تابستان امسال بیش از ۱۰۰ دوچرخه سوار و دونده برای کمک به امر پیشگیری و درمان سرطان داوطلبانه مسیری به طول ۴۰۰۰ کیلومتر را پیمودند. اقدامی که چند سالی است که یک سازمان مردمنهاد و غیردولتی به نام ۴۰۰۰ کیلومتر برای سرطان، سازماندهی میکند.
امسال شروین حیدربیگی، برنامهریز کامپیوتر، ۲۵ ساله ساکن حومه شهر واشینگتن تنها آمریکایی ایرانیتبار در این گروه بود که به یاد مادرش ویولت گروسی فاصله اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام را با دوچرخه پیمود.
مادری که چند سال پیش سرطان او را از شروین و پدرش هومن حیدربیگی ربود. حاصل این سفر داوطلیانه گردآوری نزدیک یک میلیون دلار برای پیشگیری، درمان و مقابله با سرطان بود.
رادیو فردا در گفتوگو با شروین حیدربیگی از نشیب و فراز و پیام و درس این سفر پرسیده است.
Your browser doesn’t support HTML5
آقای حیدربیگی اول از سفرتان بگویید. از کجا شروع شد و کجا تمام شد؟
ما در طول هفتاد روز از شهر بالتیمور در شرق آمریکا رفتیم تا شهر سیاتل که در غرب آمریکا است. تقریباً ۴ هزار کیلومتر با دوچرخه.
از بالتیمور تا سیاتل یعنی از اقیانوس آرام تا اقیانوس اطلس.
بله.
چند روز طول کشید؟
هفتاد روز طول کشید.
هر روز چند کیلومتر؟
تقریبا بین ۱۱۰ تا ۳۰ کیلومتر در روز.
هر هفت روز هفته را دوچرخه سواری میکردید یا آخر هفتهها نمیکردید؟
جزو برنامه این بود که یک بار در هفته یک روز استراحت میگرفتیم که همه خستگی در کنند. معمولاً در یک شهر بزرگ.
قبل از اینکه در دوچرخه سواری با هدف پیشگیری و درمان سرطان شرکت کنید دوچرخه سواری میکردید؟
راستش خیلی زیاد نه. از وقتی که تصمیم گرفتم در این برنامه شرکت کنم شروع کردم به دوچرخه سواری بیشتر برای اینکه بتوانم یک روز این کار را انجام دهم خودم را حاضر کنم. تقریبا شش تا هشت ماه قبل از راه افتادن من تقریبا هر روز بین یک ساعت تا سه ساعت دوچرخه میزدم که تا وقتی تابستان آمد حاضر باشم.
قبل از این ورزش هم میکردید یا خودتان را ورزشکار تعریف میکردید؟ یا اینکه به خاطر این سفر بود که شروع به ورزش کردید؟
راستش من قبل از این خودم را ورزشکار حس نمیکردم. حالا هر چند دفعه ورزشهای مختلف میکردم و میرفتم میدویدم. ولی نه به این سختی. این اولین بار بود که من برای خودم یک برنامه خاصی داشتم و برایش نقشه میکشیدم چون آن یک سال یا کمتر که وقت داشتم دیگر آن روزی که قرار بود راه بیافتیم حاضر باشم و بتوانم هر روز به این سختی دوچرخه بزنم.
سفرتان چه روزی شروع شد و کی تمام شد؟
صبح پنجم جون از بالتیمور راه افتادیم و بعد از ظهر ۱۳ آگست در سیاتل بودیم.
در این سفر دراز که گفتید نزدیک ۴ هزار کیلومتر بود و نزدیک به ۷۰ روز طول کشید، هیچوقت پیش آمد که در سربالاییها از درازی راه خسته شوید و نخواهید مسیر را ادامه بدهید؟
وقتی در مسیر کوهها بودیم فکر میکردم دیگر نمیتوانم تمام کنم. ولی در آخر آدم باید برای خودش تصمیم بگیرد که میخواهد یک کاری انجام بدهد هیچ فرق نمیکند سخت باشد، درد کند یا بیرون گرم باشد و آدم چقدر تشنه باشد.
