زهرا باکری، خواهر حمید و مهدی باکری از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در جنگ ایران و عراق کشته شدند، با انتشار نامهای شدیداللحن اخبار منتشر شده پیرامون زندگی خانوادگی برادران خود را تقبیح کرده است.
خانم باکری در این نامه که روزنامه اعتماد چاپ تهران از انتشار متن کامل آن خودداری کرده به انتقاد از عملکرد مقامهای دولتی در جریان انتخابات ریاست جمهوری پرداخته است.
پیش از این مجتبی ذوالنور جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جریان مبارزات انتخاباتی با حمله به همسران مهدی و حمید باکری گفته بود: «اگر همسر شهید مهدی باکری به طرفداری از کاندیدایی فریاد بلند میکند، چرا میگوید، همسر شهید مهدی باکری و چرا نمیگوید، همسر دوم علی یونسی وزیر اطلاعات دولت اصلاحات هستم و یا همسر شهید حمید باکری که همین ادعا را دارد، نمیگوید، اکنون زن یک معلم گیلانی هستم، چرا از اسم شهدا برای مقاصد خود سوءاستفاده میکنید.»
او سپس به ماجرای تاریخی طلحه، زبیر و عایشه در صدر اسلام اشاره کرده و گفته بود: «مگر اکنون این جماعت شبیه طلحه، زبیر و عایشه نیستند و همین کارها را نمیکنند و قصد راهاندازی جمل را ندارند، آن هم به کمک بیگانگانی که ۳۰ سال است، منتظر روزی هستند که انقلاب را از درون نابود کنند.»
زهرا باکری در گفتوگو با رادیو فردا انگیزههای خود را در مورد نوشتن چنین نامهای تشریح میکند.
زهرا باکری: هم بیعدالتیهایی که اخیراً پیش آمد، هم توهینی که به خانم برادر من شد. من با چنگ و دندان از حیثیت خانوادهام [دفاع میکنم]. خانم برادرهای ما تاج سر ما هستند. خانم برادرهای ما پشت سر برادرهای من، جبهه به جبهه خانه به دوشی کردند. الان میآیند هر کدام را صیغه یکی میکنند. آخر کسی که اسمش را مسلمان بگذارد، چنین کاری میکند؟ خانم برادر من اگر صیغه کسی بود چرا دخترش از پسر او طلاق گرفت؟
... بله. ایشان نمیدانستند که همسر مهدی با چه کسی ازدواج کرده. او را نسبت به چه کسی داده بودند. همینطوری هر چه از دهنش در آمده...
بله. من به عنوان بزرگ خانواده به هر دوی اینها، بعد از چهلم شهادت شوهرانشان، پیشنهاد کردم که ازدواج کنند. چون یک امر شرعی بود. خواهرم هم چند سال قبل شوهرش را از دست داده بود، دیدم چه مشکلاتی یک زن بیشوهر در این جامعه دارد. به اینها پیشنهاد ازدواج کردم.
نه، آخر... اصلاً واقعاً شرمآور است. آقای یونسی پدر شوهر دختر حمید بود. یک ازدواج نادرستی کرده بودند بعد از پنج سال همه خانواده علاقهمند بودیم که متارکه بشود که دو سال پیش متارکه انجام گرفت.
والله اینقدر اطلاعات در این مملکت بدون تحقیق، بدون دلیل، بدون برهان [منتشر میشود]. تهمت زدن الان اینقدر راحت شده، اینقدر همه دیگران را محکوم میکنند. به خاطر اینکه برای خودشان توشهای، موقعیتی، مقامی بگیرند. مهدی و حمید دوست داشتند گمنام زندگی کنند و گمنام رفتند. اینقدر اینها عذاب کشیده بودند، تهمتی که در ارومیه همین آقای وزیرکشور سابق، آقای محصولی، که اسمهایشان هم نمیخواهم در ذهنم باقی بماند، به حمید زد که حمید آخرین بار از ارومیه آمد بیرون، گفت خدایا از تو میخواهم که جسد من به این شهر برنگردد.
بروید از خودشان بپرسید.
وسایل حمید را همرزم حمید با ساکش داده بود دست مهدی؛ به مهدی گفته بود که انشاءالله زمان شهادتش توبه کرده باشد. حمید چه کار کرده بود؟ حمید چه چیزی داشت؟ اینها مرا عذاب میدهد.
آمدند یک کسی [میرحسین موسوی] را که میشناختیم... هشت سال زمان جنگ برادرهای من از ایشان به عنوان یک انسان پاک [یاد میکردند] و واقعاً کسی به آقای موسوی یک نقطه ضعف دزدی و بیدینی و اینها را نزده، الان آمده از فیلتر شورای نگهبان هم گذشته. اگر میگویید انتخابات آزاد، اگر میگویید مردمسالاری که هیچ چنین چیزی در این مملکت به چشم نخورده و آن چیزی که به حساب نمیآید مردم است، ما هم روی افکار خودمان یک کسی را انتخاب کردیم و به او اعتقاد داشتیم و از او حمایت کردیم.
