«همبستگی عربی» برای مقابله با افزایش حضور یهودیان در ناحیه فلسطین و تلاش آنها برای تشکیل کشوری برای خود، از دههها پیش «مرده» بود و اعراب از یک قرن پیش در مورد حضور یهودیان در این سرزمین «اختلاف داشتند.»
این مطلبی است که روزنامه اسرائیلی جروزالمپست در شماره روز جمعه ۱۴ شهریور عنوان کرده است.
پرداختن به این مطلب از سوی جروزالمپست در فضایی صورت میگیرد که کمتر از یک ماه پیش عادیسازی روابط اسرائیل و امارات متحده اعلام شد و اسرائیل و آمریکا تأکید دارند که کشورهای عربی و اسلامی بیشتری در این مسیر گام برخواهند داشت.
جروزالمپست در مطلب خود به توافقی با قدمت ۱۰۱ سال اشاره میکنذ که میان رهبران وقت جنبش یهودیان با یکی از بانفوذترین حاکمان عرب منطقه امضا شد.
سران جنبش ملیون یهودی موسوم به صهیونیسم که از یهودیان اروپا بودند، در نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم، بهشدت در کوشش برای تحقق رؤیای بنیامین هرتسل برای ایجاد کشوری برای یهودیان بودند.
آنها بعد از مرگ هرتسل و بهویژه در جریان رویدادهای جنگ جهانی اول، با سران وقت آمریکا، بریتانیا و دیگر قدرتهای اروپایی دیدار و گفتوگو میکردند.
صدور بیانیه بالفور از سوی بریتانیا یک سال پیش از پایان جنگ جهانی اول که از تشکیل «خانه ملی یهودیان» در فلسطین حمایت کرد، نتیجهٔ بخشی از کارزار فعالانه سران جنبش یهودیان اروپایی بود.
در آن زمان، کلنل مارک سایکس، نظامی و دیپلمات بریتانیایی در نامه به امیر فیصل، پسر حسین، حکمروای سرزمین حجاز و خلیفه مکه، نوشته بود: «... آگاه هستم که اعراب یهودیان را تحقیر و نکوهش میکنند و از آنها نفرت دارند. باور کنید در همه جهان چنین است… نمیتوان آنها را شکست داد… به یاد داشته باشید که آنان در سودای فتح شما نیستید… به جنبش یهودیان به عنوان رمز موفقیت بزرگ اعراب بنگرید… آنها را به عنوان یک متحد قدرتمند به رسمیت بشناسید».
این نامه ملتسمانه، بخشی از تلاش بریتانیا در شکلگیری خاورمیانه برای دوران پساامپراتوری عثمانی بود. تسلط ۴۰۰ ساله عثمانی بر اراضی وسیعی در خاورمیانه از جمله سرزمین فلسطین در جنگ جهانی اول به پایان رسیده و امپراتوریاش فروپاشیده بود.
حسین، امیر و حکمران منطقه حجاز و «شریف» مکه، که بخشی از مناطق پیرو عثمانی بود، در سال ۱۹۱۸ چراغ سبز نشان داد که اعراب با حضور «برادران یهودی» که بخواهند برای زندگی به فلسطین بیایند، کنار خواهند آمد.
حییم وایزمن، دانشمند و نماینده جنبش ملیگرایان یهود، اواخر آن سال از اروپا به منطقه رفت تا افزایش مهاجرت شمار بیشتری از یهودیان به فلسطین را بررسی کند.
حییم وایزمن در جریان آن سفر با امیر فیصل، پسر حاکم حجاز، که خود فرمانده ملیگرایان عرب بود، در بندر عقبه در خاک اردن دیداری «موفقیتآمیز» داشت.
آندو روز سوم ژانویه سال ۱۹۱۹ در دومین دیدار، و این بار در لندن، توافقی را امضا کردند که به معاهده فیصل- وایزمن مشهور شد. او موافقت کرد که شمار «نامحدود» یهودیان وارد سرزمین فلسطین شوند.
