گروه کیوسک، ۱۸ سال پس از شروع فعالیت و سالها تجربه و بالا پایین شدن، اینبار تجربهای نو را، نه فقط برای خودش بلکه برای دنیای موسیقی فارسیزبان، رونمایی کرد.
فیلم-آلبوم «پایان شیرین» فقط مجموعهای از چند ترانه نیست که با هم بهعنوان یک آلبوم معرفی میشود بلکه اینبار آرش سبحانی قصهای را روایت میکند که ایدهٔ اولیه آن براساس یک اتفاق تاریخی است و تصویری که از آن به جا مانده است؛ تصویر اعدام با توپ جنگی.
«پایان شیرین» راوی داستان فردی است که با قاصدی کر و لال برای اجرای حکم اعدام فرستاده شده و هیچکس نمیداند جرمش چیست، اما همه منتظر لحظهٔ اعداماند و اگر کسی هم پرسشی مطرح کند یا ادعای حقجویی کند، با مشکل روبهرو خواهد شد.
در سرتاسر فیلم لحظاتی هست که اتفاقات تاریخی و یا معاصر ایران را برای بیننده یادآوری میکنند. در واقع سبک قصهگویی «پایان شیرین» در متن قصه و ترانهها ترکیبی است از رئالیسم انتقادی و رئالیسم جادویی که این امکان را برای ذهن مخاطب ایرانی فراهم میآورد که تمام صحنههای این انیمیشن را به زندگی روزمرهٔ حال حاضرِ خود تعمیم دهد یا با آن بسنجد.
هرچند داستان اصلی دربارهٔ اعدام است اما در متن قصه و ترانهها به حقوق زنان و چهرهٔ زنان موفق در تاریخ ایران نیز توجه شده و با کمک تصویرپردازی مناسب سیر تاریخی مشکلات زنان در جامعهٔ ایرانی نشان داده شده است.
مخاطب «پایان شیرین» هرقدر هم که با زبان طعنهآمیز کیوسک آشنا باشد، باز هم با دیدن صحنههایی از این فیلم غافلگیر میشود. نشان دادن لایههای گوناگون فساد حکومتی و همچنین اشاره به نقض حقوق اولیهٔ انسان با موسیقی و انیمیشن کار سادهای نیست، اما کیوسک با کمک هنرمندان ایرانی در حوزههای تصویرسازی، انیمیشن و فیلمسازی توانسته یک فیلم-آلبوم مفهومی و انتقادی تولید کند که جای آن در موسیقی ایران خالی بود.
با توجه به تعداد آهنگها و تکنیکهای متفاوتِ تصویرسازی برای هر اثر شاید نوعی کاستی در یکپارچگی تصویریِ پروژه دیده شود، اما با گذارهای تکنیکی مناسب فضاها هوشمندانه تغییر میکنند و بیننده از تغییرها در رنگ و تکنیک آزرده نمیشود.
برای دنبالکنندگان موسیقی راک، سبک کیوسک و اجرای آرش سبحانی همیشه یادآور ستارگانی چون مارک نافلر بوده اما سبحانی در قطعههایی چون کلاغ و فرشتهها انعطافپذیری خود را برای قصهگویی نشان میدهد و کمی از چارچوبهای کیوسک خارج میشود.
بدون شک از یک گروه مستقل با امکانات محدود، با در نظر داشتن هزینههای زیاد تولیدات چندرسانهای، نمیتوان «پایان شیرین» را با آثاری چون Axiom گروه آرکایو و یا دیوار پینکفلوید مقایسه کرد، اما «پایان شیرین» نقطهعطفی است در جریان موسیقی راک و داستانسرایی در موسیقی ایران.
دربارهٔ این اثر با آرش سبحانی گفتوگو کردم و از او دربارهٔ برخی نکات مثل داستانسرایی در موسیقی هم پرسیدم. این مصاحبه را هم میتوانید بشنوید و هم متن پیادهشدهٔ آن را در ادامه بخوانید.
Your browser doesn’t support HTML5
- آرش جان سلام. تبریک میگویم برای انتشار آلبوم جدید و متفاوتِ کیوسک؛ آلبومی که فقط شنیدنی نیست و دیدنی هم هست. راجعبه کار و موضوع کار توضیح میدهی لطفاً؟
مرسی فرید جان، مرسی از فرصتی که در اختیار من گذاشتید. والله چیزی در حدود چهار سال است که ما داریم روی این آلبوم کار میکنیم، با امکانات کمی که به هر صورت داشتیم. ولی ایدهٔ اینکه چیزی به صورت فیلم موزیکال بسازیم، از خیلی وقت پیش توی ذهن من بود. کاری بود که توی ایران نشده بود. تا آنجا که میدانم، در اطراف ایران هم نشده بود و برای من خیلی جذاب بود.