چرا باید یک طرف همه قدرت را داشته باشد و یک طرف همه چیزش را بگیرند. احسان [پسر برادرم] این انسان را قبول داشت که رئیس جمهورش شود، باید اینهمه زیرفشار باشد. او را گرفتند، زدند و تهدید کردند.
پسر برادرم را. بلایی سر ما آمده که زمان شاه نیامد. باور کنید یک ساواکی در خانه مرا نزد. زمان شاه من بعد از شهادت برادرم استخدام شدم. خواهرم در پست بالایی استخدام شد. مهدی دانشگاه قبول شد و تحصیل را شروع کرد. یک نفر در خانه ما را نزد. میگفتند خرابکار یا خانواده خرابکار ولی کسی جسارت نکرد در خانه ما را باز کند و به ما توهین کند. ولی جمهوری اسلامی ما این توهینها را دیدیم.
من مقایسه کردم... من سی سال از عمرم را در آن رژیم گذراندم و سی سال هم در جمهوری اسلامی. برادر من حبس ابد بود، مرتب انجمن حمایت از زندانیان، سازمان حقوق بشر، انواع این سازمانهای جهانی و ایرانی با خانوادههای ما تماس داشتند [و میپرسیدند] «با زندانیها چطور رفتار میکنند؟»، «شما وقتی میروید برای ملاقات با شما چگونه رفتار میشود؟»، آن موقع...
بله. پیش از انقلاب، زمان شاه که یکی را اعدام کردند، یکی حبس ابدی بود که ۵۷ آزاد شد. الان کسی جرئت دارد اسم سازمان حقوق بشر بیاورد؟ کسی جرئت دارد اسم سازمان حمایت از زندانیان بیاورد؟ میشود مفسد فیالارض. من چون اینها را دیدهام، الان مقایسه میکنم، عذاب میکشم. من میگفتم خدایا میشود خون شاه را یک ذره سر بکشم که انتقام خون برادرم گرفته شود؟ الان میگویم خدا رحمتت کند.
ما میگفتیم زمان پیغمبر بتپرست بودند. الان ما چکارهایم؟ میگوییم «سخنان رئیس جمهور سخنان خداست». اعوذ بالله. آخر بابا، رئیس جمهور هم آدمی است مثل همه، خطا میکند، دروغ میگوید، ولی باید این شهامت را داشته باشد که حداقل، واقعیت را بیان کند.
او سپس به ماجرای تاریخی طلحه، زبیر و عایشه در صدر اسلام اشاره کرده و گفته بود: «مگر اکنون این جماعت شبیه طلحه، زبیر و عایشه نیستند و همین کارها را نمیکنند و قصد راهاندازی جمل را ندارند، آن هم به کمک بیگانگانی که ۳۰ سال است، منتظر روزی هستند که انقلاب را از درون نابود کنند.»
زهرا باکری در گفتوگو با رادیو فردا انگیزههای خود را در مورد نوشتن چنین نامهای تشریح میکند.
زهرا باکری: هم بیعدالتیهایی که اخیراً پیش آمد، هم توهینی که به خانم برادر من شد. من با چنگ و دندان از حیثیت خانوادهام [دفاع میکنم]. خانم برادرهای ما تاج سر ما هستند. خانم برادرهای ما پشت سر برادرهای من، جبهه به جبهه خانه به دوشی کردند. الان میآیند هر کدام را صیغه یکی میکنند. آخر کسی که اسمش را مسلمان بگذارد، چنین کاری میکند؟ خانم برادر من اگر صیغه کسی بود چرا دخترش از پسر او طلاق گرفت؟
- اشاره شما به آقای ذوالنور است که عنوان کرده بودند که همسران...
... بله. ایشان نمیدانستند که همسر مهدی با چه کسی ازدواج کرده. او را نسبت به چه کسی داده بودند. همینطوری هر چه از دهنش در آمده...
- یعنی شما اطلاعاتی که آقای ذوالنور میدهند را تکذیب میکنید؟
بله. من به عنوان بزرگ خانواده به هر دوی اینها، بعد از چهلم شهادت شوهرانشان، پیشنهاد کردم که ازدواج کنند. چون یک امر شرعی بود. خواهرم هم چند سال قبل شوهرش را از دست داده بود، دیدم چه مشکلاتی یک زن بیشوهر در این جامعه دارد. به اینها پیشنهاد ازدواج کردم.
- پس داستان ازدواج ایشان با آقای یونسی که عنوان کرده بودند...
نه، آخر... اصلاً واقعاً شرمآور است. آقای یونسی پدر شوهر دختر حمید بود. یک ازدواج نادرستی کرده بودند بعد از پنج سال همه خانواده علاقهمند بودیم که متارکه بشود که دو سال پیش متارکه انجام گرفت.