امیر فیصل که امیدوار بود حکمروای مملکت متحده عربی براساس رؤیای سوریه بزرگِ دوران عثمانی باشد، به روی ورقی که توافقاش با حییم وایزمن را امضا نمود، با دستخط خود اضافه کرد که عملی شدن مفاد توافق به تحقق مطالبات اعراب از بریتانیا و کسب استقلال منوط است.
چند ماه بعد، تحقق سوریه بزرگ به بایگانی تاریخ سپرده شد زیرا بریتانیا و فرانسه بر اساس توافق سایکس- پیکو تقسیمبندیهای دیگری برای منطقه در نظر گرفته بودند.
امیر فیصل تنها چهار ماه در سال ۱۹۲۰ حاکم مملکت سوریه عربی و زیر منگنه فشار دوجانبه ملیگرایان عرب و فرانسه بود؛ فرانسه قدرت او را بهشدت محدود کرد و از سوریه راند و بریتانیا وی را به حکمروایی عراق گماشت. این تحولات، توافق فیصل- وایزمن را بیاهمیت کرد.
جنبش یهودیان نیز اصراری بر اجرای آن توافق نکرد زیرا تشکیل کشوری برای یهودیان را تضمین نکرده بود. یهودیان اروپا اما راه خود را در ورود به فلسطین با عنوان «بازگشت به سرزمین پدری» ادامه دادند.
تلاش امیر فیصل یکم برای تشکیل فدراسیونی از سرزمینهای عربی که از جمله به اهرم فشار عربی در برابر تشکیل احتمالی کشور یهودی مبدل شود، در دهههای بعد فضای منطقه را تحت تأثیر قرار داد اما سرزمینهای پهناور تحت تسلطه عثمانیهای پیشین سرانجام به کشورهای کوچک تقسیم شدند و سران یهودیان آمده به فلسطین نیز استقلال اسرائیل را اعلام کردند.
بسیاری از مخالفان تشکیل اسرائیل، در طول دهههای بعد شماری از سران عربی مانند مهرههایی از پادشاهی عربستان و اردن را متهم میکردند که با رهبران وقت اسرائیل در ارتباط و تماس هستند. این اتهامات در زمان حکومت جمال عبدالناصر در مصر که پیمان تاریخی اتحاد با سوریه را امضا کرد، به اوج رسید.
سران اسرائیل ارتباط با این حاکمان به خاطر تأمین منافع کشور تازهبهراه افتاده خود را چندان پنهان نمیکردند.
با وجود این، در جنگهای سال ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ اردن، مراکش و عراق در کنار مصر و سوریه علیه اسرائیل جنگیدند و عربستان به عنوان «خادم حرم شریفین»، اگر نه با اعزام توپ و تانک و سرباز، بلکه در بیان همدلی، از آرمان کشورهای اسلامی حمایت کرد.
از آن پس، اسرائیل پیاپی به عنوان «اشغالگر» اراضی وسیعی از فلسطینیان و سرزمینهای گرفته شده از کشورهای عرب، در کنفرانسهای سران عربی و اسلامی نکوهش میشد.
اجلاس سران عرب در خارطوم در سودان پس از جنگ سال ۱۹۶۷ «سه نه» به اسرائیل گفت: نه به شناسایی اسرائیل، نه به مذاکره، و نه به عادیسازی رابطه.
اما یک دهه بعد از آن نشست خارطوم، محمد انور سادات، رئیس جمهوری مصر، نخستین رهبر عربی بود که چهار سال پس از جنگ سال ۱۹۷۳، آشکارا سیاست ضدیت با اسرائیل را تغییر داد.
انور سادات در سفر «تاریخی» سال ۱۹۷۷ به اسرائیل و سخنرانی در کنست، زمینه امضای پیمان صلح میان مصر را که مهمترین کشور عربی بود، با اسرائیل هموار کرد.
در سال ۱۹۷۹ در حالی که انقلاب ایران منطقه و جهان را متلاطم کرد، دستیابی اسرائیل و مصر به صلح بر اساس توافق کمپ دیوید، دنیای عرب را تکان داد. بسیاری از رهبران عربی و ملتها سادات را خیانتکار نامیدند. اما او گفت صلح «شجاعان» را عملی کرده است.
