«فتح و شکست، حمله و عقبنشينی، اسيرگرفتن و تسليم شدن، کشتن و کشته شدن»؛ اگر اينها را مفاهيمی بدانيم که بدنه جنگ را تشکيل میدهد، ستون جنگ را آنگاه واژهای ديگر تعريف میکند: استراتژی. اينکه چگونه بجنگيم که فتح کنيم و شکست دهيم. حمله کنيم و عقبنشينی کنند، اسير بگيريم و تسليم شوند، بکشيم و کشته نشويم. مفهومی که برای ايران در جنگ هشت ساله در موارد زيادی، از آموزههای نظامی فاصله گرفت، و به اسطورههای مذهبی نزديک شد؛ با واژگانی که هر روز از مدرسه گرفته تا پادگانها، از مسجد محل تا دو شبکه تلويزيونی به گوش میرسيد: «سپاه کفر، پيروزی حق بر باطل، فتح کربلا و آزادسازی قدس». بحثی که میتوان از آن با عنوان «رويارويی استراتژی و ايدئولوژی» در جنگ هشت ساله نام برد.
انتقادها از استراتژی ايران در جنگ از همان ابتدای جنگ آغاز میشود، و حتی پيش از آن ۳۱ شهريور ماه داغ ۵۹؛ از ماههای پرالتهاب پس از انقلاب که ارتش را در گردابی از غربال کردنهای سياسی فرو برده بود.
به گفته حسين آرين، کارشناس استراتژيک راديو فردا و افسر پيشين نيروی دريايی، جنگ هشت ساله درست زمانی کليد خورد که ارتش ايران زخم خورده و خسته از يک خطای استراتژيک بزرگ بود:
«وقتی که انقلاب ۵۷ رخ داد، يک سری از کارهايی که میتوانست وضع ارتش را بدتر کند، انجام گرفت. برای نمونه اعدامها، اخراج، بازنشستگیهای اجباری، زندان، فرار تعداد بسيار زيادی از افسران. برای نمونه نيروی دريايی که حدود ۲۵ هزار نفر پرسنل داشت، دويست نفر از افسران و ۳۰۰ نفر از درجهداران کارآزموده يا اخراج شدند يا برکنار. تعداد زيادی از افسران که در ماموريت خارج بودند - نزديک به ۱۵۰ نفر - به ايران باز نگشتند. يک سال بعد از جنگ، ۹۵ نفر از افسران دوباره برکنار شدند. يعنی يک چيزی حدود ۶۵۰ نفر از افسران زبده و درجهداران زبده از يک نيروی دريايی با استعداد حدود ۲۵ هزار نفر يا اخراج شدند يا برکنار. شما اين را تعميم بدهيد به نيروی زمينی و همينطور به نيروی هوايی. يعنی موقعی که جنگ شروع شد، ارتش در تشتت به طور کامل بود.»
جنگ در خلايی از قدرت نظامی آغاز میشود. ارتش ضعيف است و پايههای درهم پاشيدهاش را يارای مقاومت در برابر ارتش منسجم عراق نيست. خاک ايران در اشغال است و کشور دستخوش بحرانی سياسی. عواقب کمبود نيروهای زمينی ارتش در سالهای ملتهب پس از انقلاب اما تنها به اين بخش از بازوی نظامی کشور محدود نمیماند.
اگرچه نيروی هوايی در سالهای آغازين جنگ از آمادگی نسبی برای پاسخ گفتن به حملات عراق برخوردار بود، و اگرچه در همان روز سی و يکم شهريور، خلبانان ايرانی با پاتکی سخت به حمله هوايی عراق واکنش نشان داده بودند، اما دست آخر کمبود پشتيبانی در نيروی زمينی دامنگير همرزمان هوايی نيز میشود.
حميد احمدی، مشاور پيشين نظامی کشور در دو سال نخست جنگ میگوید:
«ما ۸۰۰ خلبان نيروی هوايی داشتيم، و ۳۰۰ خلبان هوانيروز. ۲۵۰ خلبان در اين نبرد در اين دوران کشته میشوند. علت عمدهاش اين است که لشکر ۹۲ زرهی ايران ۴۸۶ تانک سازمانی داشت. ولی از اين تعداد، در موقع حمله عراق فقط ۳۴ تانک آماده بود. نيروی هوايی و خلبانان، در جنگ نقش تانک را بازی میکردند. يعنی برای پوشش پياده نظام در ارتفاع پایين حرکت میکردند، و به تانک ها حمله میکردند. به اين ترتيب در معرض آتش قرار میگرفتند و نهايتا ما در مجموع ۲۵۰ خلبان کشته داديم.»
در نيروی دريايی اما وضع متفاوت است. حضور نيروی دريايی که در بحرانهای سياسی کمترين آسيب را ديده، در سالهای اول کوتاه است اما کوبنده و مهلک. ناخدا حميد احمدی در این باره میگوید:
«نيروی دريايی ايران در هفت آذر ۱۳۵۹ يعنی ۶۷ روز بعد از جنگ موفق میشود با يک تاکتيک و استراتژی حساب شده، ارتش نيروی دريايی عراق را از انتفاع بياندازد. يعنی امالقصر که پايگاه ورود و صادرات اکثريت امکانات عراق بود را از بين میبرد؛ در عمليات مرواريد همچنين پايگاه صدور نفت را نابود میکند، يازده شناور عراق، و ناوچه موشکانداز استيکز را از بين میبرد و ناوچه معروف پيکان در آخرين لحظه غرق میشود؛ ناخدا همتی مسئول اين عمليات بود، که از آن روز ۷ آذر روز نيروی دريايی ايران نامگذاری میشود. به اين ترتيب نيروی دريايی موفق میشود در دريا توفق پيدا کند.»
