جشنواره ایدفا که مهمترین جشنواره فیلمهای مستند در جهان محسوب میشود، سیصد فیلم مستند را که طی سالهای مختلف در این جشنواره به نمایش درآمدهاند، به طور آنلاین و مجانی در اختیار علاقهمندان قرار داده است. فرصتی استثنایی برای تماشای فیلمهای مستند در این روزهای کرونایی که بخش زیادی از مردم جهان به اجبار خانه نشین شدهاند. به تدریج مروری داریم بر برخی از این فیلمها. این بار میپردازیم به «از شرم و تابوتها» (Of Shame and Coffins) ساخته مازیار بهاری.
***
همه چیز از یک مراسم مذهبی در روستایی آفریقایی آغاز میشود، جایی که مردمان یک روستای آفریقای جنوبی به نیایش مشغولند. خیلی زود میفهمیم که بسیاری از افراد این روستا اچآیوی مثبت هستند و آمار مرگ و میر بر اثر ایدز بسیار بالاست.
این روزها که اخبار خوشایندی چون درمان کامل دومین فرد اچآیوی مثبت منتشر شده و مساله ایدز چندان بحث روز نیست، این فیلم که در سال ۲۰۰۱ ساخته شده، میتوانست رنگ و بوی کهنگی به خود بگیرد، اما فیلمساز بیش از آن که قصد داشته باشد درباره ایدز فیلم بسازد، به نوعی مستند قومنگاری نزدیک میشود که میخواهد فرهنگ یک روستا در آفریقا و مواجهه مردم آنجا را با یک بیماری بدنام بکاود. فیلم در واقع درباره ایدز نیست، روایتی است از برخورد یک جامعه با یک بیماری و شرم بیمار از آن، که فاجعه بزرگ تری را رقم میزند.
فیلمساز با جسارت -احتمالاً با کمترین امکانات، تجهیزات و گروه کاری- خود را درگیر جامعه بستهای میکند که در آن حرف زدن درباره ایدز بی مجازات نمیماند. ما سر مزار زنی حاضر میشویم که در سال ۱۹۹۸ بیماری خود را آشکار کرده و در پی آن مورد حمله قرار گرفته و کشته شده است. حالا نه تنها خواهر او هم از این تهدیدات در امان نیست، بلکه با سیاه شدن تصویر، راوی به ما میگوید که به خاطر این فیلم مورد تهدید قرار گرفته و زمانی که این تهدید را با پلیس در میان گذاشته، آنها از او خواستهاند که هر چه زودتر آفریقای جنوبی را ترک کند.
فیلمساز اما با سماجت موفق میشود با چندین نفر دیگر در این روستا که هر کدام داستان ویژه خودشان را دارند و گاه حتی بیماری شان را پنهان کرده اند، گفتگو کند و عکس العمل مشترک این جامعه را در قبال آنها با تماشاگر تقسیم کند؛ جایی که زنان و مردانش از انجام تست اچایوی گریزانند و سی درصد زنانی که حاضر به انجام تست شدهاند، مبتلا به این ویروس تشخیص داده شدهاند.
فیلمساز در مراسم تشییع جنازه زن جوانی حاضر میشود که همه مشخصات بیماری ایدز را داشته اما عامل مرگ او مالاریا ذکر شده است. از تابوت این زن به تابوتسازی میرسیم که تجارتش در این منطقه به دلیل مرگ و میر زیاد، بسیار پر سود شده و روی دیگر مواجهه با این موضوع را ترسیم میکند (ناخودآگاه یادآور این روزها که در بازار بورس، سهام بسیاری از شرکتها با افتی شدید همراه است، اما شرکتهای مرتبط با مرگ و میر و تابوت با رشد قابل توجهی روبهرو شده اند و عده ای در حال خرید سهام این شرکتها برای سودجویی هستند).
اما فیلم با آن که به درستی خلاصه شده و در کمتر از نیم ساعت تمام گفتنیها را با تماشاگرش در میان میگذارد، در بخش مربوط به تابوتسازی، کمی طولانی میشود و به درازا میکشد.
صحنه پایانی در واقع بازگشتی است به آغاز و نمایش یک چرخه تلخ: معلم مدرسهای که در اواسط فیلم خود را یک مسیحی میخواند، معتقد است که کسانی که از این بیماری میمیرند، تقاص گناهان خود را پس میدهند.
راوی با هوشمندی، این نظر مطرح شده در فیلم را -که نظر بسیاری از اهالی این ده است- با نریشنی درباره زنانی که قربانی همخوابگی شوهرانشان با زنان دیگر شدهاند همراه میکند. کمی بعدتر زنی را میبینیم که شوهرش را در حیاط خانه دفن کرده و خودش از طریق او به این بیماری دچار شده در حالی که در این ده او را مقصر مرگ شوهرش میدانند.
رقص مذهبی پایانی تلاش عبثی است برای به دنیا آمدن نوزادی سالم از مادری بیمار - و پدری که جانش را به دلیل این بیماری از دست داده- و حالا این نوزاد در افقی تیره و تار پا به جهانی خواهد گذاشت که سایه جهالت مذهبی چون خوره به جان مردمانش افتاده و جز بیماری و مرگ انجامی ندارد.