سادات که تنها اندکی پیش از آن دوست نزدیکش، محمد رضا پهلوی را پس از تسلط آیتالله روحالله خمینی و یارانش بر ایران، در قاهره پذیرا شده بود، خود در سرنوشتی تلختر از پادشاه ایران در پایتخت مصر کشته شد. گلولههای خالد اسلامبولی، افسر ارتش مصر، به زندگی رهبر مصر پایان داد.
صلح سرد مصر و اسرائیل با وجود بهای سنگینی که از انور سادات گرفت، حفظ شد. اما مصر در نتیجه این پیمان سرزمین سینا را که سه برابر اسرائیل بود، پس گرفت و اسرائیل اندکی دیرتر نیز آخرین بخش از خاک مصر را در منطقه «تابا» مسترد کرد.
سازمان آزادیبخش فلسطین که چریکهایش دههها با اسرائیل جنگیده بودند، در سال ۱۹۸۸ تصمیم گرفت به سوی مذاکره با اسرائیل گام بردارد. یاسر عرفات بعد از دهها سال زندگی در کشورهای عرب، در سال ۱۹۹۳ و در پی تشکیل حکومت خودگردانی بر اساس پیمان اسلو، ساکن رامالله در کرانه باختری شد.
امید یاسر عرفات به استقلال فلسطین سالها بعد از تشکیل حکومت خودگردانی محقق نشد و خود او در رامالله محصور افتاده و فرمان به تشدید درگیری و تنش با اسرائیل میداد.
بسیاری از اعراب تغییر رویه عرفات را خیانتی بزرگ به آرمان فلسطینیان و خود را خائن نامیدند اما «ابوعمار» با این امید که کشور فلسطین تا سال ۱۹۹۸ به استقلال برسد، این اتهامات را به جان خرید.
یک سال بعد از تأسیس حکومت خودگردانی، و در حالی که نیمی از ساکنین اردن آوارگان فلسطینی و نسلهای این آوارگان هستند، ملک حسین، پادشاه اردن، و از بستگان نزدیک همان امیر فیصل یکم از خاندان هاشمیِ حاکم بر حجاز و سپس عراق، به سوی پیمان صلح با اسرائیل گام برداشت.
در سال ۱۹۹۴ زمانی که ملک حسین توافق صلح اردن و اسرائیل را امضا کرد، کم نبودند سران و ملتهای عرب که او را «خائنی دیگر که به سرنوشت سادات گرفتار خواهد شد» لقب دادند. پادشاه اردن بر اثر سرطان لنفاوی اما در احترام کامل درگذشت.
اردن در یکی دو سال گذشته بخشهای کوچکی از خاکش را که در «رهن» اسرائیل بود پس گرفت و نقش خود در حرم شریف در بیتالمقدس را حفظ کرد و با قاطعیت تأکید کرده که اردن خانه جایگزین فلسطینیان نبوده و نخواهد شد.
در حالی که سیاست و اقدامات اسرائیل در قبال کرانه باختری رود اردن همواره مایه نگرانی اردن بوده، اردن و اسرائیل صلح کاملاً سرد خود را تا به امروز حفظ کردهاند.
در سال ۲۰۰۲ که نبردهای اسرائیل و فلسطینیان تلفاتی سنگین داشت، عربستان «ابتکار صلح عربی» را در نشست سران اتحادیه عرب به تصویب رساند و به اسرائیل پیشنهاد کرد با عقبنشینی از «تمامی اراضی فلسطینی» از ارمغان صلح با همه کشورهای عربی و حتی دنیای اسلامی برخوردار شود.
سران وقت اسرائیل هیچگاه موضع روشنی در برابر «ابتکار عربی» نگرفتند. پس از آنکه آریل شارون در سال ۲۰۰۵ ارتش کشورش را بعد از ۳۸ سال اشغال غزه از این منطقه خارج کرد و اندکی بعد حاکمیت این باریکه به دست حماس افتاد و دولت اسرائیل نیز کمی دیرتر و تا به امروز در دست بنیامین نتانیاهو قرار گرفت، میانهروهای اسرائیل چنان ضعیف شدند که به نظر میرسد دیگر هرگز به حاکمیت بازنگردند.
