خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا (۳۰)
حضرت آقا ضمن اینکه خبرهای حضور روحانی را در سازمان ملل رصد میفرمودند، فرمودند: اگر این عقلش برسد در مستراح پناه بگیرد که با ترامپ روبهرو نشود، خیلی خوب است. کاری که خاتمی کرد برای فرار از دیدن کلینتون.
پرسیدم: چه ایرادی پیش میآید اگر ملاقات کنند؟
فرمودند: میترسم یارو یک چیزی بپرسد راجع به راه دادن زنها توی استادیوم و آن دختره که خودش را آتش زد!
بعد خنده بلندی سر دادند که فهمیدم مزاح میفرمایند. مزاح که نه البته، رجزخوانی و کرُکُری. فرمودند: دیدی علمدار؟ دیدی به آب گوزیدند؟ این خبرها نیست. گفتند حالا دیگه درهای استادیوم ها چهارطاق باز است به روی زنها. نه خیر. ارواح باباتان. دیدی که پریروز مسابقه برگزار شد از همیشه مردانهتر. حالا چُو انداخته بودند که دیگر مردی بدون زن به استادیوم نخواهد رفت. پس اینها مرد نبودند استادیوم را پر کردند؟ البته یادی هم از اون دخترک کردند. یک ملاممدجان برایش خواندند؟
- ملا ممد جان؟
- بعله، آهنگش همان افغانی بود. (با دهنکجی خواندند) دختر آبیِ اس اسِ ایران، دختر آبی اس اس ایران، همیشه یادتیم ملاممدجان .... نه. روحت جاویدان، همیشه یادتیم روحت جاویدان ..... همین!
- عجب. همین؟
- بعله. تمام. فینیش، گوتاردی. شما ببین چهها میگفتند. دیگر هیچ مرد باغیرتی پا به استادیوم نمیگذارد!
بعد فرمودند: اینها اگر غیرت داشتند که نمیدانستند اینقدر بیغیرت نیستند.
عرض کردم بعله. فرمودند فهمیدی چی گفتم؟ عرض کردم راجع به غیرت. فرمودند بله، ولی جمله مرا هضم کردی؟
- کدام جمله قربان؟
- هیچچی علمدار. فراموش کن.
- چشم.
بعد آقا شروع کردند با خودشان حرف زدن: الم شنگه راه انداختند. چه تیترها زدند روزنامه ها، دختر آبی، شعر، ویدئو، موزیک. دخترک افغان هم برداشته آهنگ و ترانه خوانده. آخر پدرسگ ترا سنه نه؟ مگر این دختره جلوی دادسرای کابل خودش را آتش زده بود؟
بعد پرسیدند: فکر میکنی اگر من فردا بروم خودم را با بنزین جلوی دادسرا آتش بزنم، روزنامهها چه تیتری میزنند؟
عرض کردم: خدا نکند قربان، جگر ملت آتش گرفت.
- خیر.
- جان شعلهور؟
- نه.
- آتشی بر قلب زمین؟
- نه خیر.
- او شعلهور به لاهوت پیوست.
- ابدا.
- رهبری معراج آذرین کرد؟
- نُچ.
- با شعله به ملکوت اعلی رفت.
- ابداً.
- پرتو الهی بر کیان رهبری نشست.
- نع.
- آرزوی ملتی در کام شعله های سوزان.
-کوتاه بیا.
-جان شعله ور رهبر بزرگ آسمان را روشن کرد.
- نه علمدار، چه خیال کردی. این تعارفات تا وقتی هست که من زندهام. قول میدهم همه روزنامهها، تیتر بزنند: «یارو سوخت!»
بعد فرمودند: آن تیترهای فاخری که برای پروستاتم زدند فراموش کن. من این مردم را میشناسم. من این اطرافیان را میشناسم. اول از همه این رئیسی میآید میگوید یارو را هوا برداشته بود، من خیلی وقتها بهش تذکر میدادم ولی حالیش نبود. همین پورمحمدی میگوید آقا هر روز مرا صدا میزد میگفت کم کشتید. میگفتم آقا، بس است، صدای مردم درمیآید، میگفت گور بابای مردم. رئیس شرکت نفت میگوید یارو رفت دو لیتر بنزین هم به ما ضرر زد.
آقا کمی بغض فرموده بودند.
- این اژهای را میبینی؟ این میآید شهادت میدهد که من با چشمهای خودم دیدم آقا رفسنجانی را هل داد توی استخر. بعد برادران لاریجانی هم یکیشان میگوید یارو این اواخر دو سه قطبی میزد، یکیشان در تأیید داداشش اعلام میکند آخرین بار که دیدمش یک مقدار فلانش خل شده بود.
عرض کردم: آقا، اختیار دارید، این حرفها کدام است؟
فرمودند: حالا میبینی. وقتی خودت رفتی مصاحبه کردی گفتی پروستات که عمل کرده بود مرتب به من میگفت تلفن کن به الهام چرخنده بیاید به دیدنم، تلفن کن بگو همه رؤسای قوا و سرداران و علما بیایند به عیادتم .....
عرض کردم: حضرت آقا، غلط بکنم، من دهنم قرص است.
فرمودند: قول میدهم تنها کسی که به من وفادار بماند، همین حجتالاسلام خاتمی است. وگرنه یارو از لندن هم توئیت میفرستد که ما را بگو پاچه چه کسی را میخاراندیم.
احساس کردم حضرت آقا دلشان گرفته. عرض کردم: زنگ بزنم الهام چرخنده....
فرمودند: خودم زنگ زدم. تو راهه.