یادداشتی از حبیب حسینیفرد: کنفرانس امنیتی مونیخ در سال ۲۰۲۰ قرار بود به این سؤال پاسخ بدهد که چگونه میتوان قدرت امنیتی و دفاعی مجموعهای به نام غرب را که هفتاد سال بازیگر فرادست عرصه بینالمللی بوده، در شرایطی که قطبها و چالشها و رقابتهای جهانی جدیدی در برابر غرب سربرآورده، دوباره احیا کرد و نیز ارزشهای شاخص لیبرال دمکراسی که این مجموعه خود را با آن معرفی میکرده است را دوباره برای جهان جذاب ساخت. جستجوی پاسخ به این سؤالها به سؤالهایی تازه راه برد.
همه ساله در ماه فوریه، همایشی در مونیخ برگزار میشود که شماری از کارشناسان، نظریهپردازان و دستاندرکاران امور امنیتی و دفاعی در آن به سخنرانی و تبادلنظر میپردازند. در این همایش که به «کنفرانس امنیتی مونیخ» معروف شده، معمولاً شماری از رؤسای جمهور و نخستوزیران جهان، وزیران دفاع و امور خارجه، نمایندگانی از کمیسیونهای امنیتی و دفاعی مجالس کشورها و نیز عدهای از مدیران و صاحبان صنایع تسلیحاتی و غیرتسلیحاتی معروف جهان حضور دارند.
کنفرانس مونیخ را به لحاظ نقش و کارکرد میتوان کم و بیش شبیه به اجلاس «داووس» دانست. در حالی که اجلاس سالانه «داووس» در سوئیس، کانون بحث و طرح نظر کارشناسان، مسئولان و دستاندرکاران اقتصاد جهان درباره روندها و گرایشهای این رشته است، کنفرانس مونیخ محلی است برای مباحثه درباره چالشها و تهدیدات امنیتی و دفاعی، و ارائه آخرین دیدگاهها و طرحهای راهبردی مختلف درباره نحوه رویارویی با این چالشها و تهدیدات.
شرکتکنندگان در این کنفرانس، هم مقامهای ارشد دولتها هستند، هم کارشناسان امنیتی و نظامی و هم مدیران شرکتهای تسلیحاتی.
گسترش دامنه موضوعات و حاضران
پیشینه کنفرانس مونیخ به سال ۱۹۶۲ برمیگردد. در این سال، یکی از افسران آلمانی به نام «اوالد فون کلایست» که در اواخر زمامداری هیتلر در کودتای نافرجام علیه او شرکت داشت، مبتکر گردهمایی مونیخ شد تا محملی باشد برای بحث و دیالوگ درباره مناسبات امنیتی و نظامی دو سوی اقیانوس.
تا فروپاشی اتحاد شوروی، موضوعات گردهماییهای مونیخ عمدتاً به مسائل امنیتی و دفاعی دوران جنگ سرد مربوط میشد و تنها نمایندگان، مسئولان و صاحبنظران کشورهای غربی (عضو ناتو و اتحادیه اروپا) اجازه شرکت در آن را داشتند. در همین کنفرانس بود که برای اولین بار بحث بمب نوترونی به میان آمد و استراتژی ضربت اول در رویارویی اتمی دو بلوک مورد تبادل نظر قرار گرفت.
بیشتر در این باره: سایه سنگین «افول غرب» بر کنفرانس امنیتی مونیخبررسی چند و چون راهبردهای امنیتی و دفاعی ناتو در قبال شوروی نیز یکی از مباحث دائمی کنفرانس در سی سال اولیه حیات آن بود. سال ۱۹۹۱، رایزنی درباره جوانب جنگ علیه عراق به خاطر اشغال کویت، بخش عمدهای از وقت نشست مونیخ را به خود اختصاص داد.
در سالهای اخیر حضور کشورهایی که برخی از آنها خود را در رقابت یا ستیز با غرب میدانند در کنفرانس مونیخ بیشتر شده و از جمله میتوان به اعزام مداوم نماینده از سوی چین و روسیه و ایران اشاره کرد. مسئله ایران و بهویژه پرونده هستهای آن هم در این سالها پیوسته از موضوعات کنفرانس امنیتی مونیخ بوده و محمدجواد ظریف هم از مهمانان دائمی کنفرانس.
