ای قائد اعظم!
ضمن تشکر از پذیرایی و مهماننوازی شما از این بنده حقیر، چند مورد را به استحضار میرسانم:
۱- شنیده بودم که در ایران عزیز جلوی پای مهمان قربانی میکنند. چقدر هم رسم خوبیست. اما اینکه شما در این حد به بنده حقیر لطف داشتید و وزیر خارجه و یک روزنامه را برای بنده قربانی فرمودید مرا شرمنده کرد. به حاج قاسم هم گفتم اصلاً راضی به زحمت نیستم ولی ایشان تأکید کرد که ولی امر مسلمین جهان اصلاً از اون آدماش نیست و معتقد است مهمون حبیب خداست. از اینکه حبیب خدای شما بودم در پوست خود نمیگنجم.
۲- خوشحالم که آقای ظریف که ظاهراً وزیر خارجه شماست به سر کار خود برگشت. چون معمولاً با دکتر ولایتی و حاج قاسم در تماسم خیلی مسائل مربوط به آقای ظریف را پیگیر نیستم. به هر حال این بنده حقیر با دکتر ولایتی راحت است به خصوص که بنده متخصص چشمم و ایشان متخصص اطفال و در اوقات فراغت هی من ایشان را معاینه میکنم، هی ایشان من را و سرگرم میشویم.
۳. منزل بنده اسماء خانم هم سلام میرساند و از اینکه با کمک و راهنمایی حضرتعالی خانواده ما توانسته بازهم در کاخ ریاست جمهوری در ناف دمشق زندگی کند ابراز تشکر دارد.
۴. چمدانهای اهدایی حضرتعالی هم بازگشایی شد. نمیدانم چطور از طرف خودم و مردم مظلوم سوریه تشکر کنم. فقط در بین اسکناسها یک مقداری اسکناس بدون گوشه بود که متأسفانه در سوریه هیچ مغازهای آنها را قبول نمیکند و آنها را به پیوست این نامه حضورتان تقدیم میکنم. فکر کنم برادران فلسطینی و برادر عزیزم حسن نصرالله راه خرج کردن آنها را بهتر بلدند.
۵. داشتم عکسهای دیدارمان را نگاه میکردم. واقعاً اشک چشمهایم را فرا گرفت. کیفیت نگاه حضرتعالی به بنده در عکسها به گونهای است که حتی اسماء هم کمی حسودی کرد و الان هم دارد توی اتاق با الهام از شما پدر یگانه، تمرین نگاه عاشقانه میکند.
به خصوص وقتی یکی از مشاورین یادآوری کرد که برخلاف همه دیدارهای داخلی و خارجی شما برای حقیر از هر دو دست مبارکتان برای در آغوش گرفتن و مصاحفه استفاده کرده بودید حالم به شدت دگرگون شد. یاد یک تک بیت از شاعر معروف ایرانی-سوریهای حضرت مولانا افتادم که فرموده:
آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من
گفتا که چه میخواهی؟ گفتم که همین خواهم
با عشق فراوان، بوس بوس
بشارتان