میدانی دیگر، همه الان تکآهنگ میدهند، آلبوم دیگر اصلاً تقریباً ور افتاده. ولی برای من همیشه آلبومهایی که میبستیم فصلی از زندگیام بود. قصهای بود و این روایت کردن و قصه گفتن برایم همیشه جالب بوده.
این بود که شروع کردیم به قول معروف اول مناره را بدزدیم و بعد دنبال چاه بگردیم. اول نشستیم به نوشتن قصه و آن چیزی که به قول معروف دغدغهٔ خودمان بود. همانطور که قصه را مینوشتیم، روی آهنگها هم کار میکردیم. یواشیواش بچههای مختلفی آمدند و کمک کردند تا بتوانیم آن را به شکل یک فیلمطوری و انیمیشنی دربیاوریم، که کار اینجوری شکل گرفت به هر صورت.
- عنوان انگلیسی کار «Sweet Destiny» است؛ سرنوشت شیرین. فارسیاش را گفتهای «پایان شیرین». یک ایهامی هست در این معنای شیرین. راجعبه آن توضیح میدهی؟
یکی از دغدغههایی که همیشه داشتهام موضوع اعدام بوده و این خشونتی که بهصورت سیستماتیک از سوی حکومتها اِعمال میشود. مخصوصاً در کشور ما ایران، که سرانهٔ [اعدام]ش هم بالاتر است توی دنیا. و خب میدانی، این یک موضوع خیلی خیلی وحشتناکی است، موضوع خیلی خیلی غمناکی است.
این را چه جوری میشود طنز کرد، چه جوری میشود با آن یک اثری درست کرد که آدم را خسته نکند از لحاظ ذهنی؟ چون چیزهایی که اینقدر تیره و تاریکاند، سریع ذهن را و مخاطبی را که به آن فکر نکرده باشد، خسته میکنند. این همیشه برای من دلمشغولی بود. و جدا از آن، همیشه طنز تلخ، طنز سیاه یا آن مرز باریک بین تراژدی و کمدی همیشه برایم جذابیتی داشت در کارها.
پایان فیلم یک جوری تمام میشود که شاید یک خرده غیرمنتظره باشد و یک مقداری هم اشارهای است به این که تمام مسیری که میروند پر از بیعدالتی و پر از ظلم و پر از تاریکی است، میتوان به یک جایی رسید که با یک جرقه ورق برگردد. [عنوان آلبوم] یک چنین ایهامی دارد، بدون اینکه بخواهم بروم توی جزئیات و پایان فیلم را لو بدهم.
- آرش، در پروژهٔ «پایان شیرین» با ترکیبی مواجه هستیم از یک قصهٔ تلخ دربارهٔ اعدام و آهنگهای آلبوم. چالشی که برای وصل کردن این دو قسمت به هم داشتی چه بود؟
وقتی قصه را شروع میکنی به نوشتن، خب یک خط داستانی را طی میکند. داستان یک نظمی دارد و در واقع یک خطی دارد طی میشود. ولی وقتی وسطش موسیقی میخواهد بیاید، خیلی ساده است آدم بیفتد توی آن چاهی که بقیهٔ داستان را در شعر بگوید، در موسیقی و در ترانه بگوید.
ولی به نظر من این دیگر هیچ ارزشی اضافه نمیکند به آن کاری که موسیقی میتواند بکند و ذهن مخاطب را قلقلک بدهد و او را تحریک کند که خودش شروع کند به تصویرسازی. خودش شروع کند برداشتهای خودش را داشته باشد از این موضوع.
فصلفصلی که در این داستان اتفاق میافتد، ما یک آهنگ داریم که لزوماً خیلی مستقیم به خط قصه نمیپردازد. ولی حالش و حرفی که میزند و تهمایهاش به آن فصل ربط دارد. مثلاً یک فصلی است درباره یک آدم فرصتطلب که میآید از فضای بهوجودآمده و هیاهو و هرجومرج برای خودش ماهیگیری بکند، بعد یکهو در موسیقی و موزیکویدئو برمیگردد میرود توی یک شخصی که کاملاً امروزی است. چند جا توی آلبوم این اتفاق میافتد، و فکر کردم تا آنجا که میتوانم ترانه را از خط داستان آزاد کنم ولی موضوع را ثابت نگه دارم.
