمت‌آمیز گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر نمی‌نگرند؟

مبارزه با دولت مطلقه، میراث ماندگار دو دهه پایانی عمر آیت‌الله منتظری است. او نظریه سیاسی خود را به گونه‌ای بازسازی و بسط داد که پذیرای میهمان‌های ستبری چون دموکراسی و حقوق بشر باشد. او برنده واقعی مبارزات چند دهه گذشته بود.

--------------------------------------
نظرات مندرج در این یادداشت الزاماً انعکاس نظر رادیوفردا نیست.

پاورقی‌ها:
۱- پس از درگذشت آیت‌الله اراکی، علی خامنه‌ای نگران بسط مرجعیت آیت‌الله منتظری بود. او با اعزام نیروهای اطلاعاتی- امنیتی- نظامی به قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم را مجبور کرد تا وی را به عنوان یکی از مراجع معرفی کنند. اما پس از آن هم نگران آیت‌الله منتظری بود. به همین خاطر ایشان را «منفور» و «خائن» خواند و گفت که مردم حاضر نیستند از این خائن بگذرند:
«در روحانیت هستند آدم‌هایی که نان امام زمان را خورده‏اند، نمک امام زمان را خورده‏اند؛ امّا نمکدان امام زمان را شکسته‏اند و با راه امام زمان مخالفت کرده‏اند. هستند؛ ما نمی‌گوییم نیستند. رادیوهای بیگانه بروند هرچه می‏خواهند با آنها مصاحبه کنند. حاضرند به اندازه ۱۰ جلد کتاب هم به همه مقدّسات جمهوری اسلامی فحش بدهند! نه اینکه نیستند؛ هستند. اما، اوّلاً بسیار کم و ثانیاً منفور ملّت ایران و مسلمانان انقلابی‏اند. شما خیال می‌‏کنید کسانی که رادیوهای بیگانه و دستگاه‌های استکباری، برای مرجعیت دل به آنها بسته‏اند، در داخل ایران کسانی‏اند که اگر خودشان را در معرض اطّلاع ملّت قرار دهند، ملّت، آنها را آرام می‌‏گذارد؟ ملّت ایران از خائنین نمی‏گذرد. تا امروز نگذشته است، در آینده هم از خیانتکاران نخواهد گذشت»(سخنرانی ۲۳ آذرماه ۱۳۷۳).

اما درباره انتخاب خود به رهبری می‌گوید که نمی‌خواست این مقام را بپذیرد، ولی چاره‌ای نبود:
«چرا چاره‏ای نیست؟ زیرا به گفته افرادی که من به آنها اطمینان دارم، این «واجب» در من «متعین» شده است. یعنی اگر من این بار را برندارم، این بار بر زمین خواهد ماند. اینجا بود که گفتم قبول می‏کنم. چرا؟ چون دیدم بار بر زمین می‏ماند. برای اینکه بار بر زمین نماند، آن را برداشتم... بر شما متعین است. یعنی واجب، واجب کفایی نیست؛ متعیناً بر شما واجب است؛ واجب عینی است. عزیزانم! اگر واجب عینی باشد، من از زیر هیچ باری دوش خودم را خالی نمی‏کنم» (سخنرانی ۲۳ آذرماه ۱۳۷۳، رجوع شود به سایت وی).

درباره انتخاب شدنش به عنوان مرجع تقلید هم گفته است:
«آقایان فهرست دادند و اسم این حقیر را هم در آن فهرست آوردند. امّا اگر از من سؤال می‌کردند، می‏گفتم این کار را نکنید. بدون اطّلاعِ من این کار را کردند. بعد از آنکه اعلامیه‏شان صادر شده بود، من خبردار شدم؛ والّا نمی‏گذاشتم. حتّی من به تلویزیون اطّلاع دادم و گفتم اگر آقایان ناراضی نمی‏شوند، اعلامیه آنها را که می‏خوانید، اسم مرا نخوانید. بعد گفتند که نمی‏شود؛ تحریف اعلامیه است. آقایان نشسته‏اند، چند ساعت جلسه کرده‏اند؛ نمی‏شود... بار فعلی من بسیار سنگین است. بار رهبری نظام جمهوری اسلامی و مسئولیت‌های عظیم دنیایی، مثل بار چند مرجعیت است. این را شما بدانید. اگر چند مرجعیت را روی همدیگر بگذارند، ممکن است بارش به این سنگینی شود؛ ممکن است. فعلاً ضرورتی نیست. آری؛ اگر العیاذ بالله وضع به جایی می‏رسید که می‏دیدم چاره‏ای نیست، می‏گفتم عیبی ندارد. من با همه ضعف و فقری که دارم، به فضل پروردگار، آنجا که ناچار باشم -یعنی ضروری باشد- برای برداشتن ۱۰ بار به این سنگینی هم حرفی ندارم که بردارم و روی دوش خودم بگذارم» (سخنرانی ۲۳ آذرماه ۱۳۷۳).

۲- سخنان آیت‌الله خمینی به قرار زیر است:
«حکومت به معنای ولایت مطلقه ... بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد... حکومت ... یکی از احکام اولیه اسلام است، و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاكم [سلطان] می‌تواند مسجد یا منزلی را كه در مسیر خیابان است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم [سلطان] می‌تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل كند؛ و مسجدی كه ضرار باشد، در صورتی كه رفع بدون تخریب نشود، خراب كند. حكومت می‌تواند قراردادهای شرعی را كه خود با مردم بسته است، در موقعی كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، یكجانبه لغو كند. و می‌تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیر عبادی است كه جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی كه چنین است جلوگیری كند. حكومت می‌تواند از حج، كه از فرایض مهم الهی است، در مواقعی كه مخالف صلاح كشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری كند... آنچه گفته شده است كه شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض می‌كنم كه فرضاً چنین باشد، این ازاختیارات حكومت است. و بالاتر از آن هم مسائلی است، كه مزاحمت نمی‌كنم» (روح‌الله خمینی، صحیفه نور، ج ۲۰، صص ۴۵۱-۴۵۲).
۳- رجوع شود به لینک: http://aftabnews.ir/vdcbs9b9.rhb5zpiuur.html