آصف کاپادیا، فیلمساز بریتانیایی به لطف تحسینهایی که نصیب دو ساخته قبلیاش- «سنا» و «ایمی»- شد، حالا با جایزه اسکاری در کارنامه، به عنوان یکی از مشهورترین مستندسازان شناخته میشود.
او در تازهترین ساختهاش به سراغ دیهگو مارادونا، اسطوره فوتبال جهان در دهه هشتاد رفته و به ظهور و سقوط او در این حرفه پرچالش میپردازد؛ مردی که از خرابههای حومه بوئنوس آیرس در آرژانتین به یکی از شناختهشدهترین فوتبالیستهای جهان- و به گمان برخی «بهترین فوتبالیست تاریخ»- بدل شد و خیلی زود با اعتیاد به کوکائین، سرنوشت تلخی برایش رقم خورد.
پس از ایمی واینهاوس خواننده مشهور قربانی اعتیاد، این بار هم کاپادیا به سراغ اسطورهای رفته که با اعتیاد نابود شد. از طرفی، هر دو فیلم از جهت ساختار شباهت زیادی با هم دارند: هر دو بر مبنای تصاویر آرشیوی شکل گرفتهاند و فیلمساز تنها با کنار هم قرار دادن آنها و افزودن صدای مصاحبه شوندهها- و نه تصویر آنها- بر سبک و سیاق عجیب خود اصرار میورزد. این بار اما با استفاده خلاقانهتری از تصاویر آرشیوی روبرو هستیم؛ بر خلاف فیلم «ایمی» که به تمامی مدیون آرشیو خانگی بود که خانواده ایمی واینهاوس در اختیار کاپادیا قرار داده بودند و بدون آنها این فیلم قطعاً نمیتوانست ساخته شود. فیلم ایمی این مسئله عمده را پیش میآورد که اگر این گنجینه، در اختیار هر فیلمساز دیگری هم قرار میگرفت، این امکان را مییافت تا فیلمی پرسروصدا و دیدنی عرضه کند.
در این سبک و سیاق مستندسازی و در نبود تصاویر فیلمبرداری شده، همه چیز در تدوین خلاصه میشود؛ این که چطور تصاویر آرشیوی از زندگی و بازیهای مارادونا در کنار هم قرار گرفتهاند و چطور میتوانند تماشاگر را در روایت درگیر کنند. از این حیث به گمانم مارادونا به مراتب موفقتر از فیلم بیش از حد تحسین شده «ایمی» است: یک فیلم داستانگو که میخواهد زوایای مختلف انسانی و خوشیها و حسرتهای یکی از شناخته شدنترین افراد تاریخ جهان را با ما در میان بگذارد.
پوستر فیلم
مارادونا در ابتدای فیلم به ما میگوید که نمیخواهد «پله دوم» باشد و تنها میخواهد «مارادونا» بماند. خیلی زود هم میفهمیم قصد او از فوتبالیست شدن در نوجوانی، تنها امکان خریدن یک خانه برای خانواده فقیرش بوده است. فیلم اما از دوران کودکی او آغاز نمیشود؛ بلکه برعکس با روایت زمان ظهور یک ستاره روبرو هستیم. فیلم در واقع با ناپل و ورود مارادونا به این شهر مشهور به فعالیتهای مافیایی در ایتالیا آغاز میشود، به اوج شهرت رسیدن او را میکاود و سرانجام پس از ترک این شهر، با یک موخره کوتاه پایان میپذیرد.
در میانه در فرصتهایی به کار گرفته شده، درباره کودکی و خانوادهاش هم میشنویم. مارادونا که پیشتر هم در سال ۲۰۰۸ سوژه فیلم امیر کوستوریتسا قرار گرفته بود، به دلیل علاقهاش به فیلم «سنا» دیگر ساخته کاپادیا (درباره این قهرمان اتوموبیلرانی)، پذیرفته که برای این فیلم در سه نوبت سه ساعته با او گفتوگو کند، هر چند از این گفتوگوی ۹ ساعته، تنها بخشهای کوچکی در فیلم استفاده شده و در نهایت با فیلمی از دیدگاه خود مارادونا روبرو نیستیم. کاپادیا میگوید هنوز فیلم را به مارادونا نشان نداده و دوست دارد آن را با هم تماشا کنند، «اما نزدیک او نخواهد نشست تا به موقع بتواند فرار کند!».
