گفته میشد که اد وود بدترین فیلمساز تاریخ سینماست و تیم برتون هم فیلمی درباره او ساخت، اما تامی ویسو و فیلمش «اتاق» (The Room) که در سال ۲۰۰۳ ساخته شده، قطعاً اد وود را روسفید میکند؛ ویسو مرزهای ضعف تدبیر در کارگردانی، شخصیت پردازی، دیالوگنویسی و بازی را به جایی رسانده که به نظر میرسد تا دههها -یا شاید قرنها!- کسی نتواند به پایش برسد.
تامی ویسو شخصیت غریب و مرموزی است که در سال ۲۰۰۳ شش میلیون دلار خرج ساخت فیلمی کرد به نام اتاق که خودش کارگردان، تهیهکننده، فیلمنامهنویس و بازیگر اصلی آن بود. هنوز هیچ کس نمیداند که ویسو اهل کجاست، چند سال دارد و خرج این فیلم را از کجا آورده؛ فیلمی که در اکرانش تنها هزار و نهصد دلار فروخت و حتی در اولین نمایش خصوصیاش با حضور کارگردان، باعث خنده مهمانان ویسو شد، آن هم فیلمی که به تمامی تراژیک بود.
حالا البته زمانه عوض شده و «اتاق» به عنوان یک فیلم «کالت» طرفداران خاص خود را دارد. از طرفی فیلم تازه جیمز فرانکو درباره تولید این فیلم (با عنوان «هنرمند فاجعه») تب و تاب تامی ویسو را افزون کرده و بدین ترتیب بلیت پانزده پوندی تمام نمایشهای این ماه «اتاق» در لندن در سینمای بزرگ پرنس چارلز از مدت ها قبل پیشفروش شده بود و حتی سانسهای نمایش نیمه شب برای آن ترتیب دادند؛ همه هم با حضور خود تامی ویسو( و دوستش، گرگ سسترو- بازیگر فیلم- که هر دو در تمامی نمایشها با استقبال پرشور تماشاگران روبهرو شدند).
ویسو در نمایشهای لندن سوالات جدی و شوخی تماشاگران را با همان لحن ویژه ای که در فیلم حرف میزند جواب میداد و بلندپروازی های خود را به نمایش میگذاشت، مثلاً این که دوست دارد نسخهای از «جنگ ستارگان» بسازد و در آن صحنههای عاشقانه و سکسی بگنجاند!
اما «اتاق» واقعاً حیرتانگیز است و غیر قابل باور. ساخت فیلمی این مقدار خام و به تمام معنی مضحک از هر کسی برنمیآید. تماشاگران فیلم حالا دو ساعت تمام به فیلمی که قرار بوده خیلی جدی و تلخ باشد میخندند. این خندهها از همان اولین صحنهها آغاز میشود. خط قصه به اندازه اجرا احمقانه است: دختری به نام لیزا بعد از سالها زندگی با جانی( تامی ویسو) قرار است ماه بعد با او ازدواج کند، اما با بهترین دوست او، مارک، رابطه عاشقانهای را آغاز میکند و دیگر جانی را دوست ندارد. جانی خودش را میکشد.
همه چیز در یک اتاق می گذرد که به احمقانهترین شکل ممکن طراحی شدهاست. بازی ها به طرز غریبی تصنعی و غیرقابل باور است، آنچنان که شاید در تمام تاریخ سینما نظیرش را نمیتوان یافت. از همان آغاز، سکس به عنوان بخشی از فیلم خودنمایی میکند: دوربین به طرز عجیبی کنار تخت میچرخد و ویسو، به جای نمایش اندام لیزا، در غالب صحنهها کفل خود را به نمایش میگذارد.
پس از هر سکانس پر از دیالوگهای بیمعنی و تکراری، دوربین بیدلیل تصویری از سنفرانسیسکو به نمایش میگذارد؛ غالباً تصویری از پل معروف آن. حالا که این فیلم به فیلمی «کالت» بدل شده، تماشاگران در صحنههای نمایش بی دلیل پل می خندند و با هم فریاد میزنند:«Meanwhile in San Francisco» (و در همان زمان در سنفرانسیسکو!).
عجیب تر از دیالوگهای تکراری (مثل «شما دو تا بهترین دوست همدیگر هستید» که دهها بار از زبان شخصیت ها جاری میشود) شخصیتی است که ناگهان در میهمانی تولد جانی ظاهر میشود و بدون آن که پیشزمینه ای درباره او داشته باشیم، به نصیحتکردن دیگران میپردازد. در این صحنه تماشاگران - که بسیاری شان بارها و بارها به تماشای این فیلم آمدهاند- با هم فریاد می زنند: «آخه تو دیگه کی هستی؟!»
بخشهایی از فیلم
تلاش برای ستاره شدن و کسب محبوبیت و شهرت (که شاید حتی با اغماض به شکلی نامش را بتوان عشق به سینما هم گذاشت)، داستان کهنهای است که هزاران بار در سراسر جهان تکرار شده، اما تامی ویسو، قطعاً مورد کمنظیری است که به جرات میتوان او را «بیاستعدادترین» بازیگر، فیلمنامهنویس و کارگردان تاریخ سینما لقب داد؛ فیلمسازی که دست بر قضا فیلم تازهای هم در راه دارد: «بهترین دوستان» که به تازگی با کمک گرگ سسترو بدون سر و صدا در لسآنجلس ساخته و قرار است به زودی اکران شود.
تامی ویسو حالا واقعاً یک ستاره است؛ گیرم نه از نوع جدی آن.