جنگ اوج میگيرد و تنشهای سياسی هم. خاک خوزستان در اشغال عراق است و مرزهای غرب زير چکمههای بيگانه در هم شکسته. همزمان ايران در خارج از مرزها نيز روزهای پرتنشی را میگذراند. جنجال گروگانگيری در سفارت آمريکا ميان ايران و کشورهای غربی شکافی عميق ايجاد کرده، و جمهوری اسلامی نيز با شعارهايی همچون صدور انقلاب و مرگ بر شرق و غرب و اسرائيل، شکاف را دامن میزند.
کسی به ايران اسلحه نمیدهد. ارتش در مضيقه است. پاکسازیها روند پرشتابتری يافته، و روز به روز از توان استراتژيک ارتش کاسته میشود. در مقابل، نيرويی ديگر در حال رشد است؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نهادی که يک سال پيش از جنگ به دستور مستقيم آيت الله خمينی تاسيس شده بود و اکنون رفته رفته بر شمار نفراتش افزوده میشود؛ با جوانانی عموماً فاقد تحصيلات آکادميک نظامی اما مشتاق برای دفاع از مرزها. نيرويی که برخلاف ارتش، فارغ از اصطکاک سياسی با حکومت مرکزی است، مطيع استراتژیهای جمهوری اسلامی و سرشار از انگيزههای مذهبی.
رفته رفته اين نيروی جديد در تبيين استراتژیها گستره نفوذ خود را افزايش میدهد. روندی که در پی آزادسازی خرمشهر به تدريج آهنگ تندتری میيابد تا نيروی برآمده از ارزشهای انقلابی را جانشين نيرويی کند که ريشه در الگوهای غربی دوران پهلوی داشت.
اختلاف نظرها در استراتژی ميان دو بازوی اصلی نظامی کشور، به گفته نخستين رئيس جمهور ايران پس از انقلاب، از همان ابتدای جنگ آغاز شده بود. ابوالحسن بنی صدر يکی از اين اختلاف نظرها را اين گونه به ياد میآورد:
«در نامه ۲۸ شهريور، درست يکی دو روز قبل از حمله عراق به ايران، به آيت الله خمينی نوشتم: "در کرمانشاه و تهران دو نظريه درباره برخورد نظامی در مرزها طرح شد و حاصل صحبتها دو صورتجلسه است که همه امضا کردند و به حضور فرستادم. يک نظريه میگفت که ارتش به لحاظ کمبود سلاح و از دست دادن حالت تمرکز نمیتواند مقاومت کند و بنابراين در هم شکسته میشود و بايد جنگهای چريکی کرد و ضربه زد"، (اين را فرماندهان سپاه میگفتند)، پرسيدم "آيا فکر میکنيد که اگر بيايند و غرب و خوزستان را بگيرند، چيزی بر جا میماند که بعد برويم جنگ چريکی کنيم؟ معلوم شد که فکر اين موضوع اساسی را نکردهاند. اين است که به اتفاق آرا پذيرفته شد که بايد مرزها را نگاهداری کنيم و بعد گروههای جنگ چريکی تشکيل دهيم؛ هم در آنجا و هم در تهران... دو سئوال مطرح شد: آيا سپاه میتواند منهای ارتش، عمليات چريکی انجام دهد؟ پاسخ اين بود که نه."سپاه آن زمان بيست هزارتا عضو بيشتر نداشت. تازه اغلبشان به قول فرماندهان خودشان، تفنگ هم نمیتوانستند دستشان بگيرند. چه اسلحهای می شد به آنها داد؟»
جنگ، رفته رفته صورت اسطورهایتر و همزمان مذهبیتری به خود میگيرد. سرودهای ميهنپرستانه که به طور معمول در دوران جنگ به گوش میرسد، در جنگ هشت ساله جای خود را به نواها و نوحههای مذهبی داده است. اکنون از ديد مسئولان نظام، اين نه نيروی نظامی ايران که «سپاه مهدی» است که میجنگد.
حسين آرين، نقطه ضعف اصلی استراتژی جنگ را در جايگزينی اعتقادات مذهبی به جای کارآزمودگی نظامی جستجو میکند:
«اين را فراموش نکنيم که سپاه پاسداران که نطفهاش در آن موقع بسته شده بود و تعداد نفراتی هم که به سپاه پاسداران ملحق میشدند، روز به روز بيشتر و بيشتر میشد، تجربه رزمی نداشت. يک نيروی مردمی بودند که بعداً آمدند وارد مرحله جنگ شدند. ولی وقتی شما با يک دشمن کلاسيک، با دشمنی که میخواهيد با جنگ کلاسيک با آن مقابله کنيد، رو برو میشويد، به کسانی احتياج داريد که دانش نظامی داشته باشند. بينش داشته باشند و مهمتر از همه فرمانده باشند. هيچکدام از اينها به قوه الهی به شما نازل نمیشود، يا با سر به مهر گذاشتن و دائم راز و نياز با خدا کردن.»
اکنون پرسش اينجاست که آيا اصل وجود ايدئولوژی مذهبی را در يک جنگ میتوان به نقد کشيد؟ آيا «تعبد»، نقطهای سياه در استراتژی انگيزشی به شمار میرود؟
نظرها گوناگون است. برخی از صاحب نظران همچون هوشنگ حسن ياری، استاد روابط استراتژيک در کالج نظامی سلطنتی کانادا، روی ديگری از سکه را میبيند:
«سپاه در طی جنگ به تدريج شکل میگيرد ، و کارهايی را انجام میدهد که در خور اهميت هستند. از آنجا که اين اشخاص بيشتر ايدئولوژیزده بودند و ايدئولوژی، موتور حرکت اينها بود، کارهايی میکردند، جان نثاریهايی می کردند که معمولاً و به طور کلی در جهان از ارتشهای منظم کمتر ديده میشود. البته معنای اين حرف اين نيست که ارتش ايران در زمان جنگ از خودگذشتگی نکرد . بنابراين هر يک از اين دو به مناسبت وضعيتی که در آن بودند، و توانايیهايی که داشتند، در آن برهه کار میکردند، و بررسی ارزيابی کار اينها را به اعتقاد من بايد در آن قالب گذاشت.»