آدم باید به خودش یک احساس انگیزه بدهد که بتواند این کار را انجام دهد. چون در یک گروه بیست نفره بودم که تقریبا همه به سن من بودند خیلی به من کمک میکردند. برای اینکه ما برای همدیگر سیستم ساپورت بودیم و همدیگر را کمک میکردیم و اینکه تنها نبودم خودش کمک بزرگی بود که بتوانم این کار را انجام دهم.
دوچرخهسواران دیگر چهطور؟ دوچرخه سوار دیگری هم بود که در میان راه فکر کند دیگر نمیتواند ادامه بدهد و مثلاً شما مجبور شده باشید برای او صبر کنید یا کمکش کنید که ادامه بدهد؟
شده که یکی خیلی خسته شده یا پاهایش درد کرده. یا اشکال مکانیکی افتاده ولی ما چون در این گروه با هم یک تیم هستیم حتماً میایستیم و کمک میکنیم و چند نفر در گروه در درست کردن دوچرخه خیلی واردند. با کمک هم... حالا همیشه سر ساعت تمام نمیشود. چون این اتفاقهای مختلف پیش میآید. ولی با کمک هم میشود سعی کنیم همه آنقدر که در روز قرار است دوچرخه بزنیم تمام کنیم.
شما به طور حرفهای برنامهریز کامپیوتر هستید. چطور توانستید مدیران شرکت تان را متقاعد کنید که اجازه بدهند شما در این مدت سر کار نروید؟
من خیلی شانس آوردم. چون در شرکتی که کار میکنم هم با رییسهای مختلف و هم با همکارانم ارتباط خوبی دارم. وقتی من رفتم به آنها گفتم که میخواهم در این برنامه کمک مالی برای سرطان شرکت کنم همه کاملا حمایت کردند و همکارانم قبول کردند که از طرف من نصف روز کار کنند در این مدت که نبودم. و نتیجهاش خوب شد.
یعنی همه این نصف روزها جمع شد به جای کار شما ...
من از وقتی که شروع کردم توی ذهنم نقشه کشیدم که یک وقت میخواستم این کار را ول کنم. از وقتی که شروع کردم کار کردن مرخصی نگرفته بودم. یک کم در این یک سال و خوردهای که کار کردم مرخصیهایم را جمع کردم و یک بخش اول تابستان مرخصی گرفتم. ولی بعد از آنکه مرخصی تمام شد همکارانم به کمک من آمدند.
چند نفر دوچرخه سوار داوطلب دیگر برای کمک به پیشگیری و درمان سرطان شما را در این سفر بین دو اقیانوس اطلس و آرام همراهی کردند؟ گفتید ۲۰ نفر بودید. همه آنهایی که این بار شرکت کردند ۲۰ نفر بودند یا شما یک بخش از یک گروه بزرگتر بودید؟
ما جزو یک گروه بزرگتر هستیم. ما یک گروه هستیم جزو شش گروه. گروه ما از بالتیمور شروع میکند و بعد از ده هفته در سیاتل تمام میکنیم. ولی سه گروه دیگر هستند که مثل ما از بالتیمور شروع میکنند و در شهرهای مختلف در غرب آمریکا سفرشان تمام میشود. دو گروه دیگر هم هستند که در شهر سانفرانسیسکو در غرب آمریکا شروع میکنند ولی میدوند. از غرب آمریکا میدوند تا شرق کشور. این گروه هم مثل گروه ما یک گروه است که پول جمع میکند برای کمک مالی.
این شش گروه همه روی هم چند نفر بودند؟
تقریباً یک کمی بیشتر از ۱۰۰ نفر بودیم. همه بین سن ۱۸ تا ۲۵ سالگی و همه شان هم فکر میکنم دانشجویان دانشگاههای مختلف در تمام کشور هستند. یعنی از جاهای مختلف در آمریکا آمدهاند.
مجموع کمک مالی که جمع کردید چقدر بود؟
آخرین دفعه که من دیدم یک کمی کمتر از یک میلیون دلار بود.