کنفرانس مصوبهای ندارد، بلکه اهمیت آن در گفتوگوهای رسمی و بعضاً غیررسمی و پشتپردهای است که در حاشیه آن جریان مییابد. کمتر نشست بینالمللی چون کنفرانس مونیخ را میتوان سراغ گرفت که شمار زیادی از رهبران سیاسی و نظامی جهان در محیطی نسبتاً کوچک گرد بیایند و مذاکرات گاه فشردهای را دنبال کنند؛ مذاکراتی که معمولاً مقدمه تصمیمهای مهم بینالملی در عرصه نظامی و ژئوپلتیک است.
«به خود غرب بپردازیم»
طرفه این که کنفرانس امسال زیر شعار Westlessness برگزار میشود، به این مفهوم که مجموعهای به نام غرب به رهبری آمریکا که مؤلفه اصلی شکلدهنده به نظم بینالمللی در دوران پس از جنگ جهانی دوم بوده، چرا وارد روندهای افول و واگرایی شده و آیا دیگر قادر خواهد بود که نقش قبلی را ایفا کند.
ولفگانگ ایشینگر، دیپلمات سابق آلمانی که از سال ۲۰۰۹ ریاست کنفرانس را به عهده دارد در مصاحبهای در باره مضمون کنفرانس گفت که غرب به عنوان یک مجموعه و به عنوان ستون نظم بینالمللی در حال وارفتن است. او البته شخصاً خواهان برآمد قویتر نظامی غرب و حفظ انسجام در میان این مجموعه است و نیز منتقد سیاست دفاعی و امنیتی کشور خودش که به عقیده او حضور فعالی در گستره نظامی و امنیتی جهان ندارد و هزینه کافی در این راه اختصاص نمیدهد.
از همان روز پس از پایان جنگ سرد هم، سؤال مربوط به انگیزه و عامل متحدماندن مجموعه غرب مطرح بوده است، ولی حالا با ایجاد کانونهای جدید قدرت در جهان، با کندشدن تیغ و روند جهانیسازی و عمدهترشدن جنبههای آسیبزای آن برای اقتصادهای غربی در قیاس با سودی که در دهههای اول نصیب این اقتصادها میکرد، سود و منفعتی که در عوض به کشورهای مانند چین و قدرتگیری آن رسانده، و بر همین بستر، برآمد دوباره ملیگرایی و گرایش آمریکا به تأمین منافع حداکثری و یارگیریهای گزینشی در این رابطه، با تمرکزی که واشینگتن بر عمدگی رقابت و چالش با چین گذاشته و با ارزش و اهمیت کمتری که به نهادهای بینالمللی و متحدان تا کنونی میدهد و حتی آنها را حالا در استراتژی امنیت ملی خود رقیب تعریف میکند همه و همه نشانههایی از واگرایی مورد اشاره اشینگر تلقی میشوند.
مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا، در سخنرانی خود در کنفرانس مونیخ سعی کرد که انتقادها در باره تکگرایی و یکجانبهگرایی آمریکا را بیاساس معرفی کند. او از پایبندی واشینگتن به امنیت اروپا سخن گفت و این که وفاداری مشترک به ارزشهایی مانند «دموکراسی و بازار آزاد» است که میتواند پادزهری در مقابل «حکومتهای اقتداگرای روسیه و چین» باشد. از لزوم امتناع مشترک غرب از به کارگیری فناوری هوواوی چین سخن گفت که به گفته او مانند اسب تراوا کار میکند، به مانور بزرگ جاری در اروپا اشاره کرد که بزرگترین اعزام نیروی آمریکایی به اروپا (منطقه بالتیک) بعد از جنگ سرد است.و نیز از «ابتکار سه دریا» سخن گفت که همکاری امنیتی آمریکا با ۱۲ کشور اروپایی سواحل دریای مدیترانه و دریای سیاه و دریای شرق را شامل میشود.
ینس استولتنبرگ، دبیرکل ناتو هم در سخنرانی خود ناتو را تجسم قطعی و اولتیمامگونه غرب نامید و هشدار داد که در شرایطی که روسیه و چین به لحاظ نظامی و ژئوپلتیک و ارزشی به رقیب و هماوردی برای غرب بدل شدهاند صحبت کردن از تقویت اروپا در جهت کاهش مناسبات دفاعی و امنیتی با آمریکا نه تنها غرب را تقویت نمیکند، بلکه در خود اروپا هم شکاف دامن میزند.