اين سو «سپاه اسلام» است که در برابر ارتش «صدام يزيد کافر» صف بسته، و مرز ملتهب دو کشور نيز «خاک تفته کربلا» است. اين سو و آن سو روی تابلو ها با حروف درشت می خوانيم: «کربلا؛ چند صد کيلومتر».
توليد چنين موتور محرکی از آرمانگرايی اما به اعتقاد شمار ديگری از تحليلگران، همان چيزی است که هزينهای جبران ناپذير را برای ايران به دنبال داشت.
حميد احمدی، مشاور نظامی جنگ تا آزاد سازی خرمشهر:
«بر اساس آماری که سه چهار سال پيش انتشار دادند، ۹۶ هزار جوان بين ۱۶ تا ۲۰ ساله بعد از آزادسازی خرمشهر، با نيروی بسيج و نيروی مردمی که خواستند اين جنگ را ادامه دهند و جنگ کلاسيک را به جنگ اسلامی تبديل کنند، کشته شدند. شش سال بعدی جنگ که تهاجم ايران است، فرماندهی ارتش با حمايت آيت الله خمينی به سپاه پاسداران واگذار میشود. در اين دوره جنگ که بيش از ۵۰ عمليات انجام شد، سپاه پاسداران تا ۱۰۰ کيلومتر عمق عراق وارد میشود تا نزديکی های بصره و در عمليات زمستان ۶۵، دويست و پنجاه هزار نيرو را که هشتاد و پنج درصدش نيروی پياده نظام است، و متشکل از همين بسيجيان و جوانان، به جبههها می فرستند. تئوریهای صدر اسلام را به عنوان جنگ مطرح میکنند . کتابی منتشر میکنند به نام «جهاد و دفاع در اسلام». برای جوانان امداد غيبی را تبليغ میکنند و میگويند به عنوان مثال امدادهای غيبی خداوند بر رزمندگان اسلام در جنگ يکی از عوامل مهم در پيروزی محسوب میشود. از جمله اين که "امدادهای الهی ممکن است به شکلهای گوناگون متحقق شود از جمله ايجاد ترس در دل دشمن. نوع ديگر امداد الهی با دخالت فرشتگان انجام میگيرد. بدين معنا که خداوند ملائکه را به نفع مسلمانان وارد جنگ میکند تا دشمن را شکست دهد". (همان کتاب صفحه ۱۰۹ و ۱۰۷) به اين جوانان تبليغ میکنند که "توان رزمی يک مسلمان به اندازه ده کافر است". يعنی عراقیها کافرند. و بر اين اساس ۲۰ ايرانی در برابر ۲۰۰ عراقی.»
هر بيست دقيقه يک کشته به مدت هشت سال، بيش از ۲۰۰ هزار قربانی در طول جنگ؛ اين به گفته حسين آرين که در سالهای نخست جنگ در اتاق جنگ نيروی دريايی بوشهر حضور داشت، هزينهای است برآمده از استراتژی تازه ايران در مقابل ماشين مجهز نظامی عراق، راهبردی بر پايه بهره گرفتن از امواج انسانی:
«در مدت والفجر۱ تا والفجر۹ و همينطور از کربلای۱ تا کربلای۱۰ تمام اين مدت ايران شروع کردند به استفاده از نيروی سپاه پاسداران و جوانان با آنچه که ما به اسم امواج انسانی میشناسيم. البته رژيم جمهوری اسلامی به هيچ وجه اين را قبول نمیکند و فرماندهان سپاه پاسداران به کرات اين را نفی کردهاند و گفتهاند اين برداشت غلطی است. ولی اين يک واقعيت است و آنها اين کار را میکردند. يعنی جوانان میرفتند جلوی عمليات شرکت میکردند با حداقل تجهيزات و حتی بدون کلاه کاسک، با سلاحهای خيلی سبک، بدون آتش توپخانه يا آتش توپخانه در حداقل، بدون پشتيبانی هوايی. فقط میخواستند که با توجه به تعداد نفرات و به صورت کمّی به دشمن که صدام حسين باشد، فائق شوند. شما در اينجا با ارتشی رو برو بوديد مثل ارتش صدام حسين که با توجه به سياستی که پيش گرفته بود و با توجه به کمکهايی که از هر طرف به او میشد، و دسترسیاش به تکنولوژی و همينطور خريدن هواپيماهای مدرن مثل سوپر اتاندا که از فرانسه خريد، بسيار قدرتمند شده بود. ايران میخواست در مقابل چنين دشمنی مقابله کند. اين باعث شد که تعداد بسيار زيادی از جوانهای ما پرپر شدند. قصد اين را ندارم که فداکاریای که جوانهای ايران برای وطنشان کردند زير سئوال ببرم. آن قابل احترام است و قابل ستايش. ولی کسی که فرمانده است و رهبری جنگ را به عهده میگيرد، بايد مسئوليت را بپذيرد.»