- فکر میکنید این اطلاعات را آقای ذوالنور روی چه حسابی منتشر کرد.
والله اینقدر اطلاعات در این مملکت بدون تحقیق، بدون دلیل، بدون برهان [منتشر میشود]. تهمت زدن الان اینقدر راحت شده، اینقدر همه دیگران را محکوم میکنند. به خاطر اینکه برای خودشان توشهای، موقعیتی، مقامی بگیرند. مهدی و حمید دوست داشتند گمنام زندگی کنند و گمنام رفتند. اینقدر اینها عذاب کشیده بودند، تهمتی که در ارومیه همین آقای وزیرکشور سابق، آقای محصولی، که اسمهایشان هم نمیخواهم در ذهنم باقی بماند، به حمید زد که حمید آخرین بار از ارومیه آمد بیرون، گفت خدایا از تو میخواهم که جسد من به این شهر برنگردد.
- چه تهمتی زده بودند؟
بروید از خودشان بپرسید.
- شما نمیخواهید بگویید که دقیقاً چه تهمتی به آقای باکری زده بودند؟
وسایل حمید را همرزم حمید با ساکش داده بود دست مهدی؛ به مهدی گفته بود که انشاءالله زمان شهادتش توبه کرده باشد. حمید چه کار کرده بود؟ حمید چه چیزی داشت؟ اینها مرا عذاب میدهد.
- این مسائل چرا درباره خانواده باکری مطرح میشود؟
آمدند یک کسی [میرحسین موسوی] را که میشناختیم... هشت سال زمان جنگ برادرهای من از ایشان به عنوان یک انسان پاک [یاد میکردند] و واقعاً کسی به آقای موسوی یک نقطه ضعف دزدی و بیدینی و اینها را نزده، الان آمده از فیلتر شورای نگهبان هم گذشته. اگر میگویید انتخابات آزاد، اگر میگویید مردمسالاری که هیچ چنین چیزی در این مملکت به چشم نخورده و آن چیزی که به حساب نمیآید مردم است، ما هم روی افکار خودمان یک کسی را انتخاب کردیم و به او اعتقاد داشتیم و از او حمایت کردیم.
چرا باید یک طرف همه قدرت را داشته باشد و یک طرف همه چیزش را بگیرند. احسان [پسر برادرم] این انسان را قبول داشت که رئیس جمهورش شود، باید اینهمه زیرفشار باشد. او را گرفتند، زدند و تهدید کردند.
- چه کسی را گرفتند؟
پسر برادرم را. بلایی سر ما آمده که زمان شاه نیامد. باور کنید یک ساواکی در خانه مرا نزد. زمان شاه من بعد از شهادت برادرم استخدام شدم. خواهرم در پست بالایی استخدام شد. مهدی دانشگاه قبول شد و تحصیل را شروع کرد. یک نفر در خانه ما را نزد. میگفتند خرابکار یا خانواده خرابکار ولی کسی جسارت نکرد در خانه ما را باز کند و به ما توهین کند. ولی جمهوری اسلامی ما این توهینها را دیدیم.
- بخشی از نامه شما گویا انتقاد از بازداشتهاست و کسانی که در تظاهرات کشته شدهاند...
من مقایسه کردم... من سی سال از عمرم را در آن رژیم گذراندم و سی سال هم در جمهوری اسلامی. برادر من حبس ابد بود، مرتب انجمن حمایت از زندانیان، سازمان حقوق بشر، انواع این سازمانهای جهانی و ایرانی با خانوادههای ما تماس داشتند [و میپرسیدند] «با زندانیها چطور رفتار میکنند؟»، «شما وقتی میروید برای ملاقات با شما چگونه رفتار میشود؟»، آن موقع...
- پیش از انقلاب؟
بله. پیش از انقلاب، زمان شاه که یکی را اعدام کردند، یکی حبس ابدی بود که ۵۷ آزاد شد. الان کسی جرئت دارد اسم سازمان حقوق بشر بیاورد؟ کسی جرئت دارد اسم سازمان حمایت از زندانیان بیاورد؟ میشود مفسد فیالارض. من چون اینها را دیدهام، الان مقایسه میکنم، عذاب میکشم. من میگفتم خدایا میشود خون شاه را یک ذره سر بکشم که انتقام خون برادرم گرفته شود؟ الان میگویم خدا رحمتت کند.
ما میگفتیم زمان پیغمبر بتپرست بودند. الان ما چکارهایم؟ میگوییم «سخنان رئیس جمهور سخنان خداست». اعوذ بالله. آخر بابا، رئیس جمهور هم آدمی است مثل همه، خطا میکند، دروغ میگوید، ولی باید این شهامت را داشته باشد که حداقل، واقعیت را بیان کند.