در میان نمادهای طبیعی که در ادبیاتِ تُرکان آذربایجان نشسته، شاید هیچیک به گستردگی کاربرد رود ارس نباشد؛ رودی که ایران را از جمهوری آذربایجان جدا میکند. در تاریخ نوین جهان، گاه این خطکش استعمارگران است که بیاعتنا به بود و باش مردمان یک سرزمین، به راحتی رسمِ یک خط، به جدایی مردمانی رأی میدهد که برای قرنها در پیوند با یکدیگر زیستهاند. نمونههای از این مرزهای سیاسی خطکشیشده را در نگاهی به جغرافیای آفریقا بیش از هرکجا میتوان دید.
اما همیشه هم کار تعین مرز، کار خطکشها نیست. گاه قلمروهای سیاسی با نشانههای طبیعی چون کوه و رود و کویر و دریاچه نیز معین میشوند. از جمله جنگهای ایران و روس در دو صد سال گذشته و قراردادهای بین دو کشور از پی شکست ایران، بخش بزرگی از مرز شمال غربی ایران را به رود ارس کشاند. همین تحمیل سیاسی سرزمینی، رود ارس را در فرهنگ شفاهی و کتبی بسیاری از مردم دو سوی این رود به گونه نمادین از شمار جداییهای تحمیلی کرده است. گاه حتی عاشق و معشوق با استفاده از استعاره ارس، از جدایی تحمیلیشان شکوه میکنند.
بسیاری از آذربایجانیان در بزمهاشان ترانه «آراز آراز» را که همان «ارس ارس» است، میخوانند. این ترانه را نخستینبار بختیار وهابزاده شاعر جمهوری آذربایجان (۱۹۲۵ تا ۲۰۰۹)، سرود و بعدها بندهایی نیز به آن افزوده شد.
در سروده وهابزاده که به قولی به ادبیات هجران تعلق دارد، به رود ارس اشاره میرود که میان مردم آذربایجان جدایی انداخته است. برای وهابزاده، اگر این شعر تنها اشارهای بود به یکی از هزاران رویداد تاریخی تلخ که پیامدهای تلختری درپیداشت، بودند دیگرانی نیز که با اشاره به این شعر طرح پیوندهای تازه و از پی آن قلمروهای سیاسی نوآباد را پیش کشیدهاند.
ارس حتی با نام صمد بهرنگی، آموزگار و داستاننویس نیز گره خورده است؛ از پی غرق شدنش در رود ارس به سال ۱۳۴۷. برای بسیاری که غرق شدن او را باور نداشتند، ارس زمینهساز مرگ او شد و ترانه «آراز آراز» با افزودههایی، ترانه محبوب مخالفان نظام پیشین در ایران، به ویژه کنشگران چپگرا شد.
اینک اما این ترانه زمینهساز کارزار تازهای گشته است. در ۲۱ آذر ۱۳۹۹ و از پی نبردی ۴۴ روزه میان آذربایجان و ارمنستان که به بازپسگرفتن بخشهای بزرگی از سرزمینهایی انجامید که آذربایجان ۳۰ سالی پیش از دست داده بود، حکومتِ آذربایجان برآن شد تا پیروزیاش را در میدان بزرگ شهر باکو، میدان آزادی (آزادلیق میدانی) با رژه نظامی جشن بگیرد.
میدان آزادی یا همان میدان لنین پیشین، یادگار دوران شوروی است که پیشترها در میانهاش مجسمه بزرگ لنین ایستاده بود، با دستی کشیده به سوی افق که نوید پیروزی کمونیسم را میداد. در ۲۱ آذر امسال اما، این میدان میزبان رجب طیب اردوغان شد که او را با همنهاد (سنتز) اسلامگرایی و ملیگرایی میشناسیم.
اردوغان در خطابه تهیجیاش از نقش ترکیه در حمایت از جمهوری آذربایجان در نبرد ۴۴ روزه قرهباغ داد سخن داد و سهمش در بازسازی سرزمینهای آزاد شده از پی جنگ اخیر. در پایان این خطابه، آنگاه که شور ملیگرایانه اردوغان به اوج رسیده بود، به ترانههای قرهباغ اشاره کرد و پارهای از ترانه «آراز آراز» را سر داد (آن هم به غلط):
ارس ارس! خان ارس!
