آتش‌سوزی نتردام؛ چرا «اسطوره پاریس» مهم است؟

  • آرش گنونی

اسطوره نتردام، در واقع بخشی از اسطوره پاریس است؛ اسطوره‌ای که همچون اسطوره رم، یکشبه ساخته نشده است.

«برای دوباره رسیدنم به تعالی و انبساط روح
کتابت در جیبم، در مناره‌های نتردام
بارها رفته‌ام، ویکتور
ساعت هشت، در تابستان، وقتی آفتاب غروب می‌کند
زمانی که قرص حنایی‌رنگ خورشید، به لب بام‌‌ها رسیده، لمسشان می‌کند
و شناور است همچون یک توپ طلایی بزرگ...»

این بخشی از یک شعر بلند تئوفیل گوتیه، شاعر قرن نوزدهم فرانسه، در مجموعه شعر «کمدی مرگ» است که درباره کلیسای جامع نتردام پاریس سروده و در آن از رمان «نتردام پاریس» (گوژپشت نتردام) نوشته ویکتور هوگو، شاعر و نویسنده همعصر خود ستایش می‌کند.

ویکتور هوگو -آن طور که این روزها بسیار گفته و نوشته می‌شود- در این رمان خود، بار دیگر بنای کلیسای نتردام را (این بار در عالم ادبیات) چنان مستحکم و تزلزل‌ناپذیر ساخته، که از گزند هر نوع بلای طبیعی مصون است.

او از نتردام اسطوره‌ای ساخت که هرگز نابود نخواهد شد.

اسطوره نتردام، اسطوره پاریس

اما اسطوره نتردام، در واقع بخشی از اسطوره پاریس است؛ اسطوره‌ای که همچون اسطوره رم، یکشبه ساخته نشده است:

«من زمین و دریا را در نوردیده‌ام
و کشورها را دیده‌ام
اورشلیم، مصر، جلیل،
اسکندریه، دمشق، سوریه،
و همه دروازه‌هایی که آنجاست،
ادویه‌ها و شیرینی‌جاتی که آنجا درست می‌کنند،
پارچه‌های ظریف زربافت و ابریشمی،
هیچ کدام به ارزش آنچه فرانسوی‌ها دارند، نمی‌رسد
هیچ کدام نمی‌تواند با پاریس مقایسه شود.» - اوستاش دشان، شاعر قرن چهاردهم

بیشتر در این باره: «گوژپشت نتردام» در صدر کتاب‌های پرفروش پس از آتش‌سوزی اخیر

اسطوره پاریس بدون شک به دوران پیش از میلاد باز می‌گردد، زمانی که ژول سزار یکی از فرماندهان خود، تیتوس لابینوس را برای فتح پاریس می‌فرستد، درباره این شهر می‌گوید: «یک دژ محکم است که در جزیره‌ای روی سن قرار دارد.»

آوازه و اعتبار پاریس پس از میلاد، به ویژه در قرون وسطی بیشتر هم شد. بسیاری از اروپایی‌ها برای تحصیل الهیات مسیحی روانه پاریس می‌شدند و مکاتب فکری بسیاری در آن شکل می‌گرفت.

اسطوره پاریس، ناشی از ظرفیت آن بود که تحمل تنوع افکار و شیوه‌های گاه متضاد زندگی را داشت؛ به گونه‌ای که برای برخی «بهشت روی زمین» بود و برای برخی دیگر محل گمراهی و «بابل الحاد».

اسطوره پاریس همچنین تداوم ادوار مختلف است، از پیش از میلاد به پس از میلاد، از قرون وسطی به رنسانس، از عصر روشنگری به دوران زیبا (Belle Époque)، از مدرنیته به پست‌مدرنیسم. گویی در رود سن، نه آب، که تاریخ جاری است.

با این حال، اسطوره پاریس در قرن نوزدهم به اوج خود رسید. والتر بنیامین، فیلسوف آلمانی در کتاب «پاریس، پایتخت قرن نوزدهم» از شهری می‌گوید که همچون «خانه» است و ایوان کافه‌هایش همچون «پنجره» که می‌توان از آنجا بر همه چیز ناظر بود.

شاید هیچ دوره‌ای به اندازه این قرن، الهام‌بخش شاعران و نویسندگان نبوده است. از شعرهای «تابلوهای پاریسی» بودلر گرفته که استحاله این شهر را به خوبی روایت می‌کند، تا رمان‌های بالزاک و زولا که واقعیت این شهر را به تصویر می‌کشند. از نظر استاندال، دیگر نویسنده بزرگ قرن نوزدهم فرانسه، بسیاری از رمان‌ها در شهرستان‌ آغاز می‌شوند و در پاریس پایان می‌یابند.

در قرن نوزدهم، نوشتن در پاریس و از پاریس، حتی دغدغه نویسندگان خارجی شده بود. اسکار وایلد، نویسنده ایرلندی در نمایشنامه‌ای که در اواخر همین قرن (۱۸۹۴) در لندن اجرا شد، می‌نویسد: «می‌گویند که هر وقت آمریکایی‌های خوب می‌میرند، به پاریس می‌روند.» اسکار وایلد خود در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.