ولی نه این اظهارات و نه پرسش و پاسخ بعد از آن حاضران در کنفرانس را درباره عدم تغییر اساسی در سیاستهای آمریکا و پایبندی آن به چندجانبه گرایی و برآمد بینالمللی در مجموعهای به نام غرب قانع نکرد. به خصوص اظهارات مارک اسپر، وزیر دفاع آمریکا، که تا حدودی متفاوت و نیز همسو با سیاستهای عملی دولت ترامپ بود، نیز این تردید را تثبیت کرد.
دولت ترامپ نه صرفاً با چین که با اروپا هم، که در دوران اوباما قرار بود جزیی از یک بازار مشترک ۸۰۰ میلیونی در دو سوی اقیانوس باشد به لحاظ تجاری و گمرکی دارای مناقشه است، از واگرایی در درون اتحادیه اروپا خشنود است، حامی برگزیت بوده، از تقویت راستهای پوپولیست در درون اروپا هم ابایی ندارد، بر سر برجام و حل مناقشه اسرائیل و فلسطینیها هم رویکردی متفاوت از اروپاییها در پیش گرفته و در نوع نگاه و سیاست به روسیه و چین هم مواضعشان در شماری از موارد لزوماً همپوشی ندارد.
اروپا؛ حلقه زدن به گرد قدرت اتمی فرانسه یا آمریکا؟
اشتاینمایر، رئیسجمهور آلمان در روز اول کنفرانس، بسان آنگلا مرکل در سخنرانی سال قبل، ابایی نکرد که بگوید که رویکرد آمریکا به «عظمت دوباره» به هزینه و فشار بر همسایگان و متحدان ایالات متحده قابل دسترس است. او از این شکایت کرد که آمریکا دیگر چیزی به نام چندجانبهگرایی و جامعه بینالمللی را قبول ندارد و بیش از همه یک جانبهگرایی پیشه کرده است.
خود آلمان هم با انتقادهایی مشابه ایشینگر از سوی آمریکا روبهرو است که چرا دو درصد تولید ناخالص ملی خود را به مسئله دفاعی اختصاص نمیدهد. محافلی در احزاب محافظهکار مانند حزب خانم دمکرات مسیحی خانم مرکل یا حزب لیبرال در برابر این انتقادات آمریکا غیرحساس نیستند و کم و بیش سعی در تأمین نکات مورد نظر واشینگتن دارند. درک و دریافتشان درباره نوسانات موجود در مناسبات دو سوی اقیانوس هم این است که سیاست دولت ترامپ سیاست دائمی آمریکا نیست و چه بسا که با رفتن او دوباره مناسبات میان دو سوی اقیانوس به حال سابق برگردد.
این در حالی است که جناحهای غیرمحافظهکار مانند حزب سوسیال دمکرات و سبزها و حتی بعضاً بخشی از همان محافظهکارها و لیبرالها، حرفشان این است که سابقه آلمان و نظامیگری آن که جهانی را به خاک و خون کشید و حساسیتهایی که در این رابطه وجود دارد، همچنان حدی از احتیاط را در سیاستهای دفاعی و امنیتی این کشور لازم میکند.
آنها این استدلال را هم دارند که امنیت بینالمللی صرفاً با تسلیحات بیشتر تأمین نمیشود و توسعه و رفع عقبماندگی کشورهای جهان هم بخشی از این تأمین امنیت است و آلمان بخشی از آن دو درصد را عملاً صرف این توسعه میکند، ضمن اینکه اختصاص دو درصد تولید ناخالص ملی آلمان به مسائل دفاعی و نظامی یعنی اینکه بودجه نظامی این کشور از همسایه بزرگ آلمان در اروپا، یعنی روسیه بسیار فراتر میرود و این خود سیگنالی برای آمادگی آلمان به رقابت تسلیحاتی است که نقض غرض است. این جناح در انتقاد از آمریکا و همگرایی بیشتر با فرانسه در زمینههای امنیتی و دفاعی هم تمایل بیشتری دارد. سخنرانی اشتاین مایر که از حزب سوسیال دمکرات است کم و بیش بازتابدهنده همین دیدگاهها بود.
