«ترمیناتور؛ سرنوشت تاریک»؛ انسان، ماشین و ناجی آخرالزمان

  • محمد عبدی

جمجمه طراحی‌شده برای ترمیناتور، سایبورگ مشهور در این فیلم‌ها، در نمایشگاهی در ژاپن

هراس از تکنولوژی، از دیرباز توجه سینماگران را به خود جلب کرده است؛ از فیلم‌های علمی-تخیلی دهه پنحاه تا یکی از معروف‌ترین ساخته‌های استنلی کوبریک: « ۲۰۰۱؛ یک اودیسه فضایی».

اما جیمز کامرون این هراس و رویارویی مستقیم با ماشین و روبات را در دو فیلم «ترمیناتور» [نابودگر] (۱۹۸۴) و به ویژه «ترمیناتور دو: روز داوری» (۱۹۹۱) به مرزهای تازه‌ای رساند.

پیشرفت تکنولوژی و هوش مصنوعی، حالا حدود پنجاه سال پس از فیلم کوبریک و سی و پنج سال پس از اولین ترمیناتور، رویایی بشر با ماشین را بس ملموس‌تر و نزدیک‌تر جلوه می‌دهد. از همین روست که دنباله‌های ترمیناتور، یکی پس از دیگری به روایت مجدد این داستان پرداخته‌اند تا به امروز که به اکران تازه‌ترین قسمت ترمیناتور با نام «ترمیناتور؛ سرنوشت تاریک» در سینماهای آمریکا و اروپا رسیده‌ایم.

موفقیت حیرت‌انگیز فیلم‌های کامرون -به ویژه قسمت دوم ترمیناتور- در ترکیب داستانی جذاب با اسطوره‌های مذهبی درباره ناجی آخرالزمان بود که چند هزار سال تاریخ و باورهای بشری را در برابر تکنولوژی قرار می‌داد که روز به روز گسترده‌تر و قوی‌تر از گذشته خودنمایی می‌کرد.

در کنار خلق اکشنی نفس‌گیر و روایتی داستانگو برگرفته از شیوه‌های کهن داستانگویی، با لایه‌های مختلفی از شخصیت‌پردازی بر پایه اسطوره‌های غربی و شرقی و مذاهب قدیم و جدیدتر روبه‌رو بودیم که سرنوشت بشر را به چالش می‌کشید و یادآوری می‌کرد که در این دنیای دیوانه دیوانه «از امروز، هر روز، هدیه‌ای است از جانب خدا».

حالا جیمز کامرون مدت‌هاست که دیگر پشت دوربین ترمیناتور نیست و تنها شخصیت‌های برساخته او با تهیه کنندگی‌اش جان گرفته‌اند و کارگردانی به تیم میلر سپرده شده تا دومین تجربه کارگردانی‌اش را پشت سر بگذارد.

فیلم همان فرمول همیشگی را پیروی می‌کند و روایتش هم کم و بیش مشابه قسمت‌های قبلی است، با این تغییر که بیشتر باب روز شده: این بار «جان»، ناجی آخرالزمان نیست، بلکه ناجی دختر جوانی است به نام «دبی» که در آینده، خود رهبری مقاومت علیه روبات‌ها و تلاش برای نجات انسان را به عهده خواهد گرفت.

به نظر می‌رسد این تغییر زائیده مطرح شدن مسئله زنان و اوجگیری نقش آنها در جلو و پشت دوربین در سال‌های اخیر است که حالا اینجا رهبری مبارزه در آینده را هم به آنها واگذار می‌کند. در دیالوگی طعنه‌آمیز، سارا کانر( مادر جان، ناجی قسمت‌های قبلی)، دبی را مانند خود مریم مقدسی می‌خواند که مادر پسری خواهد بود که مسیح خواهد بود. تماشاگر این فرض را می‌پذیرد اما نزدیک به انتهای فیلم، سارا اوکانر -و ما به عنوان تماشاگر- می‌فهمیم که وظیفه «سنتی» مادری در کار نیست و دبی خود قهرمان آینده بشر است.

با آن که فیلم در روایتگری و خلق صحنه‌های جذاب کم و کسری ندارد و به بهترین نحو هم از همان فناوری جهت خلق جلوه‌های ویژه سود می‌جوید (و سازندگانش آنقدر هوشمند هستند که از مقدمه طولانی پرهیز کنند و مستقیم و بدون تاخیر به سراغ داستان اصلی بروند و صحنه‌های تعقیب و گریز میخکوب کننده را با تماشاگر قسمت کنند)، اما فیلم به مانند غالب فیلم‌های پرخرج و بزرگ سال‌های اخیر فاقد عمق است و تنها در همان لایه اولیه و سطحی باقی می‌ماند و از اینجاست که تفاوت عمده‌اش با فیلمی چون «ترمیتانور دو» آشکار می‌شود.

فیلم در واقع زايیده زمانه‌ای است که مارتین اسکورسیزی، فیلمساز نامدار از نسلی کم و بیش نزدیک به جیمز کامرون، زنگ خطر را درباره آن به صدا درآورده و توضیح می‌دهد که در فیلم‌های دو دهه اخیر، چطور نقش و نبوغ کارگردان در فیلم‌های استودیوهای‌ هالیوود به حداقل رسیده و چطور تقابل استودیوها با فیلمسازان در دهه‌های طلایی‌ هالیوود گاه به نفع سینما بود و حالا در زمانه قدرت این نوع فیلم‌های استودیویی و حذف کارگردان، به فیلم‌هایی بدل می‌شود که «سینما» نیست.

با آن که اسکورسیزی مشخصاً محصولات کمپانی «مارول» را مورد اشاره قرار می‌دهد، اما کم‌رنگ و سطحی‌تر شدن فیلم‌هایی چون «جنگ ستارگان» [جنگ‌های ستاره‌ای] و ترمیناتور در قسمت‌های تازه‌تر در مقایسه با اولین نسخه‌ها (ساخته‌های فیلمسازان برآمده از نسل نوی فیلمسازان دهه هفتاد سینمای آمریکا، جرج لوکاس و جیمز کامرون، یکی تحت تاثیر راجر کورمن و دیگری شاگرد او) حکایت از زمانه‌ای دارد که در آن نقش «مولف» روز به روز کم‌رنگ‌تر می‌شود و به جرات می‌توان گفت که با تغییر تیم میلر به عنوان کارگردان این فیلم با هر کس دیگری در استودیوهای بزرگ‌ هالیوودی، احتمالاً تغییر ملموسی در تازه‌ترین قسمت ترمیناتور دیده نمی‌شد.