خواب دیدم در اتاقی هستم کم نور و موزیک آرامی پخش میشود. وسط اتاق دو نفر داشتند دست در دست هم تانگو میرقصیدند. داشتم از اینکه بالاخره در یکی از خوابهایم مقامات نظام را نمیبینم در پوست خود نمیگنجیدم اما وقتی جلوتر رفتم ترجیح دادم که در پوست خود بگنجم چون آن دو نفر محسن رضایی و علی اکبر ولایتی بودند.
به شکل عاشقانه و کاملا مخالف با شئوناتی توی چشمهای هم خیره شده بودند و حرکات رقص را با دقت بالایی انجام میدادند. گفتم:«تبریک میگم آقایون! چقدر هم که به هم میاید»
محسن رضایی پشت چشمی نازک کرد و به ولایتی گفت:«وا! علی اکبر! گفتم در دهن مردمو نمیشه بستا»
ولایتی گفت:«آره! حسودا چشم ندارن من و تو رو شاد ببینن»
گفتم:«آخه این روزا هر دوی شما عزیزان زیر فشار زیادی هستید»
رضایی گفت:«من گریههامو تو برنامه رشیدپور کردم. انقدر موثر بود که سفیدی دندونای رشیدپور هی تو چشمم میزد از بس دهنش باز مونده بود.»
ولایتی هم گفت:«منم ضمن انتقاد از وضع موجود دستور رسیدگی و پیگیری دادم»
گفتم:«خب پس همه مشکلات حل شد دیگه»
در این لحظه صادق لاریجانی وارد مجلس شد. گفتم:«عاقد هم که خبر کردید»
لاریجانی گفت:«پیوند عمیق من با ولایت باعث شد که بعد از پایان دوره مسئولیتم مثل خاتمی عاقد نشم و در سنگر مجمع تشخیص مصلحت و شورای نگهبان به دشمن حمله کنم»
رضایی همانطور که سرش را روی شانههای ولایتی گذاشته بود گفت:«والله من دیگه انقدر روی پیوندم با ولایت کار کردم که دیگه پوست پوست شد ولی به جایی نرسیدم.» وهای های زد زیر گریه.
در این لحظه حجتالاسلام رئیسی هم وارد مجلس شد و خطاب به لاریجانی گفت: «حاجی اون موقع که ما سال ۶۷ هی اعدام میکردیم شما کجا بودی؟»
لاریجانی گفت: «من تو قم مرغداری داشتم دستم به جایی بند نبود به جاش مرغا رو دو ماه یه بار میفرستادم کشتارگاه»
رییسی جواب داد:«انشالله قوه قضاییهای بسازم که همه بتونن با خیال راحت توش اعدام کنن و اعدام بشن. اصلا شعار من اینه: اعدام برای همه ایرانیان، اگه نشد زندان»
در این لحظه محسن رضایی جیغ زد: «یعنی چی آخه؟ همتون تو سیصد تا سنگر دارین خدمت میکنین. من فقط دبیر مجمعم. من نمیخوام، من نمیتونم.»
و صیحه بلندی کشید و از حال رفت و افتاد. دکتر ولایتی نبضش را گرفت و گفت:«حالش بده. تنفس مصنوعی میخواد» و همه برگشتند به من نگاه کردند.
گفتم:«به خدا اگه خورشید رو توی این دستم و ماه رو توی اون دستم گذاشته و جیبامم پر ستاره و سیاره بکنید من به محسن تنفس مصنوعی نمیدم.» و در این لحظه به اذن خدا فرکانس خوابم عوض شد و در خواب دیگری در کنسرت آقای صدا ابی حضور پیدا کردم و در حالی که داشتم به همراه جمعیت فریاد میزدم «هدیه رو وانکرده وقت افطار...چسب اسکاج...کسپر اسکای» از خواب پریدم.