ايران شرايطی دشوار را پشت سر میگذارد. سلاحهای برجای مانده از اول جنگ رفته رفته فرسوده میشود و ادامه جنگی کلاسيک را با ارتش حکومت بعث عراق دشوار و دشوار تر میکند. در چنين موقعيتی است که به اعتقاد هوشنگ حسن ياری که برداشتی متفاوت از نقش دو بازوی نظامی کشور دارد، سپاه به ياری ارتش میآيد و نقاط خالی را با روشهای غير کلاسيک و برآمده از انگيزشهای درونی و حسی پر می کند:
«بالطبع در هر موردی از جمله مورد ايران تصوير پيچيدهتر از اينست که يا سياه باشد يا سفيد. در مورد ارتش و سپاه میشود گفت که ارتش در ايران و در زمان جنگ مانند عقل و فکر کار میکرد و سپاه در آن زمان مانند قلب بود. به اين معنا که ارتش ساختار داشت، ارتش تسليحات داشت، و ارتش به هر تقدير دارای افسرانی بود که دانشکده افسری ديده بودند و نظامی بودند. سپاه از عدهای جوان که تجربه جنگی چندانی نداشتند و بيشتر يا در گذشته خدمت سربازی انجام داده بودند و يا بعضی از آنها در لبنان جنگهای غير منظم ياد گرفته بودند، تشکيل شده بود. هيچيک از سپاهيان، فارغالتحصيل دانشکده افسری به معنای نظامی کلمه نبودند. در نتيجه اين دو به نوعی، مکمل همديگر بودند. آنچه ارتش انجام میداد، به خاطر نظمی که وجود داشت، به خاطر تسليحات و به خاطر دکترين نظامی که داشت، از کارآيی بالاتری برخوردار بود. ولی سپاهيان چيز ديگری داشتند و آن ايثار و آمادگی برای جنگ و شهادت بود. بنابراين با جنگ به نوع ديگری برخورد میکردند. به اعتقاد من کمرنگ کردن فعاليتهای هر يک از اين دو در جنگ خيلی بازگو کننده واقعيات جنگ عراق و ايران نخواهد بود.»
در سالهايی که خاک ايران خسته از چکمههای بيگانه، خون پاسدارانش را هر روز و هر ساعت در خود فرو میخورد، خارج از مرزها نيز استراتژی بينالمللی جمهوری اسلامی کمکی به قدرت گرفتن ايران نمیکند. هدف جنگ از «دفاع مقدس» به «فتح کربلا» رسيد و سپس معلوم شد که کربلا نيز خود برای آيت الله خمينی و يارانش تنها نيمه راه است. هدف بيتالمقدس است، و «راه قدس» از «کربلا» میگذرد.
شهرام چوبين، مدير بخش تحقيقات در مرکز مطالعات امنيتی سوييس، نتيجه تعيين چنين استراتژی را برای ايران دور شدن از کشورهای منطقه وجهان میداند:
«بحران گروگانگيری همراه با بحث صدور انقلاب منجر به انزوای ايران در منطقه شد که نهايتاً بر چگونگی اداره جنگ هم تاثير مستقيمی گذاشت. ايران در جريان جنگ در منطقه به جز سوريه حامی ديگری نداشت. کشورهای منطقه به شکل مستقيم يا غيرمستقيم از عراق حمايت میکردند. بعضی از کشورها با ارائه سلاح و برخی هم با در اختيار گذاشتن بنادرشان. ايران جنگ را به صورت نادرستی اداره کرد. در درجه اول ايران هدف جنگ را نه بر اساس از ميان برداشتن صدام حسين، بلکه بر اساس آزاد کردن بيتالمقدس تبيين کرده بود، که در واقع به اين صورت از نگاه جامعه جهانی جای صدام حسين را میگرفت. اهداف جنگ برای قابليتهای محدود نظامی ايران بسيار بزرگتر از حد واقعيت بود. بايد گفت که استراتژی سياسی هم در راستای استراتژی نظامی به شکل نادرستی طراحی میشد که نتيجهاش دور شدن از کشورهای منطقه و غرب بود.»
اگرچه انتقادهای گوناگونی در زمينه استراتژی جنگ به جمهوری اسلامی وارد میشود، اما شايد نتيجه نهايی جنگ را در نمايی کلیتر، بايد در جايی ديگر جستجو کرد؛ در شکل دادن به سياستها و اهداف حکومت، و در توليد محورهايی برای ادامه حاکميت.
انوش احتشامی، رئيس دپارتمان خاورميانه در دانشگاه دورهام بريتانيا در این باره میگوید:
«تاريخ ثابت کرده که جنگها شروع میشوند اما نتيجهشان الزاماً همان چيزی نيست که رهبران سياسی دوست دارند ببينند. ايرانیها از يک طرف با شروع جنگ غافلگير شدند اما از طرف ديگر اين جنگ موقعيتی را هم برای ايران مهيا کرد. حکومت جديد توانست در جريان اين جنگ خودش را در داخل کشور کاملاً مستقر کند و در عين حال جنگ را تبديل به هدف غايی سياست ايران بکند. علاوه بر اينها اين جنگ به ايران اين موقعيت را داد که قدرت نظامی خودش را به رخ بکشد و در نهايت حتی حاکمان ايران را به اين فکر واداشت که شايد بتوانند حکومت عراق را ساقط کنند. به هر حال ايران هم میدانست که عراق از ثبات چندانی برخوردار نيست. به اين ترتيب جنگ به حکومت ايران دو محور تمرکز يکی در مقياس داخلی و ديگری در مقياس جهانی داد. اين جنگ همچنين به ايران اين موقعيت را داد که حتی تا به امروز نقش قربانی را در جنگ داشته باشد. حکومت ايران در خلال جنگ با همين نقش به مردم کشورش نشان داد که تنهاست و بايد برای حملات مشابه آماده باشد. همين روند تا به امروز هم ادامه داشته و در واقع ريشه برنامه توسعه جمهوری اسلامی ايران و برنامه اتمی به شمار میرود.»
استراتژیها و رهبری نظامی هرچه که بود، دفترش پس از هشت سال بسته شد. آنچه که ماند، و آنچه که میتوان به اطمينان گفت، نه داستان راهبردهای کلان، که قصه انگيزشهايی فردی و شخصی است که برای ۲۹۵۲ روز هزاران هزار نفر را در برابر آتش و گلوله به صف کرد.