بهنظرم این بزرگترین چالش من بود، چون خیلی راحت است که آدم بیفتد توی این [دام] که بقیهٔ قصه را بگوید، حتی از اسم کاراکترها استفاده کند یک جاهایی، و نمیخواستم این اتفاق بیفتد. یک جاهایی مجبور بودیم یک اشاراتی بکنیم بین ترانهها، ولی سعی میکردم فضای ذهنیام را متفاوت کنم از داستانسرایی، وقتی که داشتم ترانهها را مینوشتم.
البته در نوشتن ترانهها هم دوستان دیگری کمک کردند. در یکی دو تا از ترانهها مهدی موسوی خیلی لطف کرد و کمک کرد، ولی ایدهها همه از من بود. این مهم نیست که «من، من!» بکنم، از این بابت میگویم که ذهنیتی پشت قصه بود که ترانهها جلو برود و مثلاً در ترانهای که مهدی کمک کرد، با او صحبت میکردم که یک چنین فضایی است، و این جوری ترانهها ساخته میشد، بعد سر هم میشد که ببینیم کجای قصه مینشیند؛ اگر نمینشیند، برگردیم و یک چیزهایی را عوض کنیم، اضافه کنیم یا کم کنیم.
- با این که موضوع اصلیِ کار اعدام است، ولی به شرایط زندگی زنان هم بیتوجه نبودهای توی قصه؛ درست است؟
دقیقاً. مخصوصاً توی ترانهٔ دوم از یک زاویهٔ دیگر وارد موضوع زنان میشود. یک بحث فرعی دیگر هم دارد که حالا یک خرده شاید در دفعهٔ اول و دوم که آدم میبیند متوجهش نشود، شاید هم من نتوانستم خوب آن را به تصویر بکشم، ولی موضوع فردیت است، Individuality. این وجود ماست، که تصویری نداشتیم، تصویر آدمهای معمولی همیشه یکی بوده است در سنگنبشتهها، در سنگبرجستهها، در کاشیکاریها، تا میآید و میرسد به عکاسی.
موقعی که عکاسی وارد ایران میشود، دقیقاً مصادف است با وقتی که گرامافون وارد ایران میشود و صداها ضبط میشود. تصویر آدمها، صدای آدمها و فردیت آدمها موضوعیت پیدا میکند. حالا زنان میتوانند بیایند و بگویند قیافهٔ من با آن یکی فرق دارد، صدای من فرق دارد، و ما هرکدام یک آدم [جدا] هستیم.
من فکر میکنم این موضوع فردیت و استقلال فردی یک موضوع خیلی خیلی مهمی است که در خاورمیانه حالا چالش بزرگی است. حالا نمیخواهم وارد بحثهای بیربط و عمیقتری بشوم ولی فکر میکنم این گرایشی که در کشورهای بسیاری میبینیم، که بیشتر از طبقهای که تحصیلات دارند به رادیکالیزم روی میآورند، به خاطر این است که مجبوری در آن کشورها به یک کلوپی، به یک گروه و تشکیلاتی وابسته باشی، چون خودت و شخصیت خودت ارزشی ندارد. وجود خودت بهعنوان یک فرد محترم نیست. آن گروه است که محترم است. آن سبک زندگی که حالا یا مذهبی است یا سیاسی که هر چه، باید یک جایی باشی، حتی یک باشگاه فوتبال.
از این زاویه خواستم وارد شوم که فردیت زنها و بعد این موضوع زنی که اصلاً دیده نشده در آنجا، اصلاً جدی گرفته نشده، اگر هم صحبتی از زن بوده چه در اشعار و چه در ادبیات، بیشتر اوقات چیز موهومی بوده است که یک شاعری آن را در ذهن خودش ساخته و آن آدم را ما نمیبینیمش، نمیشناسیمش. خیلی کماند شخصیتهای تاریخی زنان. نمیگویم نیستند، خیلی کماند که به آنها پرداخته شده باشد و ما بتوانیم وجود و فردیت خودشان را لمس کنیم بعد از این همه سال.
- ما داستان «پایان شیرین» را از زبان یک عکاس میشنویم. چی باعث شد که تصمیم گرفتی یک عکاس این قصه را تعریف کند با اینکه خودت یک موزیسین هستی؟
خب من در جوانی خیلی تمرکز نداشتم روی کاری که میکردم. خیلی عکاسی دوست داشتم و در یکی دو تا گالری هم در ایران نمایشگاه عکس معماری برگزار کردم. ولی علاقه زیادی داشتم به عکاسی و عکسهای قدیمی مخصوصاً. عکسهای قدیمی دربارهٔ آن وضعیتها خیلی به ما یاد میدهند.