سلطان ارس! خان ارس!
ببینم که بسوزی.
درددم را بفهم، ارس!
ارس را جدا کردند.
با آب پرکردند.
من از تو جدا نمیشدم،
با جور جدا کردند.
بعید است کسی که متن سخنرانی اردوغان را نوشته به حساسیتِ محتمل پنهان در این شعر برای گروهی از ایرانیان آگاه نبوده باشد. اما اگر ادعای وزیر امور خارجه ترکیه را بپذیرم که اردوغان روحش از حساسیتهای پنهان که سردادن این ترانه میتوانست برانگیزاند، بیخبر بود؛ این بیخبری خود نشان از جایگاهی دارد که ایران اسلامی در سیاستگذاریهای خرد و کلان ترکیه پیدا کرده است. ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ دیگر آن مقامی را در سیاست خارجی ترکیه ندارد که پیش از انقلاب داشت.
سنگپایه پیوند نزدیک میان دو کشور به دوران آتاترک و رضاشاه باز میگردد. پیوندی که تا انقلاب ۱۳۵۷ ادامه داشت و دو کشور را به هیئت متحدان استراتژیک در غرب آسیا کشاند. در این سالها هر دو سو از حساسیت یکدیگر، به ویژه در سپهر فرهنگی با خبر بودند و تلاششان برای زدودن عواملی بود که مانع نزدیکی فرهنگی دو کشور میشد. نمونهای به دست بدهم:
رضاشاه در دوران پادشاهیاش تنها یک بار پای از ایران بیرون نهاد و آن نیز دیداری رسمی بود که در سال ۱۳۱۳ به دعوت آتاتورک از ترکیه کرد. دیداری که قرار بود کوتاه باشد؛ اما به اصرار آتاترک و به خلاف تمامی پروتکلهای رسمی، دیداری ۳۸ روزه شد. سفری که با گذر از مرز زمینی ارزروم آغاز شد به ترابوزان و آنکارا پایتخت نوبنیاد جمهوری ترکیه رسید و سپس ازمیر و سرآخر استانبول.
در روزهای دیدار رضاشاه از آنکارا، در «خانه خلق» شهر، به افتخار این دیدار اپرایی به روی صحنه رفت به نام «اوزسوی». اپرایی که برای این دیدار نوشته و تنظیم شده بود و حاصل همکاری گروه موسیقی ریاست جمهوری و کنسرواتور استانبول بود.
داستان این اپرا که برگرفته از شاهنامه فردوسی است، روایت کارنامه فرزندان فریدون بود. فریدون که در اساطیر ایرانی به همت کاوه آهنگر بر تخت ظلم ضحاک نشست و جهان را میان سه پسرش، سلم و ایرج و تور تقسیم کرد. روم از آن سلم شد و ایران به ایرج رسید، و چین و ترکستان برای تور ماند. در اپرا از سلم خبری نیست و روایت، رقابت و ستیز میان دو برادر، ایرج و تور است. اپرا در پرده دوم به پایان جنگ اول جهانی میرسد و دسایس استعمار برای تعمیق جدایی میان این دو برادر. در پرده سوم دو برادر به آشتی میرسند و بازیگران در اشاره به تور نگاهشان به آتاترک است و در اشاره به ایرج، نگاهشان به رضا شاه.
در ایران اسلامی پس از انقلاب ۱۳۵۷، اما از این گونه نشانهها دیگر در میان نبوده است. روحالله خمینی، مصطفی کمال آتاترک، بنیانگذار ترکیه معاصر را مرتدی خواند که با کاشتن تخم ارتداد در خاورمیانه، الگویی برای همه آنانی شد که به نوسازی سکولار رسیدند؛ از جمله شاهان پهلوی.
