چهلمین سالمرگ هنری میلر؛ چگونه زندگی را مست کنیم؟

  • آرش گنونی

Author Henry Miller during an interview at his home in Pacific Palisades, California on Nov. 17, 1971.

«همیشه نیاز نیست که به پاریس برویم، اما گاهی این سفر به یک ضرورت تبدیل می‌شود.»

نام هنری میلر، نویسنده بزرگ آمریکایی که دقیقاً ۴۰ سال از مرگش می‌گذرد، با پاریس اسطوره‌ای دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ گره خورده است؛ پاریسی که به عقیده بسیاری از آن چیزی نمانده جز، کتاب‌ها، تابلوها، عکس‌ها و خاطرات.

پاریس آن موقع، گرچه زیبا و جذاب بود، اما آن طور که ارنست همینگوی نوشته، برای همه «جشن بی‌کران» نبود؛ این شهر در کنار خوشی‌هایش، برای برخی مثل هنری میلر، دست‌کم برای سال‌های آغازین اقامت، دشوار و سخت و حتی بی‌رحم بود.

این نویسنده بعداً این روزها را در کتاب «روزهای آرام کلیشی» که سال ۱۹۵۶ منتشر شد، شرح داد. این رمان دست‌مایه ساخت چند فیلم از جمله فیلمی به همین نام با کارگردانی کلود شابرول قرار گرفته ‌است.

میلر در این رمان، گذران روز در حول و حوش میدان کلیشی در منطقه هجدهم پاریس را بازگو می‌کند، به ویژه کافه وپلر (Wepler) که همچنان به فعالیت خود ادامه می‌دهد: «در یک سمت میدان کلیشی، کافه وپلر قرار دارد که برای مدت‌ طولانی، مکان مورد علاقه‌ام بود. در داخل می‌نشستم یا بیرون در تراس آن، در هر موقع از سال. آن را مثل یک کتاب می‌شناختم. چهره پیشخدمت‌هایش، صاحبانش، صندوق‌دارانش، فاحشه‌هایش، عادات حتی زنانش، در حافظه‌ام مثل تصاویر کتابی که هر روز می‌خوانم، در حافظه‌ام حک شده است.»

در کنار این تصاویر به یادماندنی، میلر بی‌رحمی پاریس را نیز ثبت کرده است: «به یاد می‌آورم شگفت‌زدگی‌ام را وقتی یک فاحشه مست روی یکی از میزهای کوچک تراس کافه افتاده بود، بدون آنکه کسی به کمکش بیاید. بی‌تفاوتی عمیق فرانسوی‌ها تکان‌دهنده بود و مرا ترساند: "چیزی نیست... فاحشه است دیگر... زیادی خورده." هنوز این حرف‌ها در گوشم است. حتی امروز این حرف‌ها مرا می‌ترساند. اما این رفتار، بسیار فرانسوی است و اگر شما یاد نگیرید که آن را بپذیرید، اقامت‌تان در فرانسه ممکن است خیلی خوشایند نباشد.»

هنری میلر اولین بار در مه ۱۹۲۸ همراه با جون اسمیت، همسرش، عشق و منبع الهامش، توانست با فراهم کردن هزینه‌های سفر، پا به پاریس بگذارد. اولین اقامت او در این شهر گرچه کوتاه بود، اما چنان تأثیری بر او گذاشت که بعدا وقتی از جون اسمیت جدا شد، تصمیم گرفت برای بازیافتن خود به پاریس بازگردد، این بار تنها و برای اقامتی طولانی.

ژوئن سال ۱۹۳۰ بود که هنری میلر دوباره به پاریس بازگشت؛ حدود ۱۰ سال پس از ورود همینگوی به این شهر. میلر در ابتدا خانه یکی از دوستان وکیل خود مهمان بود. بعد به کمک دوست دیگرش، آلفرد پرلس، نویسنده اتریشی که در دفتر پاریس روزنامه شیکاگو تریبون کار می‌کرد، توانست خانه‌ای اجاره کند و همچنین با حق‌التحریر چند مطلبی که ماهانه برای این روزنامه می‌نوشت، پول اندکی به دست آورد.

آن سال‌ها برای هنری میلر، سال‌های هیجان‌زدگی و ازهم‌گسستگی بود. او به پاریس آمده بود تا «اولین غم‌ها» را فراموش کند و «نویسنده» شود. زندگی نسبتاً راحت خود در نیویورک، زادگاهش، و همچنین کار در شرکت تلگراف را به خاطر یک «زندگی بوهمی» در پاریس رها کرده بود.

البته شرایط بحرانی به وجود آمده در آمریکا در آن سال‌ها، به نوعی این سفر را به او تحمیل کرده بود. با این حال، او می‌دانست چه چیزی در انتظارش است، برای آن آماده بود و هنگام مواجهه، صبوری کرد.

در آن زمان، زندگی برای هنری میلر شکست‌خورده بود، آن طور که خودش نوشته، باید دوباره از «خاکسترش» زاده می‌شد: «در پاریس قول می‌دهم که جز حقیقت ننویسم.» این نویسنده در پاریس بود که راه خود در زندگی و همزمان، قلم خود در ادبیات را یافت.

