فرمودند تو میخ آخر هستی!

خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا (۳۴)

بسم الله الرحمن الرحیم. حضرت آقا تا به حال بنده را اینجور سفت بغل نفرموده بودند. امروز سلام که کردم ناگهان در بغل آقا بودم که فشارم می‌دادند!
چند دقیقه‌ای در این حال بودیم که شنیدم بیخ گوشم فرمودند: «تو میخ آخر هستی!».
من در آن حال غافلگیر و چهارچنگولی نمیدانستم چرا میخ باشم؟ از کی میخ شده ام؟ چرا میخ آخرم؟ چه کسی قبل از من میخ بوده؟

فی الواقع اولین بار در عمرم بود که کسی مرا به میخ تشبیه می‌کرد. بی‌حرکت مانده بودم تا حضرت آقا بالاخره ولم کردند و در همان حال که دست از من می‌کشیدند فرمودند: «تو آخرین میخ بودی به تابوت آمریکا!»

عرض کردم «صاحب تشریف باشید!». راستش در آن لحظه هیچ چیز دیگری به ذهنم نرسید که عرض کنم.
فرمودند: خیلی دلواپست بودم که آمریکا چرا تحریمت نمی‌کند. مدتی بود فکر می‌کردم اسرائیل سوسه آمده باشد، یا یکنفر هست که دارد کارشکنی می‌کند برای تحریم تو، اما دیشب که شنیدم تو هم تحریم شده‌ای، خیالم راحت شد! تبریک، تبریک.

عرض کردم: دیشب آقای حداد عادل مژده‌اش را داد. البته اول خودش را گفت. یک ربع راجع به تحریم شدن خودش صحبت کرد و پز داد. خانه‌اش شلوغ بود. خویشاوندانش را دعوت کرده بود، جشن گرفته بودند. گفت باجناقم نیامده از حسودی، دارد دق می‌کند. گفت امیدوارم خبرش دروغ نباشد. آخر سر، وقتی می‌خواست گوشی را بگذارد، گفت مژده بده آمریکا تو را هم تحریم کرده.

فرمودند: حداد عادل آخرین میخی است که آمریکا به تابوت خودش زد.
عرض کردم: صحیح می‌فرمایید. حکومت آمریکا دارد آخرین نفس‌های خودش را می‌کشد.

فرمودند: این تحریم‌ها نشانه سقوط ابدی شتری است که همیشه در خواب پنبه دانه می‌دیده.
عرض کردم: جسارت است قربان، البته آقای حداد عادل خیلی بیشتر از من به میخ شبیه است، ولی مگر قرار نبود بنده آخرین میخ تابوت آمریکا باشم؟

حضرت آقا قدری در فکر تشریف بردند بعد فرمودند: ببین علمدار، آخرین میخ تابوت همیشه چندتاست.
من دیگر عرضی نکردم. فرمودند: آقای ترامپ حالا کور خوانده. نوبت ما هم می‌رسد. حالا اطرافیان مرا تحریم می‌کند؟ روزی که من به صرافت تحریم آمریکا بیفتم، حتی دختر عمه ملانیا را هم در اسلوونی تحریم می‌کنم.

بعد از یک قولوپ چای، در حالی که سعی می‌کردند خونسردی خود را حفظ کنند، فرمودند: هیچوقت آمریکا را به این اوج قساوت و ملالت و شقاوت و دنائت و فلاکت و شناعت و ضلالت و ذلالت و خشم و عصبانیت و عصیان و برافروختگی و بیچارگی و لاعلاجی و ناچاری و قاطی کردن و گیج بودن مجبور به این کار شده!!
دیدم به علت طولانی شدن تشبیهات، سر جمله آقا با ته جمله‌شان نمی‌خواند. این بود که یک مقدار حضرت آقا را دلداری دارم و خواهش کردم خونسردی مبارکشان را حفظ کنند. برای آرامش‌شان عرض کردم: این ترامپ خودش تحریم خدایی است.
فرمودند: همینطور است که می‌گویی. من از اولش حدس می‌زدم!

حضرت آقا یک مقدار در اتاق قدم زدند و حرص خوردند و فرمودند:
از تحریم بدتر هم اینها با ما کرده‌اند. شما فکرش را بکن، پسرک بهائی اینجا دزدکی درس خوانده، زیرزمینی دانشگاه رفته، یواشکی سواد یاد گرفته، ما هم اعدامش نکرده‌ایم. حالا رفته آنجا برای ما کُرکُری می‌خواند که هُوهُو من دانشمند فیزیک کوانتوم شده‌ام. علمدار! این بدبهائی کوانتوم چه می‌دانست چیست. آمریکا برای چزّاندن ما این را برده گذاشته توی کارخانه گوگل. این پسره فردا گوگل را هم بهائی می‌کند.

- پدرام روشن را می‌فرمایید؟
- بعله. اما باید خاموشش می‌کردیم. نمی‌دانم بعضی از نهادهای ما چرا اینقدر ولنگ و واز است. با این مسئولان هم باید به شدت برخورد شود. حواسشان کجا بوده که این بچه بهائی، مخفیانه، با هر جان کندنی بوده اینجا درس خوانده. پسرک باباش از ترس جمهوری اسلامی کارش را ول کرده بوده رفته بوده در دهات ساری چغندر می‌کاشته. مضیقه‌ای نبوده که ما بهش تحمیل نکنیم. با این مصیبت‌ها، این بتواند اعدام نشده در برود آنوقت آقای آمریکا تحویلش بگیرد؟ ...... تف به این دنیا.

عرض کردم: قربان، حرص نخورید. بالأخره .....

حرفم را قطع کردند و آهسته پرسیدند: به نظر تو ما می‌توانیم از اینترپُل بخواهیم این را بگیرند به ما تحویل بدهند؟
عرض کردم: پلیس بین‌المللی؟ ... فکر نمی‌کنم.

با تغیّر فرمودند: «فکر کن!». بعد فرمودند: این بالأخره اینجا تخلفاتی کرده که باید مجازات بشود. ما مدارکی داریم که شوهر خاله‌اش را دستگیر کرده بودیم. یکی از اقوامش را اعدام کرده‌ایم. چند بار عوامل حزب‌الله خودش را کتک زده بودند. اینها را اینترپُل باید لحاظ کند. اقلاً مدارک تحصیلی‌اش را بگیرند به ما پس بدهند. مرده شورشان ببرد با اون گوگل‌شان، با اون فیزیک کوانتوم‌شان.

بعد که آقا خونسردی خودشان را به دست آوردند فرمودند: به ظریف بگو ببیند چطور می‌شود به نام اسلام و برای مبارزه با کفار حربی، سبیل پلیس بین‌المللی را چرب کرد.