مثلاً همین عکس اصلی که موضوع این فیلم است، اگر دقت کنی آن آدمی را که بستهاند به توپ و میخواهند اعدامش کنند، من حس میکردم توی صورتش -حالا خیلی کیفیتش در عکس محو است و نمیشود قطعاً این را گفت- یک لبخند محوی هم هست. انگار به قول خارجیها این Claim to fame [ادعای شهرت] اوست. انگار آن ۱۵ دقیقهای که اندی وارهول میگوید اینجاست، که [میپندارد] من معروف میشوم، و آن معروفیت برای این که دارد در تاریخ ثبت میشود برایش خیلی جذاب است.
این علاقهای که به تاریخ عکاسی و عکسهای قدیمی دارم یک طرف قضیه، این چیزهایی که آدم در آن میبیند و روندی که آدمها از اول فیلم که با آن عکس قدیمی شروع میشود تا آخر فیلم و یک سلفی هم یک طرف (حالا آخر فیلم را لو دادم یک جوری!) ولی این خود عکاسی برایم جالب بود. منتهای مراتب، چیز دیگری هم که هست اینکه بعضی مواقع شرایط ایران آنقدر سوررئال و شبیه سیرک میشود با آن اتفاقاتی که میافتد... فقط باید ایرانی باشی تا بفهمی که این بیمنطقی و حماقتی که در جریان است از کجا میآید.
و من میخواستم آدمی را که از آن شهر یا ده بیرون است بیاورم و برای همین آن عکاس گرجی را، که اولین عکاسی بود که به ایران آمد، یک جوری شخصیت او را در نظر گرفتم که او از بیرون آمده و از بیرون دارد میبیند و از بیرون که نگاه میکند، یک چیزهایی آنقدر برایش عجیب است که مانده چه کار کند. فرار کند از این سیرک وحشت به قول خودش؟
- حالا این عکاس گرجی که اسمش «موسیو» است در فیلم، چرا فقط میتواند چهار تا عکس بگیرد؟ چون فقط چهار تا صفحه با خودش آورده است تا این اتفاق را ثبت کند.
با این چهار تا عکسی که میتواند بگیرد در واقع دارد چهار جن موازی یا چهار انگیزهٔ موازی را که دارد از سمت شخصیتهای داستان پیش میرود، ثبت میکند: عشق، آزادی، عدالت و مرگ، که دارد اتفاق میافتد در آن صحنه.
باید بتواند این چهارتا را ثبت کند و قدیمها شیشه بود دیگر؛ اگر شیشه میشکست، دیگر نمیتوانستند عکس بگیرند. و این قصه نشان میدهد که او دارد مدام این فرصتها را از دست میدهد و آن صفحهٔ آخری که برایش میماند، در واقع صفحهٔ مرگ است بهنوعی.
- آرش، در کارهایی مثل «کلاغ» یا حتی «فرشته» به نظر میآید که سبک خواندنت را کمی عوض کردهای. آیا بهخاطر کمک کردن به داستانسرایی و Story telling است یا صرفاً یک تجربهٔ موسیقیایی؟
درست میگویی. خب من وقتی شروع کردم به کار موسیقی و کار کیوسک، قرار نبود که بخوانم. از بدِ حادثه شدم خوانندهٔ گروه، چون کس دیگری حاضر نبود این کارها را بخواند. خب در کارهایی هم که خودم میسازم - مثلاً شاید سالی بیست تا بیستوپنج آهنگ میسازم که پانزده بیست تای آنها شاید دور ریخته شوند- این اواخر خیلی میبینم که تأثیر آن گویش روایی که توی کارهای کوچهبازاری شاید بهنوعی بشود گفت هست، شاید تأثیر آن کارهایی که بیژن مفید در «شهرقصه» کرد، پسِ ذهنم بوده و حالا میبینم وقتی کار میسازم، ملودیها و آن سبک روایت بیشتر و بیشتر میرود به سمت آن چیزی که شاید ایرانیتر است.
ولی خب، موزیک همان راک میمانَد. مقداریش خودآگاه بوده و مقداریش ناخودآگاه بوده، چون سواد موسیقی ایرانی هم ندارم و نمیتوانم آن جوری آواز بخوانم، خیلی سعی نمیکنم زور بزنم که به آن سمت بروم. ولی یک جاهایی خودش یک اتفاقهایی میافتد و الان هم که دارم کار جدیدم را میسازم میبینم که بیشتر و بیشتر میشود و به این سمت دارد میرود.