اگر پیش از انقلاب ۱۳۵۷ دو کشور بر بستر سلسلهپیمانهایی چون پیمان سعدآباد یا سنتو و یا پیمان همکاری عمران منطقهای (آرسیدی)، متحد راهبردی یکدیگر به شمار میآمدند، با انقلاب ۱۳۵۷ اما برگی تازه در دفتر همکاری بین دو کشور رقم خورد. حاکمان به تخت نشسته در ایران، بیپروا شعار صدور انقلاب را به کشور همسایه سر دادند و به نقد اسلامی ساختار سیاسی ترکیه پرداختند.
بر بستری چنین از تحولات سیاسی، از تحولاتی نیز یاد کنیم که در این ۴۰ سال ترکان تجربه دست اولش را به دست آوردهاند: برای چهار دهه، گروه گروه از ایرانیان یا به شکل قانونی و یا غیرقانونی از مرزهای ترکیه درگذشتند تا در بهترین حالت برای گذران زیستی بلند یا کوتاه، تیرک چادرشان را به زمین ترکیه بکارند، یا در تلخترین شکل، دل به دریای مرگ بسپردند برای رسیدن به غرب و هنوز غمبارتر، تنفروشی و دریوزگی در شهرهای بزرگ ترکیه.
آیا با چنین تجربهای روزمره، آن هم به درازای چهل سال، میتوان انتظار داشت که ترکیه برای نظام مستقر در ایران مشروعیتی و احترامی ویژه قائل باشد؟
در ترکیه نیز سالهاست که حزبی به قدرت رسیده که اگر چه نه در حرف، که در عمل، رفته رفته بخشهایی از میراث بنیانگذار ترکیه نوین را به کناری گذاشته است و سودای بازگشت به عصر نه چندان با شکوه عبدالحمید دوم را در سر میپروراند. قرار بر این رفت تا با تکیه بر ترکیب دو عنصر دین و دولت، شکل تازهای از سیاستورزی حکومتدارانه جاری شود که برای ترکیه رسالتی فراتر از مرزهای دولت-ملت آتاترکی قائل شود؛ رسالتی که امپراتوری عثمانی در دوران عبدالحمید دوم، هر چند بیشتر ناموفق، اما تلاش در پیشبردش داشت.
ترکیه امروز اردوغان نگاهش به جهان، نگاهی متفاوت است و بیشتر برونگرا. ایجاد محور تازه ژئواستراتژیک که در شرق با گذر از آسیای میانه به مرزهای چین میرسد، از طرحهای جدی سیاستگذاریهای کلان ترکیه به شمار میآید. در این طرح قفقاز جنوبی برای ترکیه پلی است که بستر این محور ژئواستراتژیک را فراهم میکند. این را که ترکیه تا چه حد توان تحقق این طرح را داشته باشد، نمیدانیم. اما همه دادهها حاکی از این است که در این زمینه رویکرد ترکیه به ایران، رویکردی است از موضع قدرت؛ با فهم اینکه ایران در شرایطی نیست که بتواند نقشی تعینکننده در توازن قوا در منطقه داشته باشد؛ نقشی همسنگ روسیه و ترکیه. از نگاه ترکیه نقش جمهوری اسلامی در بالاترین حد خود، نقشی است مخرب. چوب لای چرخ تحولات به غایت سریع در منطقه که باید آن را مدیریت کرد.
حساسیتِ نمایشوار مقاماتِ رسمی جمهوری اسلامی ایران به ترانهخوانی اردوغان اما، بیش از هرچیز نشان درماندگی است در روابط بینالملل. درماندگی که خود حاصل سالها مشق روزمرگی در سیاستگذاریهای منطقهای و جهانی است و تختهبند ماندن در مرز های ایدئولوژیک.
شعله احساسات ناسیونالیستی در هر دو سو دیرپا نخواهد بود و دیر یا زود فروکش خواهد کرد. اما آنچه باقی خواهد ماند، برگِ سیاه دیگری است در دفتر روابط بین دولتهای منطقه. فزونی شمار این برگها نمیتواند برای آنانی که تجربههای تاریخی را در تاریخ معاصر به جد دنبال میکنند، نگرانکننده نباشد.