گالین؛ تنهایی‌های «اولین» زن کارگر بازنشسته در ایران

  • محمد عبدی

نمایی از فیلم

جشنواره فیلم مستند شفیلد در بریتانیا که از مهم‌ترین جشنواره‌های سینمای مستند در جهان محسوب می‌شود، امسال به دلیل شیوع ویروس کرونا مجبور به برگزاری به شکل آنلاین شده و میزبان صد و پنجاه فیلم از پنجاه کشور جهان است.

«گالین» (در زبان محلی به معنای سنگ معدنی سرب) عنوان فیلمی است از ایران که در بخش Into the World به نمایش درمی آید؛ فیلمی از عزت‌الله پروازه درباره پیرزنی معروف به خاله عصمت و تنهایی‌اش در یک روستای معدنی که تنها ساکنان آن کارگران معدن هستند.

تصاویری از یک پیرزن تنها با تصاویری از محیطی صحرایی پیوند می‌خورد تا از همان ابتدا برای ما توضیح دهد که با شخصیتی روبرو خواهیم بود که پیوندی ناگسستنی با محیط پیرامونش دارد. تلاش فیلمساز تا انتهای فیلم روایت محیط سخت و زمخت اطراف زنی است که تمام زندگی او را تا به امروز شکل داده؛ زندگی‌ای که حالا به یک تنهایی مطلق رسیده است.

از این رو با آن که شخصیت اصلی فیلم این پیرزن است، فیلمساز می‌خواهد از احوال کارگران معدن هم غافل نباشد و تصویری از زندگی آنها را هم ارائه دهد. به همین جهت دوربین به همراه کارگران به داخل معدن هم می‌رود بی آن که نیازی به این صحنه‌ها داشته باشیم. از همین جا مهمترین مشکل فیلم رقم می‌خورد: دور شدن از شخصیت اصلی فیلم و پراکنده بودن تصاویر. جذابیت فیلم می‌توانست از تمرکز بر روایت زندگی پیرزنی تنها شکل بگیرد و نه ترکیب آن با روایت زندگی کارگران معدن که در فیلم‌های گوناگون نمونه‌های فراوانی از آن را دیده‌ایم.

در معدود لحظاتی فیلمساز موفق می‌شود این دو را به یکدیگر پیوند بزند: زمانی که این پیرزن با برخی از این کارگران نشسته و درباره کار آنها و گذشته خودش گپ می‌زند.

هرچند برخی صحنه‌ها بازسازی به نظر می‌رسند و برای تصویربرداری چیده شده‌اند، اما حال و هوای درونی یک پیرزن تنها در محیط اطرافش گاه به زیبایی تصویر می‌شود و فیلم در برخی صحنه‌ها می‌تواند تماشاگر را در یک محیط صمیمانه شریک کند. از جمله آنها باید به زیباترین صحنه فیلم اشاره کرد که در آن خاله عصمت عروسک کوچکش را در بغل گرفته و با او حرف می‌زند. او به عروسکش می‌گوید که حرف‌هایش را درباره تنهایی‌اش باور کند؛ از شوهری که سال‌ها در این معدن کار کرده و از دنیا رفته، تا بچه‌هایش که کم‌تر از او سراغ می‌گیرند و این که او کسی را برای هم صحبتی ندارد جز این عروسک و خدا.

گالین به جهت مضمون فیلم «دلبند» ساخته یاسر طالبی را به خاطر می‌آورد، هرچند به قدرت آن فیلم نیست. در هر دو فیلم با یک پیرزن تنها روبرو هستیم که به شدت با محیط پیرامونش گره خورده و حالا تنهایی‌اش را با ما قسمت می‌کند.

گالین هرچند از نماهای حساب شده و زیبا سود می‌برد، اما در روایت نمی‌تواند به مانند دلبند به انسجام برسد و در انتها مجبور می‌شود انبوهی اطلاعاتی را که ما درباره‌اش چیزی نمی‌دانستیم به صورت یک نوشته در انتهای فیلم با ما در میان بگذارد.

نوشته پایانی فیلم اطلاعات مهمی درباره شخصیت اصلی و برخی نماهای فیلم می‌دهد که زودتر دانستن آنها می‌توانست تماشاگر را با فیلم بیشتر همراه کند. این نوشته به ما می‌گوید که خاله عصمت «اولین کارگر زن بازنشسته در ایران» است که یکی از پسرهایش را از دست داده و استخوانی که چندین بار در طول فیلم دیده بودیم (و تماشاگر مقصود از نمایش چندباره آن را نمی دانست)، در واقع یادگاری اوست که دو هفته پیش از مرگش در آنجا آویزان کرده تا بلا دور بماند.

همین مساله استخوان و تقدیر می‌توانست یکی از مایه‌های فیلم را شکل دهد (درباره باورهای این زن و مفهوم سرنوشت برای کسی چون او که تمام زندگی‌اش «تقدیری» به نظر می‌رسد). اما فیلمساز از پرداختن به آن غافل است و ترجیح داده تنها در انتها -آن هم با تکیه بر نوشته و نه تصویر- گره‌های باقی مانده درباره شخصیت اصلی و تصاویر فیلم را باز کند، گویی که در میانه فیلم راهی برای نمایش این ناگفته‌ها نیافته و حالا می‌خواهد به ساده‌ترین شکل ممکن به یک جمع‌بندی اطلاعاتی برسد.