آشنایی با آنائیس نین

هنری میلر در سال ۱۹۳۱ در پاریس از طریق همان دوست وکیلش با آنائیس نین، نویسنده آمریکایی که پدرش پیانیست کوبایی و مادرش آوازه‌خوان دانمارکی بود، آشنا شد. آنائیس نین در حومه پاریس به دنیا آمده بود اما در نیویورک بزرگ شده بود. او در زمان اقامت میلر در پاریس، در نیمچه‌قصری در بیرون پاریس زندگی می‌کرد.

آنائیس نین که همسر یک بانکدار بود، تأثیر چشمگیری بر هنری میلر گذاشت، به ویژه بر شیوه نوشتن او. میلر فقط در طول سال ۱۹۳۱ بیش از نهصد نامه برای آنائیس نوشت.

آنائین نین در یادداشت‌های روزانه‌اش اولین دیدار با میلر را این گونه توصیف می‌کند: «من هنری میلر را دیدم. به محض اینکه از خودرو پیاده شد، مردی را دیدم که پیشتر هرگز ندیده بودم. او در نوشته‌هایش درخشان، مردانه، وحشی و باشکوه است. در نظرم مردی آمد که زندگی را مست می‌کند. او مثل من است».

چند ماه بعد نیز هنری میلر در نامه‌ای برای او نوشت: «با من، زن شدی».

میلر مدتی برای تدریس زبان انگلیسی به دبیرستانی در شهر دیژون رفت، با وجود شراب‌های ناب بورگونی، زندگی در آنجا برایش جهنمی بود. در سال ۱۹۳۳ وقتی به پاریس بازگشت، همراه با آلفرد پرلس، یک آپارتمان کوچک در خیابان آناتول فرانس در محله کلیشی اجاره کردند. این جا از نظر آنائیس «یک آپارتمان کارگری در یک محله کارگری» بود.

یک سال بعد، وقتی هنری میلر چهل و سه ساله بود، رمان «مدار رأس السرطان»، اولین رمان این نویسنده منتشر شد. این رمان را انتشارات اوبلیسک که یک انتشاراتی انگلیسی‌زبان در پاریس بود، منتشر کرد. این انتشارات، کتاب‌هایی را منتشر می‌کرد که در آن زمان، امکان چاپ در آمریکا و بریتانیا نداشتند.

خود «مدار رأس السرطان» هم همین شرایط را داشت. میلر در بخش‌هایی از این کتاب، روابط جنسی خود را به گونه‌ای بی‌پرده توصیف کرده است: «نه پولی دارم، نه امکاناتی، نه امیدی. من خوشبخت‌ترین مرد عالم هستم. یک سال پیش، شش ماه پیش، فکر می‌کردم هنرمندم. دیگر به این مسئله فکر نمی‌کنم، هستم. وجودم از ادبیات تهی شده. دیگر کتابی برای نوشتن باقی نمانده، خدا را شکر. می‌پرسید پس این چیست؟ این که کتاب نیست، مایه رسوایی است، افتراست، هتک حرمت شخصیت است».

هزینه انتشار این کتاب را آنائیس نین پرداخته بود. گفته می‌شود که هنری میلر در نوشتن این رمان شدیداً متأثر از «سفر به انتهای شب» لوئی فردینان سلین، نویسنده فرانسوی، بوده که دو سال قبل از آن منتشر شده بود.

در همان سال، باز هم به لطف آنائیس نین، میلر در بن بست ویلا سورا، در محله آلزیای پاریس ساکن شد. زندگی جدید همچنان شلوغ و پرهیاهو بود، اما میلر سرسختانه می‌نوشت. در فاصله سال‌های ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۶، شش عنوان کتاب دیگر نوشت: از «رفت و برگشت به نیویورک» تا «مدار رأس ‌الجدی».

در همین دوره بود که با نویسندگان انگلیسی‌زبان جدیدی آشنا شد و با برخی از آنان نامه‌نگاری می‌کرد. لورانس دورل یکی از این نویسندگان بود که بعداً به او خیلی نزدیک شد.

در ژوئن ۱۹۳۹، در حالی که بوی جنگ به مشام می‌رسید، هنری میلر پس از ۹ سال زندگی در پاریس، این شهر را ترک کرد و به جنوب فرانسه رفت، بدون آنکه امیدی به بازگشت به این شهر داشته باشد.

میلر از طریق بندر مارسی سوار بر کشتی شد و با دعوت لورانس دورل به یونان رفت: «من دیگر نه آمریکایی‌ام، نه نیویورکی، نه اروپایی، یا حتی پاریسی. من به جایی وابسته نیستم. مسئولیتی ندارم. متنفر نیستم. نگرانی ندارم. تعصب و خشمی در من نیست. له و علیه کسی نیستم. من بی‌طرفم.»

سفر یونان برای میلر بسیار خوشایند بود. او در کتاب «مجسمه ماروسی» شرح این سفر را نوشته است: «نور یونان، چشمانم را باز کرد، به درونم نفوذ کرد و موجب انبساط وجودم شد.»

او تا سپتامبر همان سال در یونان بود و سپس به وطنش، آمریکا بازگشت.