انگيزشهايی که اگر برای شماری آغشته به بوی کربلا بود، برای عدهای ديگر همچون حسين که در مدت هشت سال جنگ خلبان هلی کوپتر بود، مرز آشنا تری داشت:
«مملکتمان است. مگر عراق آمده بود مذهب ما را ببرد؟ میتوانم بگويم هشتاد تا هشتاد وپنج درصد از ما نظاميان فقط برای دفاع از مملکتمان بود که می رفتيم جلو. اينها می خواستند به زور توی کتمان فرو کنند که مساله مذهبتان است... آخر مگر آمده بودند که دين ما را بگيرد؟»
مذهبی يا ملی، به هر حال دو دهه بعد استراتژیها و خطاهای استراتژيک، جای خود را در روايتهای کوچه و خيابان به قصههايی فردی میدهد تا نقد طولانیترين جنگ کلاسيک قرن بيستم را جدا از آرمانهای شخصی ناممکن کند.
انتقادها از استراتژی ايران در جنگ از همان ابتدای جنگ آغاز میشود، و حتی پيش از آن ۳۱ شهريور ماه داغ ۵۹؛ از ماههای پرالتهاب پس از انقلاب که ارتش را در گردابی از غربال کردنهای سياسی فرو برده بود.
به گفته حسين آرين، کارشناس استراتژيک راديو فردا و افسر پيشين نيروی دريايی، جنگ هشت ساله درست زمانی کليد خورد که ارتش ايران زخم خورده و خسته از يک خطای استراتژيک بزرگ بود:
«وقتی که انقلاب ۵۷ رخ داد، يک سری از کارهايی که میتوانست وضع ارتش را بدتر کند، انجام گرفت. برای نمونه اعدامها، اخراج، بازنشستگیهای اجباری، زندان، فرار تعداد بسيار زيادی از افسران. برای نمونه نيروی دريايی که حدود ۲۵ هزار نفر پرسنل داشت، دويست نفر از افسران و ۳۰۰ نفر از درجهداران کارآزموده يا اخراج شدند يا برکنار. تعداد زيادی از افسران که در ماموريت خارج بودند - نزديک به ۱۵۰ نفر - به ايران باز نگشتند. يک سال بعد از جنگ، ۹۵ نفر از افسران دوباره برکنار شدند. يعنی يک چيزی حدود ۶۵۰ نفر از افسران زبده و درجهداران زبده از يک نيروی دريايی با استعداد حدود ۲۵ هزار نفر يا اخراج شدند يا برکنار. شما اين را تعميم بدهيد به نيروی زمينی و همينطور به نيروی هوايی. يعنی موقعی که جنگ شروع شد، ارتش در تشتت به طور کامل بود.»
جنگ در خلايی از قدرت نظامی آغاز میشود. ارتش ضعيف است و پايههای درهم پاشيدهاش را يارای مقاومت در برابر ارتش منسجم عراق نيست. خاک ايران در اشغال است و کشور دستخوش بحرانی سياسی. عواقب کمبود نيروهای زمينی ارتش در سالهای ملتهب پس از انقلاب اما تنها به اين بخش از بازوی نظامی کشور محدود نمیماند.
اگرچه نيروی هوايی در سالهای آغازين جنگ از آمادگی نسبی برای پاسخ گفتن به حملات عراق برخوردار بود، و اگرچه در همان روز سی و يکم شهريور، خلبانان ايرانی با پاتکی سخت به حمله هوايی عراق واکنش نشان داده بودند، اما دست آخر کمبود پشتيبانی در نيروی زمينی دامنگير همرزمان هوايی نيز میشود.
حميد احمدی، مشاور پيشين نظامی کشور در دو سال نخست جنگ میگوید:
«ما ۸۰۰ خلبان نيروی هوايی داشتيم، و ۳۰۰ خلبان هوانيروز. ۲۵۰ خلبان در اين نبرد در اين دوران کشته میشوند. علت عمدهاش اين است که لشکر ۹۲ زرهی ايران ۴۸۶ تانک سازمانی داشت. ولی از اين تعداد، در موقع حمله عراق فقط ۳۴ تانک آماده بود. نيروی هوايی و خلبانان، در جنگ نقش تانک را بازی میکردند. يعنی برای پوشش پياده نظام در ارتفاع پایين حرکت میکردند، و به تانک ها حمله میکردند. به اين ترتيب در معرض آتش قرار میگرفتند و نهايتا ما در مجموع ۲۵۰ خلبان کشته داديم.»
در نيروی دريايی اما وضع متفاوت است. حضور نيروی دريايی که در بحرانهای سياسی کمترين آسيب را ديده، در سالهای اول کوتاه است اما کوبنده و مهلک. ناخدا حميد احمدی در این باره میگوید:
«نيروی دريايی ايران در هفت آذر ۱۳۵۹ يعنی ۶۷ روز بعد از جنگ موفق میشود با يک تاکتيک و استراتژی حساب شده، ارتش نيروی دريايی عراق را از انتفاع بياندازد. يعنی امالقصر که پايگاه ورود و صادرات اکثريت امکانات عراق بود را از بين میبرد؛ در عمليات مرواريد همچنين پايگاه صدور نفت را نابود میکند، يازده شناور عراق، و ناوچه موشکانداز استيکز را از بين میبرد و ناوچه معروف پيکان در آخرين لحظه غرق میشود؛ ناخدا همتی مسئول اين عمليات بود، که از آن روز ۷ آذر روز نيروی دريايی ايران نامگذاری میشود. به اين ترتيب نيروی دريايی موفق میشود در دريا توفق پيدا کند.»
جنگ اوج میگيرد و تنشهای سياسی هم. خاک خوزستان در اشغال عراق است و مرزهای غرب زير چکمههای بيگانه در هم شکسته. همزمان ايران در خارج از مرزها نيز روزهای پرتنشی را میگذراند. جنجال گروگانگيری در سفارت آمريکا ميان ايران و کشورهای غربی شکافی عميق ايجاد کرده، و جمهوری اسلامی نيز با شعارهايی همچون صدور انقلاب و مرگ بر شرق و غرب و اسرائيل، شکاف را دامن میزند.
