فرانکو زفیرِلی؛ از شکسپیر تا نگارگری ایرانی

  • محمد عبدی

زفیرلی در این تصویر در سال ۲۰۰۴ در مراسمی در سفارت بریتانیا در رم

فرانکو زفیرِلی، کارگردان سرشناس سینما، تئاتر و اپرای ایتالیا، روز شنبه، پانزدهم ژوئن (بیست و پنجم خرداد)، در سن ۹۶ سالگی درگذشت.

او در جهان با برخی از فیلم‌هایش ستایش شده بود اما منتقدان ایتالیایی هیچ‌گاه او را به عنوان یک «فیلمساز مولف» نپذیرفتند. و البته حق داشتند چرا که دغدغه‌ها و دنیای شخصی یک فیلمساز مولف را -بر خلاف بسیاری از هم‌نسلانش در سینمای ایتالیا، از فلینی تا آنتونیونی- نمی توان در آثار او سراغ گرفت.

عمده شهرت جهانی زفیرِلی در عالم سینما با فیلم «رومئو و ژولیت» در سال ۱۹۶۸ شکل گرفت؛ زمانی که زفیرِلی در تالارهای تئاتر و اپرای بریتانیا، ایتالیا و آمریکا با اجراهایش از شکسپیر مشهور شده بود. او طی پنج دهه به طور نسبتاً مداوم به فعالیت‌هایش در دنیای نمایش ادامه داد و بیش از ۱۲۰ اپرا روی صحنه برد.

عمده فیلم‌های او در دهه شصت و هفتاد میلادی (از جمله رومئو و ژولیت، رام کردن زن سرکش و برادر خورشید خواهر ماه) در ایران پیش از انقلاب، دوبله و اکران شدند.

زفیرِلی، زندگی بسیار غریبی داشت؛ چه در کودکی و چه بعدتر، زمانی که به شهرت و مکنت رسید. در فلورانس به دنیا آمد، از مادری طراح لباس که شوهری ناتوان داشت و از یک بازرگان پارچه و ابریشم حامله شد. همسر آن تاجر، تا سال‌ها فرانکو را تعقیب می‌کرد و جلوی همه بچه‌ها، او را «حرامزاده» می‌خواند. او فقط شش سال داشت که مادرش را از دست داد و زمانی که به مدرسه کاتولیک فرستاده شد، درآنجا مورد تجاوز یک کشیش قرار گرفت. زفیرِلی سال‌ها بعد در زندگینامه اش به این موضوع اشاره کرد.

بعدتر به تحصیل معماری در آکادمی هنرهای زیبای فلورانس پرداخت و در طول جنگ دوم جهانی به یک گروه پارتیزانی کمونیست علیه فاشیست‌های موسولینی پیوست؛ چیزی که با رویه سیاسی او در دهه‌های بعد تناسبی نداشت.

بعد از تماشای «هنری پنجم» لارنس اولیویه، به جای معماری به تئاتر روی آورد و در یکی از کارهایش در پشت صحنه به عنوان نقاش، با لوکینو ویسکونتی ، کارگردان سرشناس ایتالیایی آشنا شد. برخوردی که زندگی او را دگرگون کرد.

ویسکونتی به او پیشنهاد بازی در نقش کوچکی در یک تئاتر را داد و این سرآغاز فعالیت‌های نمایشی زفیرِلی بود. او در فیلم کلاسیک «زمین می‌لرزد» (۱۹۴۸) دستیار ویسکونتی شد و رابطه ای بین آنها شکل گرفت که باعث شد زفیرِلی پس از پایان فیلمبرداری، به خانه ویسکونتی در رم نقل مکان کند.

سال بعد از طرف ویسکونتی مامور شد که در اجرایی در فضای آزاد، یک میدان در فلورانس را برای اجرا به شکل یک مینیاتور ایرانی تزئین کند و برای فیلم بعدی، «بلیسیما»(زیبا) هم دستیاری ویسکونتی را ادامه داد.

