مستند «خانه»؛ روایت افغان‌ها در ایران

  • محمد عبدی

جشنواره جهانی فیلم «بینش‌های واقعیت» (Visions du Réel) که از جشنواره‌های مهم سینمای مستند جهان است و در سوئیس برگزار می‌شود، این روزها در پنجاه و یکمین دوره‌اش، به شکل آنلاین، در بخش مسابقه فیلم‌های بلند میزبان فیلمی است به نام «خانه» (با نام انگلیسی متفاوت: The Silhouettes).

این فیلم ساخته افسانه سالاری‌ست درباره یک جوان افغان به نام تقی که در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده و حالا در آستانه فارغ التحصیلی با مشکلات تبعیض‌آمیز در داخل ایران روبه‌روست.

پرداختن به مشکلات افغان‌های مهاجر در ایران، موضوع تازه‌ای نیست و در فیلم‌های مختلف داستانی و مستند - به ویژه در سال‌های اخیر- مورد توجه زیادی قرار گرفته و به شکل‌های گوناگون بازگو شده است. این بار یک فیلمساز زن سعی دارد از دل یک خانواده شلوغ پانزده نفره، برای ما مستندی ارائه دهد که موضوع اصلی آن پرداختن مستقیم به ‌این تبعیض‌هاست.

فیلم از همان ابتدا با نوشته‌ای بر این موضوع تاکید می‌کند: این که در سال ۱۹۸۰، پس از حمله شوروی به ‌افغانستان، یک و نیم میلیون افغان به ‌ایران گریختند و بعدتر با مشکلات تبعیض‌آمیز بسیاری روبه‌رو شدند.

پس از آن، فیلم در تمام مدت هشتاد دقیقه‌ به طور مستقیم به ‌این تبعیض‌ها و مشکلات این خانواده می‌پردازد: از اخراج شدن معصومه دختر دبستانی این خانواده از مدرسه ‌ایرانی‌ها به دلیل افغان بودن (حتی به رغم به زاده شدن در ایران) تا درهای کاملاً بسته برای یافتن شغل مناسب برای یک افغان حتی پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه.

نمای آغازین فیلم جمع کردن همه ‌این خانواده در یک قاب است. آنها همه در برابر یک دوربین جمع شده‌اند تا یک عکس خانوادگی را شکل دهند. فیلم با توضیح این که‌این پانزده نفر حالا همه با هم در یک خانه سه طبقه زندگی می‌کنند، آغاز می‌شود و سعی دارد مفهوم این «خانه» را در بخش‌های مختلف گسترش داده یا به چالش بکشد.

فیلم در توضیح بیگانه تلقی شدن تک تک اعضای خانواده به رغم سال‌ها زیستن در این کشور است و سعی دارد از دو جنبه مختلف این بیگانگی را توضیح دهد؛ از قوانین تبعیض آمیز دولتی تا رفتارهای اجتماعی مردم که مثلاً در تبعیض و تحقیرهای نژادی بچه در مدرسه نمود می‌یابد.

فیلمساز مدت زمان طولانی را صرف تصویربرداری کرده و تصویر این خانواده را در فرآیند زمانی طولانی شاهدیم، اما شاید همین تصاویر زیاد به عنوان ماده خام اولیه، باعث طولانی شدن فیلم و تکرار برخی صحنه‌ها و گفته‌هاست، تا آنجا که فیلم با هر نگاهی به راحتی قابل کوتاه‌تر شدن است. برای مثال تمام صحنه‌های پس از بازگشت از افغانستان، بسیار طولانی و بی‌دلیل هستند؛ از مشق‌های شبانه معصومه با تقی تا حرف‌های بعدی پدر در این باره که «سی سال است مهاجر هستند و کسی حقی برای آنها قائل نیست» که پیشتر به شکل‌های مختلف بر زبان آمده بود.

مایه‌ای از فیلم که فیلمساز می‌توانست با تکیه بیشتر بر آن فیلم تازه‌تری خلق کند، مساله وسوسه بازگشت بود که در فیلم هست اما به مساله و تمرکز اصلی آن بدل نمی‌شود. با آن که فیلم سرانجام با همین بازگشت خاتمه می‌یابد (بازگشتی که ما نمی‌دانیم سرانجام آن چه خواهد شد؛ فیلم با نوشته‌ای به ما می‌گوید که تقی در دسامبر ۲۰۱۸ به کابل بازگشته و از آن زمان در آنجا زندگی و کار می‌کند) اما در ابتدا و میانه فیلم، مساله اصلی نیست. در واقع اگر این بازگشت را نقطه اصلی تمرکز فرض بگیریم، مقدمه و حواشی آن بسیار طولانی به نظر می‌رسد.

شیوه بیان مستقیم مسائل، دیگر مشکل فیلم را رقم می‌زند: همه چیز در فیلم به شکل آشکار و واضحی مورد تاکید قرار می‌گیرد و فیلمساز تلاشی برای یافتن راهکاری هنری برای پرداختن به‌این معضلات از خود نشان نمی‌دهد. همه‌این معضلات- البته بسیار عمده و مهم که وضعیت دردناک تبعیض آن‌ها را در ایران به نمایش می‌گذارد، بی آن که کسی تلاش چندانی برای رفع آن کرده باشد - با جملاتی عریان و واضح مورد اشاره قرار می‌گیرند و بسیاری از جملات شخصیت‌ها به تکرار می‌رسد. در نهایت هم فیلم با یک جمله شعاری به سمت پایانش خیز بر می‌دارد: «من تصمیم گرفتم اونجایی برم که بتونم کاری کنم.» فیلمساز می‌توانست به جای به کارگیری این گفتار متن مستقیم، قصد و غرض شخصیت اصلی‌اش از بازگشت به افغانستان را به شکل هنرمندانه‌تری با ما در میان بگذارد.