کسی به ايران اسلحه نمیدهد. ارتش در مضيقه است. پاکسازیها روند پرشتابتری يافته، و روز به روز از توان استراتژيک ارتش کاسته میشود. در مقابل، نيرويی ديگر در حال رشد است؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نهادی که يک سال پيش از جنگ به دستور مستقيم آيت الله خمينی تاسيس شده بود و اکنون رفته رفته بر شمار نفراتش افزوده میشود؛ با جوانانی عموماً فاقد تحصيلات آکادميک نظامی اما مشتاق برای دفاع از مرزها. نيرويی که برخلاف ارتش، فارغ از اصطکاک سياسی با حکومت مرکزی است، مطيع استراتژیهای جمهوری اسلامی و سرشار از انگيزههای مذهبی.
رفته رفته اين نيروی جديد در تبيين استراتژیها گستره نفوذ خود را افزايش میدهد. روندی که در پی آزادسازی خرمشهر به تدريج آهنگ تندتری میيابد تا نيروی برآمده از ارزشهای انقلابی را جانشين نيرويی کند که ريشه در الگوهای غربی دوران پهلوی داشت.
اختلاف نظرها در استراتژی ميان دو بازوی اصلی نظامی کشور، به گفته نخستين رئيس جمهور ايران پس از انقلاب، از همان ابتدای جنگ آغاز شده بود. ابوالحسن بنی صدر يکی از اين اختلاف نظرها را اين گونه به ياد میآورد:
«در نامه ۲۸ شهريور، درست يکی دو روز قبل از حمله عراق به ايران، به آيت الله خمينی نوشتم: "در کرمانشاه و تهران دو نظريه درباره برخورد نظامی در مرزها طرح شد و حاصل صحبتها دو صورتجلسه است که همه امضا کردند و به حضور فرستادم. يک نظريه میگفت که ارتش به لحاظ کمبود سلاح و از دست دادن حالت تمرکز نمیتواند مقاومت کند و بنابراين در هم شکسته میشود و بايد جنگهای چريکی کرد و ضربه زد"، (اين را فرماندهان سپاه میگفتند)، پرسيدم "آيا فکر میکنيد که اگر بيايند و غرب و خوزستان را بگيرند، چيزی بر جا میماند که بعد برويم جنگ چريکی کنيم؟ معلوم شد که فکر اين موضوع اساسی را نکردهاند. اين است که به اتفاق آرا پذيرفته شد که بايد مرزها را نگاهداری کنيم و بعد گروههای جنگ چريکی تشکيل دهيم؛ هم در آنجا و هم در تهران... دو سئوال مطرح شد: آيا سپاه میتواند منهای ارتش، عمليات چريکی انجام دهد؟ پاسخ اين بود که نه."سپاه آن زمان بيست هزارتا عضو بيشتر نداشت. تازه اغلبشان به قول فرماندهان خودشان، تفنگ هم نمیتوانستند دستشان بگيرند. چه اسلحهای می شد به آنها داد؟»
جنگ، رفته رفته صورت اسطورهایتر و همزمان مذهبیتری به خود میگيرد. سرودهای ميهنپرستانه که به طور معمول در دوران جنگ به گوش میرسد، در جنگ هشت ساله جای خود را به نواها و نوحههای مذهبی داده است. اکنون از ديد مسئولان نظام، اين نه نيروی نظامی ايران که «سپاه مهدی» است که میجنگد.
حسين آرين، نقطه ضعف اصلی استراتژی جنگ را در جايگزينی اعتقادات مذهبی به جای کارآزمودگی نظامی جستجو میکند:
«اين را فراموش نکنيم که سپاه پاسداران که نطفهاش در آن موقع بسته شده بود و تعداد نفراتی هم که به سپاه پاسداران ملحق میشدند، روز به روز بيشتر و بيشتر میشد، تجربه رزمی نداشت. يک نيروی مردمی بودند که بعداً آمدند وارد مرحله جنگ شدند. ولی وقتی شما با يک دشمن کلاسيک، با دشمنی که میخواهيد با جنگ کلاسيک با آن مقابله کنيد، رو برو میشويد، به کسانی احتياج داريد که دانش نظامی داشته باشند. بينش داشته باشند و مهمتر از همه فرمانده باشند. هيچکدام از اينها به قوه الهی به شما نازل نمیشود، يا با سر به مهر گذاشتن و دائم راز و نياز با خدا کردن.»
اکنون پرسش اينجاست که آيا اصل وجود ايدئولوژی مذهبی را در يک جنگ میتوان به نقد کشيد؟ آيا «تعبد»، نقطهای سياه در استراتژی انگيزشی به شمار میرود؟
نظرها گوناگون است. برخی از صاحب نظران همچون هوشنگ حسن ياری، استاد روابط استراتژيک در کالج نظامی سلطنتی کانادا، روی ديگری از سکه را میبيند:
«سپاه در طی جنگ به تدريج شکل میگيرد ، و کارهايی را انجام میدهد که در خور اهميت هستند. از آنجا که اين اشخاص بيشتر ايدئولوژیزده بودند و ايدئولوژی، موتور حرکت اينها بود، کارهايی میکردند، جان نثاریهايی می کردند که معمولاً و به طور کلی در جهان از ارتشهای منظم کمتر ديده میشود. البته معنای اين حرف اين نيست که ارتش ايران در زمان جنگ از خودگذشتگی نکرد . بنابراين هر يک از اين دو به مناسبت وضعيتی که در آن بودند، و توانايیهايی که داشتند، در آن برهه کار میکردند، و بررسی ارزيابی کار اينها را به اعتقاد من بايد در آن قالب گذاشت.»
اين سو «سپاه اسلام» است که در برابر ارتش «صدام يزيد کافر» صف بسته، و مرز ملتهب دو کشور نيز «خاک تفته کربلا» است. اين سو و آن سو روی تابلو ها با حروف درشت می خوانيم: «کربلا؛ چند صد کيلومتر».
توليد چنين موتور محرکی از آرمانگرايی اما به اعتقاد شمار ديگری از تحليلگران، همان چيزی است که هزينهای جبران ناپذير را برای ايران به دنبال داشت.