تنشهای سخت فلسطینیان و اسرائیل در سالهای ۲۰۰۸، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴ به جنگهای پرتلفات کشید و یک سلسله تحولات بعدی، و از جمله افتادن منطقه به کام جنگهای داخلی سوریه و سربرآوردن داعش، «قضیه فلسطینی» را از صدر توجه حاکمان عرب به حاشیه راند.
اسرائیل از اوایل ۲۰۱۰ مقابله با ایران را در صدر امور خود قرار داد. اسرائیل بر پیشانی ایران برچسب «دشمن شماره یک» زد و با نزدیک شدن به حاکمیت در شماری از کشورهای عربی، بهویژه امیرنشینهای خلیج فارس، در صدد یارگیری در برابر «خطرات ناشی از ایران» بهخصوص در برابر برنامه هستهای ایران، برآمد.
سخن گفتن از «تهدیدهای ایران» در میان حاکمان امیرنشینها گوش شنوا داشت؛ حرف نهفتهٔ دل آنها را که در اتاقهای دیدار با مقامات غربی بیان میشد، نخستوزیر اسرائیل آشکارا و به صراحت زیاد در سراسر جهان بیان میکرد.
حضور ایران در سوریه از سال دوم جنگ بزرگ داخلی این کشور، که ایران این حضورش را «مستشاری» مینامد و اسرائیل آن را «تنگ شدن حلقه» بر گردنش و تلاش ایران برای گشودن جبهه تازهای علیه موجودیت خود توصیف کرده، تلاش اسرائیل برای یارگیری منطقهای را تشدید کرد.
حال غیر از «محور مقاومت» و برخی نداهای مخالف در میان ملتهای منطقه، کمتر کسی رهبران عربی را که با اسرائیل همدل و حتی همگام عملی بودند، خائن مینامید.
ایران و قدرتهای جهانی شامل آمریکا در اوایل تابستان ۲۰۱۵ به توافق هستهای برجام دست یافتند و موضع اسرائیل و کشورهای خلیج فارس علیه ایران آشکارا تضعیف شد.
اما تنها شش ماه بعد از برجام، حمله نیروهای به اصطلاح «خودسر» بسیجی در ایران به سفارت عربستان و کنسولگری سعودی در نخستین روزهای سال ۲۰۱۶ در واکنش به اعدام شیخ نیمر روحانی شیعی در عربستان، و تعلل پرهزینه حاکمیت ایران در بهبود روابط با سعودی، کشورهای عربی بسیاری را از ایران دور کرد. این رویداد جبهه اسرائیل و امیرنشینهای نگران از نفوذ و تحرکات ایران در منطقه را تحکیم کرد.
سلطان قابوس که ارتباطات نزدیکی با ایران داشت و از سوی ایران مورد احترام زیاد بود، در پاییز ۲۰۱۷ آشکارا میزبان نخستوزیر اسرائیل شد.
به نوشته رسانههای اسرائیل، کنفرانس ورشو در زمستان ۲۰۱۹ با هدف تشکیل اجماع جهانی علیه ایران با حضور بنیامین نتانیاهو، نقطه عطفی در تصمیم نهایی امارات به آشکار کردن همکاری با اسرائیل بود و بحرین هم بارها از مواضع اسرائیل، حتی حملات اسرائیل علیه اهداف ایرانی در سوریه حمایت کرد.
به نظر میرسد کم نیستند سران عربی، مانند رهبران دهههای پیش که در خفا با اسرائیل در تماس بودند، که از داشتن ارتباط با اسرائیل و سخن گفتن از مزایای همکاری با اسرائیلیها دیگر احساس «شرم» نمیکنند و از خوردن برچسب «خائن» بر پیشانی باکی ندارند.
بنیامین نتانیاهو گفتهاست که اقبال سران عرب به کشور او مدیون قدرتی است که اسرائیل در عرصههای مختلف بدست آورده و به گفته او، دولتهای عربی متوجه شدهاند که دیگر نباید منافع خود را فدای «قضیه فلسطین» کنند.