حالا که بریتانیا از اتحادیه اروپا بیرون رفته، فرانسه تنها کشور اتمی اتحادیه اروپا و سومین قدرت اتمی جهان است. مکرون در سخنرانیاش در کنفرانس مونیخ حرف سابق خود دال بر«مرگ مغزی» ناتو و لزوم سمتگیری اتحادیه اروپا به یک سیاست دفاعی و امنیتی مستقل را به این شدت تکرار نکرد، و گرچه دوباره تحریمها علیه روسیه را فاقد معنا و نتیجه خواند، و از لزوم گفتوگوی استراتژیک با این کشور سخن گفت، ولی از انتقاد به سیاستها و رویکردهای مسکو در ایجاد شکاف میان کشورهای اروپایی و تأثیرگذاری در انتخابات این کشورها هم فروگذار نکرد. او ولی همچنان تأکید داشت که اروپایی که بعد از جنگ ساخته شده اروپایی است که آمریکا ساخته و در آن میبایست قدرت آلمان با توجه به تجربه تاریخی محدود بماند. به عقیده مکرون حالا باید اروپا از این مرحله عبور کند و محور فرانسه-آلمان در زمینه استقلال دفاعی اروپا و از جمله استقلال اتمی آن هم سمتگیری کند.
پاسخ خانم آنگرت کرامپ-کارن باوئر، وزیر دفاع و رهبر حزب دمکرات مسیحی آلمان هم این بود که از پیشبرد پروژههایی امنیتی و دفاعی مشترک با فرانسه همچنان استقبال میکنیم، ولی در زمینه اتمی، آلمان که عمدهترین مقر استقرار بمبهای اتمی آمریکا در اروپاست زیر همین چتر باقی خواهد ماند، هم به اعتبار اهمیت و شانی و تعهد اخلاقی که آلمان برای مناسبتش با آن سوی اقیانوس در دوران بعد از جنگ جهانی قائل است، هم به اعتبار مناسبات تنگاتنگ شماری از کشورهای اروپای شرقی با آمریکا که لزوماً محوریت آلمان-فرانسه در زمینه دفاعی و امنیتی را نمیپذیرند و هم به این دلیل که فرانسه هم، پیشنهاد اتمیاش مبهم است و حاضر هم نیست که سلاحهای اتمیاش را تحت فرماندهی اروپایی قرار دهد.
غرب و «بحران اقشار میانی»
ورای بحثهای بالا که عملاً شعار کنفرانس، یعنی تضعیف مجموعهای به نام غرب به عنوان بازیگری منسجم در صحنه بینالمللی را کم و بیش تأیید میکرد، سخنرانان به مسائل درونی کشورهای غربی که تضعیف شاخصهای آن مانند دمکراسی و رفاه را در پی داشته نیز اشاراتی داشتند.
شناورشدن و تضعیف ارزشهایی که غرب خود را در ۷۵ سال گذشته با آن تعریف و توصیف میکرده نیز در سخنرانیهای مونیخ بیاشاره نماند. در موضع دفاعقرار گرفتن هواداران حقوق بشر، استقلال قوا، قوه قضائیه مستقل، رسانههای منتقد و مستقل و افشاگر و نیز زائلشدن اعتماد به چشم اندازهای آینده و رفاه حداقلی که ستون اصلی تدوام دموکراسی به شمار میرود و پیامد همه اینها، که در برآمد احزاب پوپولیست بازتاب مییابد از جمله محورهای مبحث بحران دمکراسی در دوره معاصر است.
این بحران سبب شده که لیبرال دمکراسی که مدافعانش آن را در هفتاد سال گذشته موفقترین پروژه در مناسبات دولت-ملتها و در مناسبات بینالمللی میدانند، جذابیت خود را تا حدودی از دست بدهد و اقتدارگرایان، پوپولیستها و مستبدان آرامش خیال بیشتری پیدا کنند.
امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه که در سالهای اخیر با جنبش جلیقهزردها در کشور خودش مواجه بوده نگاه را در کنفرانس مونیخ عمومیتر کرد و از بحران اقشار متوسط سخن در کل اروپا سخن گفت. او گفت که حل بحران مالی سال ۲۰۰۸ به قیمت فشار بر اقشار متوسط تمام شده و نوعی گسست اجتماعی در کل اروپا رقم خورده است. کاهش ریاضت اقتصادی و افزایش بودجههای دولتی از نظر مکرون باید به حل این مشکلات کم کند، راهحلهایی که هنوز هم در آلمان، به عنوان موتور اصلی اتحادیه اروپا با مخالفت روبهروست.