حميد احمدی، مشاور نظامی جنگ تا آزاد سازی خرمشهر:
«بر اساس آماری که سه چهار سال پيش انتشار دادند، ۹۶ هزار جوان بين ۱۶ تا ۲۰ ساله بعد از آزادسازی خرمشهر، با نيروی بسيج و نيروی مردمی که خواستند اين جنگ را ادامه دهند و جنگ کلاسيک را به جنگ اسلامی تبديل کنند، کشته شدند. شش سال بعدی جنگ که تهاجم ايران است، فرماندهی ارتش با حمايت آيت الله خمينی به سپاه پاسداران واگذار میشود. در اين دوره جنگ که بيش از ۵۰ عمليات انجام شد، سپاه پاسداران تا ۱۰۰ کيلومتر عمق عراق وارد میشود تا نزديکی های بصره و در عمليات زمستان ۶۵، دويست و پنجاه هزار نيرو را که هشتاد و پنج درصدش نيروی پياده نظام است، و متشکل از همين بسيجيان و جوانان، به جبههها می فرستند. تئوریهای صدر اسلام را به عنوان جنگ مطرح میکنند . کتابی منتشر میکنند به نام «جهاد و دفاع در اسلام». برای جوانان امداد غيبی را تبليغ میکنند و میگويند به عنوان مثال امدادهای غيبی خداوند بر رزمندگان اسلام در جنگ يکی از عوامل مهم در پيروزی محسوب میشود. از جمله اين که "امدادهای الهی ممکن است به شکلهای گوناگون متحقق شود از جمله ايجاد ترس در دل دشمن. نوع ديگر امداد الهی با دخالت فرشتگان انجام میگيرد. بدين معنا که خداوند ملائکه را به نفع مسلمانان وارد جنگ میکند تا دشمن را شکست دهد". (همان کتاب صفحه ۱۰۹ و ۱۰۷) به اين جوانان تبليغ میکنند که "توان رزمی يک مسلمان به اندازه ده کافر است". يعنی عراقیها کافرند. و بر اين اساس ۲۰ ايرانی در برابر ۲۰۰ عراقی.»
هر بيست دقيقه يک کشته به مدت هشت سال، بيش از ۲۰۰ هزار قربانی در طول جنگ؛ اين به گفته حسين آرين که در سالهای نخست جنگ در اتاق جنگ نيروی دريايی بوشهر حضور داشت، هزينهای است برآمده از استراتژی تازه ايران در مقابل ماشين مجهز نظامی عراق، راهبردی بر پايه بهره گرفتن از امواج انسانی:
«در مدت والفجر۱ تا والفجر۹ و همينطور از کربلای۱ تا کربلای۱۰ تمام اين مدت ايران شروع کردند به استفاده از نيروی سپاه پاسداران و جوانان با آنچه که ما به اسم امواج انسانی میشناسيم. البته رژيم جمهوری اسلامی به هيچ وجه اين را قبول نمیکند و فرماندهان سپاه پاسداران به کرات اين را نفی کردهاند و گفتهاند اين برداشت غلطی است. ولی اين يک واقعيت است و آنها اين کار را میکردند. يعنی جوانان میرفتند جلوی عمليات شرکت میکردند با حداقل تجهيزات و حتی بدون کلاه کاسک، با سلاحهای خيلی سبک، بدون آتش توپخانه يا آتش توپخانه در حداقل، بدون پشتيبانی هوايی. فقط میخواستند که با توجه به تعداد نفرات و به صورت کمّی به دشمن که صدام حسين باشد، فائق شوند. شما در اينجا با ارتشی رو برو بوديد مثل ارتش صدام حسين که با توجه به سياستی که پيش گرفته بود و با توجه به کمکهايی که از هر طرف به او میشد، و دسترسیاش به تکنولوژی و همينطور خريدن هواپيماهای مدرن مثل سوپر اتاندا که از فرانسه خريد، بسيار قدرتمند شده بود. ايران میخواست در مقابل چنين دشمنی مقابله کند. اين باعث شد که تعداد بسيار زيادی از جوانهای ما پرپر شدند. قصد اين را ندارم که فداکاریای که جوانهای ايران برای وطنشان کردند زير سئوال ببرم. آن قابل احترام است و قابل ستايش. ولی کسی که فرمانده است و رهبری جنگ را به عهده میگيرد، بايد مسئوليت را بپذيرد.»
ايران شرايطی دشوار را پشت سر میگذارد. سلاحهای برجای مانده از اول جنگ رفته رفته فرسوده میشود و ادامه جنگی کلاسيک را با ارتش حکومت بعث عراق دشوار و دشوار تر میکند. در چنين موقعيتی است که به اعتقاد هوشنگ حسن ياری که برداشتی متفاوت از نقش دو بازوی نظامی کشور دارد، سپاه به ياری ارتش میآيد و نقاط خالی را با روشهای غير کلاسيک و برآمده از انگيزشهای درونی و حسی پر می کند:
«بالطبع در هر موردی از جمله مورد ايران تصوير پيچيدهتر از اينست که يا سياه باشد يا سفيد. در مورد ارتش و سپاه میشود گفت که ارتش در ايران و در زمان جنگ مانند عقل و فکر کار میکرد و سپاه در آن زمان مانند قلب بود. به اين معنا که ارتش ساختار داشت، ارتش تسليحات داشت، و ارتش به هر تقدير دارای افسرانی بود که دانشکده افسری ديده بودند و نظامی بودند. سپاه از عدهای جوان که تجربه جنگی چندانی نداشتند و بيشتر يا در گذشته خدمت سربازی انجام داده بودند و يا بعضی از آنها در لبنان جنگهای غير منظم ياد گرفته بودند، تشکيل شده بود. هيچيک از سپاهيان، فارغالتحصيل دانشکده افسری به معنای نظامی کلمه نبودند. در نتيجه اين دو به نوعی، مکمل همديگر بودند. آنچه ارتش انجام میداد، به خاطر نظمی که وجود داشت، به خاطر تسليحات و به خاطر دکترين نظامی که داشت، از کارآيی بالاتری برخوردار بود. ولی سپاهيان چيز ديگری داشتند و آن ايثار و آمادگی برای جنگ و شهادت بود. بنابراين با جنگ به نوع ديگری برخورد میکردند. به اعتقاد من کمرنگ کردن فعاليتهای هر يک از اين دو در جنگ خيلی بازگو کننده واقعيات جنگ عراق و ايران نخواهد بود.»