چه شد که اصلا فکر کردید به امر پیشگیری و درمان سرطان کمک کنید؟
من تصمیم گرفته بودم در این برنامه شرکت کنم به یاد مادرم (ویولت گروسی) که تقریبا دو سال پیش از سرطان درگذشت.
مادرتان هم دوچرخه سواری میکردند؟
بله خودش هم علاقه به دوچرخه سواری داشت و وقتی من فهمیدم چنین برنامهای هست که جوانها میتوانند به دیگران که سرطان دارند کمک کنند فکر کردم یک جور خیلی جالبی بود که به مادرم نشان دهم که خواستم از او حمایت کنم و به دیگران هم.
برای سال آینده و سالهای آینده هم برنامه چنین سفری دارید؟
با همین برنامه که کشور آمریکا میرود فکر نمیکنم. ولی خود من دارم نقشه میکشم که یک وقتی بروم در کشورهای دیگر کارهایی مثل این کار را انجام دهم. حالا لازم نیست از طرف یک برنامه و گروه انجام دهم. میتوانم خودم به تنهایی بروم یا یک گروه خیلی کوچک از دوستان خودم که به دوچرخه سواری علاقه دارند. حالا بیشتر از همه میتواند این تابستان باشد. دارم فکر میکنم تابستان آینده یک کاری مثل این بکنم ولی بروم به اروپا یا جای دیگری که آدم بتواند با دوچرخه از یک سوی کشور برود و به کشورهای مختلف بتواند با دوچرخه برود.
پیام سفر شما چیست؟
پیام سفر من این است که وقتی فقط به خودمان فکر نمیکنیم یعنی برای کس دیگر با کمک به کس دیگر خود کار که میتوانیم انجام دهیم فکر میکنم خیلی بزرگتر میتواند باشد تا وقتی که آدم فقط به فکر خودش باشد.
برای کسان دیگری که ممکن است با شنیدن این گفتگو تشویق شوند کارهای مشابهی کنند برای مبارزه با سرطان یا یک بیماری دیگر و یا هدفهای دیگر، چه پیشنهادی دارید؟ درسی که از این کار گرفتید چه بود؟
یک کار ساده که آدم میتواند بکند این است که فقط بیاید پول بدهد به یک برنامهای و یا شرکتی و بگوید برو دیگران را کمک کن.
ولی به نظر من، این هم چیزی بود که در تابستان یاد گرفتم که یکی از بزرگترین کمکها این است که بروی و با آن آدمهایی که میخواهی کمک کنی آشنا شوی. برو با آنها حرف بزن و بفهم که در زندگی این آدمها که میخواهی کمک کنی واقعا چه می گذرد؟
بعضی وقتها آدم وقتی با یک کسی حرف میزند یا به داستان زندگیشان گوش میکند و یک کمی هم داستان خودش را تعریف میکند خودش کار مهمی است و به نظر من بعضی وقتها از کمک مالی هم میتواند بهتر باشد.
در طول تابستان ما چند دفعه بیست نفری رفتیم توی بیمارستان یا مراکز سرطان و رفتیم با آدمها حرف زدیم. برایشان کادو بردیم یا پتو بردیم. یا غذا درست کردیم.
ولی اینکه بتوانی با خود این آدمها که آدمهایی نیستند که بتوانی به صورت معمولی با آنها آشنایی پیدا کنی، خود این کار نشانه بزرگی است. این خودش کمک بزرگی است برای آنها. وقتی به آنها میگوییم که برای کمک به دیگران داریم دوچرخه میزنیم از یکطرف کشور تا آنطرف فکر میکنم خودش کمک بزرگی است برای آنها.
حالا بیشتر هم میتوانیم کمک کنیم. یعنی میتوانیم پول جمع میکنیم برای برنامهها. و مثلاً کاری کنیم که همه آدمها کمک کنند. ولی پیشنهاد من این است که: برو با آنها آشنا شو و با آنها حرف بزن و ازشان یاد بگیر.