کارل هاینس اشتیرله، منتقد آلمانی نیز در کتاب «پایتخت نشانه‌ها» می‌نویسد: «در بستر ادبیات دهه‌های ۱۸۳۰ و ۱۸۴۹، مضامین و جنبه‌هایی از اسطوره پاریس شکل گرفت که به مدت طولانی الگوی تجربه ما از شهر شد.»

تصویری از نتردام در ۱۹۴۷

پاریس ویکتور هوگو

اسطوره‌پردازی درباره پاریس فقط برای لذت ادبی نبود. بلکه نوشتن از این شهر، به شیوه‌ای برای رسیدن به خودآگاهی تبدیل شده بود و در این خودآگاهی، ویکتور هوگو نقشی اساسی داشت.

اوایل قرن نوزدهم، رمان‌های والتر اسکات، نویسنده ایرلندی در سراسر اروپا با موفقیت زیادی روبه‌رو شده بود، به ویژه رمان «آیوانهو» (۱۸۱۹) که شیفتگی اسکات به قرون وسطی در آن شدید بود.

ویکتور هوگو وقتی رمان تاریخی «نتردام پاریس» را نوشت، به یک جامعه آرمانی واحد فکر می‌کرد.

خیلی زود، ناشران اروپایی برای جلب خواننده و فروش بیشتر کتاب‌هایشان، نویسندگانشان را به تقلید از اسکات فراخواندند. در واقع به لطف والتر اسکات، نهضتی برای بازیافتن قرون وسطی پدید آمد. تا پایان قرن هجدهم، قرون وسطی به عنوان سده‌های ظلمت و خرافات در نظر گرفته می‌شد، اما با شکل‌گیری مکتب رمانتیسم، این تلقی از قرون وسطی رنگ باخت.

بازیافت قرون وسطی در فرانسه، پیش از آنکه ادبی باشد، معنای سیاسی داشت، زیرا قرون وسطی مقابل سلطنت مطلق قرار می‌گرفت و یادآور دوران یکپارچگی ملت بود.

ویکتور هوگو نیز وقتی به سفارش ناشرش رمان تاریخی «نتردام پاریس» را نوشت، به یک جامعه آرمانی واحد فکر می‌کرد که منافع یک قشر بدون در نظر گرفتن سود قشر دیگر ممکن نبود. هر شخصیت این رمان برای نویسنده، یک معنا داشت و نماینده یک گروه بود. او در واقع از طریق یک شیوه ادبی جدید، می‌خواست به یک درک اجتماعی تازه برسد.

اما شخصیت اصلی برای هوگو، همانی بود که نامش را برای عنوان رمان انتخاب کرده: «نتردام پاریس».

هوگو با برجسته کردن کلیسای جامع پاریس، به اعتراضاتی پیوسته بود که علیه جریان حاکم بود و حفاظت از بناهای تاریخی را مطالبه می‌کرد. او یک سال پس از انتشار «نتردام پاریس»، در ۱۸۳۲ در «لا روو د دو موند» (نشریه دو دنیا) شدیدا به ایده «تخریب آثار هنری و تاریخی» (واندالیسم) در پاریس به بهانه توسعه شهر اعتراض می‌کند.

تخریب آثار تاریخی از زمان انقلاب فرانسه سابقه داشت، اما عبارت «واندالیسم» را اولین بار هانری گرگوآر، کشیش مسیحی فرانسوی در اعتراض به تخریب بناهای مذهبی به زبان آورد. او که جمهوری‌خواه بود معتقد بود که این مکان‌ها متعلق به قشر خاصی نیست و از آن همه مردم است و آن کسی که ویران می‌کند، در واقع غارتگر اموال مردم است.

نهضت بازسازی بناهای تاریخی به ویژه کلیساها به دیگر کشورهای اروپایی نیز سرایت کرد. در آلمان، قرینه نتردام پاریس، کلیسای جامع کلن بود که نقشه‌های قدیمی آن در ابتدای قرن نوزدهم پیدا شد و طرح بازسازی آن شکل گرفت. در این کشور نیز که دچار دودستگی کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها بود، کاتدرال کلن به عنوان نماد همبستگی ملی در نظر گرفته شد.

اما توجه هوگو به پاریس، فقط از سر ملی‌گرایی یا برجسته‌سازی ایده برتری فرانسه نبود. او در پاریس «آزادی» و «انسانیت» را جست‌وجو می‌کرد و در تلاش برای تعمیم آن به کل اروپا بود: «اروپا پیش از آنکه ملتش را داشته باشد، شهرش را دارد. برای ملتی که هنوز پدید نیامده، پایتختش از قبل موجود است.»

برای هوگو، پاریس ترکیب جنبه‌های گوناگون تمدن غربی است، جایی که «گردباد قرون»، «جهانی کوچک» از تاریخ انسانی را شکل داده است. به ویژه آن که در آن دوره، رم و آتن، دو خاستگاه تمدن غرب، روزگار افول خود را می‌گذراندند.

ویکتور هوگو معتقد بود که پاریس لیاقت پایتختی تمدن غرب را دارد زیرا در انقلابهایش در جست‌وجوی انسانیت بوده است: «اگر آتن پانتئون را ساخت، پاریس باستیل را ویران کرد.»

او که سیاستمدار هم بود، می‌خواست که با بهره‌گیری از این ارزش‌ها، از پاریس آرمان‌شهر بسازد: «پاریس یک شهر نیست، یک دولت است.»