دیدار بیسابقه مکرون با رهبران حزب سبز آلمان در حاشیه کنفرانس امنیتی مونیخ بعضاً در جهت یارگیری برای طرحهای فرانسه در مسائل امنیتی-دفاعی و نیز نوع مقابله با کاهش مشروعیت و مقبولیت اتحادیه تلقی شده است. سبزهای آلمان از گزینههای قوی در انتخابات سال آینده آلمان به شمار میروند. انتقاد یکی از نامزدهای قدر رهبری حزب دمکرات مسیحی و نامزد صدراعظمی در سال آینده از عدم همکاری لازم میان آلمان با فرانسه نیز، در همین راستا ارزیابی شده است.
معضلات مربوط به لیبرال دمکراسی و دولت مبتنی بر حقوق که شاخصه عمومی غرب بوده و حالا در معرض تهدید تلقی میشود، در سخنان سباستین کورتس، صدراعظم اتریش هم بیاشاره نماند. او که خود تا یک سال پیش با حزب آزادی، حزب پوپولیست و راست افراطی اتریش یک ائتلاف دولتی ساخته بود و حالا با سبزها این ائتلاف را دارد، این پرسش را مطرح کرد که آیا غرب میتواند همچنان سر خود را بالا بگیرد و از ارزشهای خود دفاع کند، در حالی که در قلب اروپا در کشورهایی مانند مجارستان از «ایلیبرال دموکراسی» (Illiberal democracy) سخن گفته میشود، یعنی لیبرال دمکراسی را صرفاً به برگزاری انتخابات خلاصه میکنند ولی رأی اکثریت در خدمت نقض استقلال قوه قضائیه و رسانههای مستقل، فعال مایشاء شدن بیشتر قوه مجریه و تقویت گرایشهای اقتداراگرایانه در آن مورد سوءاستفاده قرار میگیرد.
کورتس در ادامه افزود که باید در مورد این روندها حساس بود، ولی همچنان نباید دستکم گرفت که آزادترین مردمان جهان همچنان در کشورهای غربی زندگی میکنند. با این همه او گفت که غرب باید از کارآیی اقتصادی چین یاد بگیرد و اگر میخواهد که دمکراسیاش برای مردم جهان جذاب بماند باید توانایی و بازدهی اقتصاد خود را تقویت کند و مانع از تنزل سطح رفاه جامعه شود، همان نکتهای که مکرون هم تحت عنوان «بحران اقشار میانی» در اروپا از آن یاد کرد.
کنفرانس امنیتی مونیخ در سال ۲۰۲۰ قرار بود به این سؤال پاسخ بدهد که چگونه میتوان قدرت امنیتی و دفاعی مجموعهای به نام غرب را که هفتاد سال بازیگر فرادست عرصه بینالمللی بوده است را در شرایطی که قطبها و چالشها و رقابتهای جهانی جدیدی در برابر غرب سربرآورده، دوباره احیا کرد و نیز ارزشهای شاخص لیبرال دمکراسیکه این مجموعه خود را با آن معرفی میکرده است را دوباره برای جهان جذاب ساخت.
این سؤالها به بحثهای مشخصتری راه برد که به چرایی بروز شکاف میان دو کانون اصلی غرب، یعنی آمریکا و اتحادیه اروپا مربوط میشد و نیز به علتهای شکاف در درون خود اتحادیه اروپا که این سالها بیش از انسجام و همگرایی شاهد واگرایی، بروز پوپولیسم و ناسیونالیسم در کشورهای عضو و پدیدههایی مانند برگزیت بوده، و نیز به این سؤال که چرا در شماری از کشورهای این مجموعه هم لیبرال دمکراسی در معرض تهدید واقع شده و در موضعی دفاعی قرار گرفته است.
مباحث سه روز کنفرانس اما نمادی شدند از پیچیدگی این سؤالها و روندهای مربوط به آنها و بعضاً بیشتر از آن که به سؤالها پاسخ دهند خود اختلافها را نمایاندند و سؤالهای جدیدی ایجاد کردند.