رفته رفته زفیرِلی سعی کرد راه خودش را بیابد و اختلافاتی با ویسکونتی پیدا کرد. اپرایی از روسینی را در سال ۱۹۵۴ کارگردانی کرد و سال بعد موفق شد اجرای ماریا کالاس، یکی از ستایش‌شده‌ترین خوانندگان اپرا را کارگردانی کند. دوستی آنها ادامه یافت و سال‌ها بعد، بیست و پنج سال پس از مرگ کالاس، زفیرِلی فیلمی داستانی درباره او ساخت.

نمایش «لورنزاچیو» به کارگردانی زفیرلی، با بازی کلود ریش و ژان-لوک بوته در پاریس

آثار شکسپیر نظیر «هملت» و «هیاهوی بسیار برای هیچ» از جمله اجراهای او در دهه شصت بود، همین طور اجرای ایتالیایی رومئو و ژولیت در سال ۱۹۶۴ در فضای باز در شهر ورونای ایتالیا. او اثری از آرتور میلر درباره زندگی خودش را هم در ناپل به روی صحنه برد، جایی که خود میلر را هم به ناپل کشاند تا شاهد بازی مونیکا ویتی در نقش مریلین مونرو باشد.

اولین فیلم سینمایی شناخته شده‌اش«رام کردن زن سرکش» (۱۹۶۷) با بازی الیزابت تیلور و ریچارد برتون بود که در ابتدا قرار بود مارچلو ماسترویانی و سوفیا لورن در آن بازی کنند.

موفقیت آن فیلم راه را باز کرد برای یک تولید پرخرج تازه از رومئو و ژولیت با ستارگان جوان که در واقع به مهمترین فیلم او بدل شد. این فیلم نسل جوان را با شکسپیر آشتی داد، با نوعی روایت عامیانه‌تر از این داستان شناخته شده، با آب و تاب فراوان و افزودن وجه عاشقانه آن که با موسیقی فراموش نشدنی نینو روتا آمیخته بود. فیلم زفیرِلی قطعاً عمیق -و به تعبیری «شکسپیری» با همه پیچیدگی‌هایش- نبود، اما افسون جذابی داشت که با بازی‌ها و طراحی صحنه خوب، تماشاگر را با خودش همراه می‌کرد.

روحیه ایتالیایی زفیرِلی و تلاشش برای حفظ این روحیه در آثاری از شکسپیر که در ایتالیا می‌گذشت، ستایش برخی منتقدان جهانی را به همراه داشت، از جمله راجر ابرت، منتقد آمریکایی که رومئو و ژولیت را هیجان‌انگیزترین اقتباسی خواند که از روی آثار شکسپیر صورت گرفته، ولی منتقدان ایتالیایی غالباً روی خوشی به او نشان ندادند.

اما اتفاقات غریب در زندگی او کماکان ادامه یافت: زفیرِلی نامرد دریافت جایزه اسکار شده بود اما نتوانست در این مراسم حاضر شود چون زمانی که جینا لولوبریجیدا، بازیگر معروف، او را در اتوموبیلش به سمت یک مسابقه فوتبال می‌برد، تصادف شدیدی رخ داد که به جراحی صورت او و تغییر چهره‌اش انجامید.

پس از آن زفیرِلی زنده ماندنش را یک معجزه دانست و چند اثر مذهبی ساخت، از جمله برادر خورشید، خواهر ماه (۱۹۷۲) و عیسی ناصری(۱۹۷۷).

او بعدتر در دهه هشتاد و نود با نسخه‌های سینمایی لاتراویتا (۸۲)، اوتللو (۸۶) وهملت (۹۰) نتوانست موفقیت‌های سینمایی پیشین اش را تکرار کند، اما کماکان روی صحنه هم فعال بود و در سال ۲۰۰۰ با اجرای اثری از پوچینی با حضور لوچیانو پاواروتی، تحسین شد.

زفیرِلی به عالم سیاست هم پا گذاشت و به عضویت حزب راستگرای برلوسکونی درآمد و چند سالی هم سناتور سیسیل در مجلس سنای ایتالیا بود.

او پس از یک دوره طولانی بیماری روز شنبه در خانه‌اش در رم درگذشت.