یک مقداریش خودآگاه بوده و یک مقداریش اتفاقی بوده، ولی فکر میکنم پروسهٔ خلق کردن یک اثر هنری همین است. یک مقدار زیادیش از یک جایی میآید که خودت نمیدانی، ولی وقتی که اتفاق میافتد، متوجهش میشوی که بهخاطر مثلاً ششسالی بوده که داشتهام به این نوع موزیک گوش میکردهام یا دوسالی بوده که داشتهام این کتاب را میخواندم، و خودش اتفاق میافتد بهنوعی.
- چه برنامهای داری برای خود فیلم؟ قرار است در فستیوالی شرکت کند یا دوست داری پخشش کنی؟ مخاطبان کیوسک این فیلم را چهجوری میتوانند ببینند؟
از وقتی که شروع کردیم به ساخت، دنبال این بودیم که با این کار در واقع کمک کنیم به یک حرکتی، که به خودمان بیاییم دربارهٔ این موضوع اعدام. برای همین فکر کردیم این را روی یک وبسایتی بگذاریم، بگذاریم مردمی که داخل ایران هستند مجانی ببینند و آن دوستانی هم که بیرون از ایران هستند و میتوانند Donate کنند و پول بدهند، کمک کنند و تمام پولش برود به یک کمپین «نه به اعدام» که الان با سازمانهای IHR [مرتبط است]؛ برای این که آنها فعالیت کنند و یک روزی بتوانیم اعدام را از ایران ریشهکن کنیم.
جوری که میتوانند فیلم را ببینند، از طریق وبسایت است. یکی دو تا از شبکههای ماهوارهای شاید نشانش بدهند و امیدوارم که دیده بشود.
واقعاً دوست داریم بیشتر دیده بشود تا اینکه بخواهد درآمدزاییِ آنطوری داشته باشد. صحبتِ آن هم بود که برویم سراغ نتفلیکس یا اینجوری کنیم و آنجوری کنیم. دو سه تا جشنوارهٔ تجربی هم در واقع جایزههایی برده، جشنوارههایی در لسآنجلس و ونکوور و آمستردام و... خب جشنوارههای کوچکیاند و کار ما هم واقعاً کار اولمان است و انتظاری نداشتیم که به جشنوارهٔ بزرگی راه پیدا کند. ولی در سه جشنواره جایزه گرفته و چند جشنواره هم قرار است بعد از اکران پخشش کنند که هر وقت نهایی شود، حتماً اعلام میکنم.
ولی عجالتا از چند وبسایت که ما در شبکههای اجتماعی خودمان و از طریق رسانهها اعلام میکنیم، مردم میتوانند بروند آنجا و فیلم را ببینند.
- آرش جان، ممنون که همراه ما بودی در رادیو فردا. اگر صحبتی داری برای پایان مصاحبه، میشنویم. بیش از این هم نمیخواهیم وقتت را بگیریم.
خیلی لطف کردی، مرسی. من فقط باید تشکر کنم از همهٔ دوستانی که کمک کردند تا بتوانیم این پروژه را جمع کنیم. از آن اول باور داشتند به اینکه این کار شدنی است، بی هیچ بودجهای آمدند توی کار. آدمهای مختلفی بودند، چه بچههایی که کار ویدئویش را کردند، چه داخل و چه خارج از ایران، تعدادشان زیاد است و اسمشان را نمیبرم.
[تشکر میکنم] از بچههای گروه کیوسک که باور داشتند به اینکه این کار کارِ خوبی است و چهار سال که ما صبر کردیم و آلبوم ندادیم، روی این [پروژه] فوکوس کردند. [تشکر میکنم] از تهیهکنندهٔ فیلم که کمک کرد و سرمایهگذاری کرد، راهنمایی کرد و ما توانستیم کار را جمع کنیم. [تشکر میکنم] از منیجر گروه کیوسک و همهٔ دوستانی که کمک کردند و باورشان به این ایده و حرکت خیلی به من انگیزه داد تا کار را تمام کنم و مدیون همهشان هستم.
دیگر اگر بخواهم اسم ببرم، هم وقت شما را میگیرم، هم میترسم اسم یکی دو نفر یادم برود.
- امیدوارم که موفق باشی و امیدوارم که همه بتوانند فیلم را ببینند، بهزودی.
ممنون از لطفت، متشکرم.