مستندهایی برای روزهای کرونا: «تهران انار ندارد»

  • محمد عبدی

جشنواره ایدفا که مهمترین جشنواره فیلم‌های مستند در جهان محسوب می‌شود، حدود سیصد فیلم مستند را که طی سال‌های مختلف در این جشنواره به نمایش درآمده‌اند، به طور آنلاین و به صورت مجانی در اختیار علاقه‌مندان قرار داده است؛ فرصتی استثنایی برای تماشای فیلم‌های مستند در این روزهای کرونایی که بخش زیادی از مردم جهان به اجبار خانه نشین شده‌اند. به تدریج مروری داریم بر برخی از این فیلم‌ها. این بار می‌پردازیم به «تهران انار ندارد» ساخته مسعود بخشی.

***

همه چیز از یک نام شروع می‌شود: تهران یا طهران. فیلم از همان ابتدا با زبانی طناز و فضایی سرخوشانه سعی دارد تاریخ یک شهر و پستی و بلندی‌هایش را به تصویر بکشد؛ از مکانی پرت و فقیر (که البته انارهای کم نظیری داشته) تا برج‌های بلند سر به فلک کشیده که بر اختلاف طبقاتی افزوده‌اند.

فیلم از نامه خود فیلمساز به «ریاست محترم مرکز سینمای مستند» آغاز می‌شود؛ نوعی فاصله‌گذاری که در آن فیلمساز می‌گوید ساخت این فیلم ممکن نشده است. بعدتر در انتها هم به شکل مشخصی بر آن تاکید می‌شود، جایی که فیلمساز به عنوان راوی، می‌گوید: «ساخت فیلمی درباره تهران، واقعاً بیهوده و اتلاف وقت است.»

شاید از این روست که فیلمساز پرداخت جدی و مستندگونه را کنار می‌گذارد و به ترکیب غریبی می‌رسد؛ چیزی که خود در ابتدای فیلم «یک فیلم مستند سینمایی تجربی کمدی موزیکال درام اجتماعی تاریخی عشقی» می‌نامد.

همین روش ترکیبی را در مایه‌های مختلف فیلم هم می‌بینیم: در بخش‌هایی، فیلمی است درباره سنت و مدرنیته و در قسمت‌های دیگر، اثری است با مضامین پنهان سیاسی؛ از سویی برای ما تاریخ تهران را می‌گوید (با صدای جذاب نصرت کریمی) و از طرف دیگر به مشکلات مختلف کلانشهر تهران می‌پردازد.

این میان سینما نقش مهمی در روایت فیلم دارد: از استفاده مکرر از تصاویر مظفرالدین شاه (اولین تصاویر فیلمبرداری شده در ایران)، تا فیلم «دختر لر» (اولین فیلم ناطق ایرانی که به عنوان «جعفر و گلنار» هم شهره است) که در آن درباره تهران حرف می‌زنند. از طرفی یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم فردی است به نام جعفر خان( شخصیت روبروی گلنار در فیلم دختر لر) که فیلم در قسمت‌های مختلف به او رجوع می‌کند؛ فردی که از ارومیه به تهران آمده و حالا از همه چیز ناراضی است و بالاخره هم تصمیم می‌گیرد به شهرش بازگردد هرچند امید دارد با شرایط بهتری دوباره به تهران نقل مکان کند.

در عین حال فیلم محصول سانسور حاکم بر سینمای ایران هم هست: جدای از توقیفی که سه سال طول کشید، فیلمساز مجبور است هر جا که متن با خوانش‌های رسمی حکومتی همساز نیست، صدای راوی را قطع کند و تصویری از میز مونتاژ و بریدن تصویر را به نمایش بگذارد. از مهم‌ترین این بخش‌ها باید از جایی نام برد که در سیر وقایع، به انقلاب و پس از آن می‌رسیم که روایت با تصاویری از گروگانگیری در سفارت آمریکا به سکوت و سانسور می‌رسد.

معرفی افراد گروه فیلمبرداری و دخیل کردن آنها در روایت، از جذابیت‌های فیلم است که در ادامه فاصله گذاری قبلی، مسیر فیلم را از یک مستند تاریخی جدی جدا می‌کند. نکته جالب این که نمایش عکس این افراد و معرفی آنها، فقط یک بازی نمایشی نیست و هر کدام از آنها در بخش‌های مختلف به کار فیلم می‌آیند، از جمله عکاس فیلم که بعدتر پرتره‌هایش از مردم شهر در فیلم استفاده می‌شود.

بخش‌های مربوط به برج‌سازی و «بساز و بفروش‌ها» بخش طولانی از فیلم را تشکیل می‌دهند که به راحتی می‌توانستند کوتاه‌تر شوند. اساساً پرداختن به مباحثی چون ساخت و ساز، آلودگی هوا و تولید انبوه خودروها بخش‌هایی هستند که به فیلم لطمه می‌زنند و ساختار کمدی/موزیکال اولیه را خدشه دار می‌کنند. هرچند فیلمساز آگاهانه سعی دارد با شخصیت‌هایی چون مهندس خانی، فضای طنزآلودی ایجاد کند و با نریشن‌های شوخ‌طبعانه خود، از جدی بودن مبحث بکاهد، اما در نهایت سایه سنگین این بخش، به ریتم سرخوشانه بخش اول لطمه جدی می‌زند.

همین بحث‌های جدی، انتهای فیلم را هم با بخش زلزله به پایان می‌رساند؛ نوعی پیشگویی تلخ که از نابودی شهر حرف می‌زند. در این بخش هم از نگاه طناز و شوخی‌های مختلف فاصله گرفته‌ایم و فیلمساز سعی دارد با صراحت به یک واقعیت تلخ اشاره کند، پایانی که اگر با عشق فیلمساز به شهر همراه بود، قطعاً به شکل دیگری رقم می‌خورد.