با وجود آن که نیمه دوم فیلم -آغاز افول و مشکلات جدی مارادونا- اسطوره او را میشکند، اما به نظر نمی رسد این چیزی باشد که مارادونا انکار کند یا از آن فراری باشد. او درباره سقوط و اعتیادش به کوکائین بیمحابا با فیلمساز حرف میزند و در انتهای فیلم در مصاحبهای تلویزیونی در سال ۲۰۰۴، او را با چشمانی گریان در برابر دوربین میبینیم که از شرایط نامساعدش سخن میگوید.
در نبود تصاویر خلاقانه، تلاش فیلمساز صرف روایت داستانی است که جملات مصاحبهشوندگان -از خود مارادونا تا همسرش، از مربی شخصی او تا مدیر باشگاه ناپل- شکل میدهند. از این حیث با روایت خلاقانهای روبرو هستیم که از حاشیههای مختلف پرهیز میکند و مستقیم و درست ابعاد مختلف این اسطوره فوتبال را با ما در میان میگذارد.
رابطه او با شهر ناپل، به تم اصلی فیلم بدل میشود؛ شهری که باشگاه فوتبالش اسم و رسمی نداشت و زمانی که مارادونا در باشگاه بارسلون مشکلات فراوانی داشت و بدون گرفتن دستمزد آنجا را نیمهکاره رها کرد، باشگاه دیگری حاضر به پذیرش او نبود جز ناپل که جایگاهی در فوتبال نداشت. فیلم برای ما میگوید که این اعجوبه فوتبال، چطور این تیم را قهرمان ایتالیا و اروپا کرد.
نقطه مهمی که فیلمساز در روایت اوج این فوتبالیست برای ما با زمیگوید، قهرمانی آرژانتین در جام جهانی ۱۹۸۶ به همت اوست؛ جامی که مارادونا در مرحله یک چهارم نهایی با دست به انگلستان گل زد. مارادونا میگوید که متوجه بوده که با دست گل زده، اما از پیش قصد آن را نداشته و در لحظه اتفاق افتاده است و به هر حال آن را نوعی انتقام آرژانیتن میداند از بریتانیا (با اشاره به جنگ بریتانیا و آرژانتین بر سر جزایر فالکند).
اما این «دست خدا» که انگلستان را از جام جهانی حذف کرد، چهار سال بعد، باز در جام جهانی فوتبال، مارادونا را در آغاز نقطه سقوطش قرار داد؛ جام جهانی بعدی که این بار در ایتالیا برگزار شد و دست بر قضا در همان ورزشگاه ناپل که همیشه دهها هزار نفر مارادونا را تشویق میکردند، حالا بخاطر گلی که او با پنالتی به ایتالیا در نیمه نهایی زد و تیم این کشور را از دور رقابتها حذف کرد، هو شد. فیلم به ما میگوید که چطور محبوبیت خدایگونه او به پایان رسید و مردم و دولتمردان ایتالیا به یکباره علیه او شدند و برای ارتباط با مافیا و خرید کوکائین، حتی پایش به دادگاه هم کشیده شد.
با محروم شدن ششماهه او بخاطر مصرف مواد مخدر، همسرش به ما میگوید «او ناگهان به خانه آمد و از من خواست که وسایلم را جمع کنم تا از ایتالیا برویم». خود مارادونا هم به ما میگوید وقتی وارد ایتالیا شد، هشتاد و پنج هزار نفر به استقبال او آمدند و وقتی آنجا را ترک کرد، تنها بود و کسی به بدرقهاش نیامد. ترک ناپل پایان تلخی بود برای اسطورهای که عکسش را در خانههای ناپل در کنار تصویر مسیح میگذاشتند؛ روایت یک ظهور و سقوط دردناک که تماشاگر را به راحتی با خودش همراه میکند.