در سالهايی که خاک ايران خسته از چکمههای بيگانه، خون پاسدارانش را هر روز و هر ساعت در خود فرو میخورد، خارج از مرزها نيز استراتژی بينالمللی جمهوری اسلامی کمکی به قدرت گرفتن ايران نمیکند. هدف جنگ از «دفاع مقدس» به «فتح کربلا» رسيد و سپس معلوم شد که کربلا نيز خود برای آيت الله خمينی و يارانش تنها نيمه راه است. هدف بيتالمقدس است، و «راه قدس» از «کربلا» میگذرد.
شهرام چوبين، مدير بخش تحقيقات در مرکز مطالعات امنيتی سوييس، نتيجه تعيين چنين استراتژی را برای ايران دور شدن از کشورهای منطقه وجهان میداند:
«بحران گروگانگيری همراه با بحث صدور انقلاب منجر به انزوای ايران در منطقه شد که نهايتاً بر چگونگی اداره جنگ هم تاثير مستقيمی گذاشت. ايران در جريان جنگ در منطقه به جز سوريه حامی ديگری نداشت. کشورهای منطقه به شکل مستقيم يا غيرمستقيم از عراق حمايت میکردند. بعضی از کشورها با ارائه سلاح و برخی هم با در اختيار گذاشتن بنادرشان. ايران جنگ را به صورت نادرستی اداره کرد. در درجه اول ايران هدف جنگ را نه بر اساس از ميان برداشتن صدام حسين، بلکه بر اساس آزاد کردن بيتالمقدس تبيين کرده بود، که در واقع به اين صورت از نگاه جامعه جهانی جای صدام حسين را میگرفت. اهداف جنگ برای قابليتهای محدود نظامی ايران بسيار بزرگتر از حد واقعيت بود. بايد گفت که استراتژی سياسی هم در راستای استراتژی نظامی به شکل نادرستی طراحی میشد که نتيجهاش دور شدن از کشورهای منطقه و غرب بود.»
اگرچه انتقادهای گوناگونی در زمينه استراتژی جنگ به جمهوری اسلامی وارد میشود، اما شايد نتيجه نهايی جنگ را در نمايی کلیتر، بايد در جايی ديگر جستجو کرد؛ در شکل دادن به سياستها و اهداف حکومت، و در توليد محورهايی برای ادامه حاکميت.
انوش احتشامی، رئيس دپارتمان خاورميانه در دانشگاه دورهام بريتانيا در این باره میگوید:
«تاريخ ثابت کرده که جنگها شروع میشوند اما نتيجهشان الزاماً همان چيزی نيست که رهبران سياسی دوست دارند ببينند. ايرانیها از يک طرف با شروع جنگ غافلگير شدند اما از طرف ديگر اين جنگ موقعيتی را هم برای ايران مهيا کرد. حکومت جديد توانست در جريان اين جنگ خودش را در داخل کشور کاملاً مستقر کند و در عين حال جنگ را تبديل به هدف غايی سياست ايران بکند. علاوه بر اينها اين جنگ به ايران اين موقعيت را داد که قدرت نظامی خودش را به رخ بکشد و در نهايت حتی حاکمان ايران را به اين فکر واداشت که شايد بتوانند حکومت عراق را ساقط کنند. به هر حال ايران هم میدانست که عراق از ثبات چندانی برخوردار نيست. به اين ترتيب جنگ به حکومت ايران دو محور تمرکز يکی در مقياس داخلی و ديگری در مقياس جهانی داد. اين جنگ همچنين به ايران اين موقعيت را داد که حتی تا به امروز نقش قربانی را در جنگ داشته باشد. حکومت ايران در خلال جنگ با همين نقش به مردم کشورش نشان داد که تنهاست و بايد برای حملات مشابه آماده باشد. همين روند تا به امروز هم ادامه داشته و در واقع ريشه برنامه توسعه جمهوری اسلامی ايران و برنامه اتمی به شمار میرود.»
استراتژیها و رهبری نظامی هرچه که بود، دفترش پس از هشت سال بسته شد. آنچه که ماند، و آنچه که میتوان به اطمينان گفت، نه داستان راهبردهای کلان، که قصه انگيزشهايی فردی و شخصی است که برای ۲۹۵۲ روز هزاران هزار نفر را در برابر آتش و گلوله به صف کرد.
انگيزشهايی که اگر برای شماری آغشته به بوی کربلا بود، برای عدهای ديگر همچون حسين که در مدت هشت سال جنگ خلبان هلی کوپتر بود، مرز آشنا تری داشت:
«مملکتمان است. مگر عراق آمده بود مذهب ما را ببرد؟ میتوانم بگويم هشتاد تا هشتاد وپنج درصد از ما نظاميان فقط برای دفاع از مملکتمان بود که می رفتيم جلو. اينها می خواستند به زور توی کتمان فرو کنند که مساله مذهبتان است... آخر مگر آمده بودند که دين ما را بگيرد؟»
مذهبی يا ملی، به هر حال دو دهه بعد استراتژیها و خطاهای استراتژيک، جای خود را در روايتهای کوچه و خيابان به قصههايی فردی میدهد تا نقد طولانیترين جنگ کلاسيک قرن بيستم را جدا از آرمانهای شخصی ناممکن کند.