ناسیونالیسم روسی؛ نجات‌دهنده یا ویرانگر؟

مردی در لباس و شمایل تزار نیکولای دوم، پیکره‌ای مقوایی از پوتین را در کنار پرچمی با نقش استالین قرار می‌دهد/ مسکو، ژوئیه ۲۰۱۲

ناسیونالیسم و ملی‌گرایی مفهومی بسیار مناقشه‌برانگیز است؛ عده‌ای آن را ‌بزرگترین و برانگیزاننده‌ترین نیرویی می‌دانند که یک جامعه را می‌تواند به سوی کام‌یابی و پیشرفت هدایت کند و عده‌ای آن را با شدت و حدت بیشتر یا کمتر معادل فاشیسم و دیگرستیزی می‌گیرند.

برخی از محققان این حوزه، ناسیونالیسم را شکل‌دهنده، قوام‌بخش و پشتیبان دولت- ملت مدرن می‌دانند که نظم‌های محلی و قومی پیشین را برهم زد تا نظام‌‌های متمرکز بیافریند:

«ملی‌گرایی در آغاز نیرویی فراگیر و رهایی‌بخش بود، که بومی‌گرایی‌های مختلف ِ منطقه، گویش، آداب و طایفه را از هم پاشید و به پیدایش دولت-‌ملت‌های بزرگ و نیرومند با بازارهای متمرکز و نظام‌های اداری، مالیاتی و آموزشی یاری داد؛ جاذبه‌ای همگانی و دموکراتیک داشت…» (آنتونی دی. اسمیت، ناسیونالیسم و مدرنیسم، ترجمه کاظم فیروزمند، نشر ثالث، ص۲۰)

این محققان از این منظر به نقد جهانی‌شدن می‌پردازند چرا که جهانی‌شدن را پدیده‌ای می‌دانند که ناسیونالیسم را تحقیر می‌کند و تخفیف می‌دهد.

ناسیونالیسم از این منظر، مردم یک جامعه را به سوی بازتعریف هویت و علایق مشترک سوق می‌دهد.دلیل این‌که اسلام‌گراها و یا بسیاری از نحله‌های کمونیستی با ملی‌گرایی بر سر مهر نیستند این است که آن‌‌ها برای خود و تفکرات خود نیرویی فراملی و جهانی قائلند.

اسلام‌گراها، وحدت جهان اسلام را مورد نظر دارند و این وحدت با هویت ملی ناسازگار است. این‌که خمینی، ملی‌گرایی را خلاف اسلام می‌دانست از همین تقابل نشئت می‌گیرد:

«ما ملیت را در سایه تعالیم اسلام قبول داریم... ملت، ملت ایران است، برای ملت‏‎ ‎‏ایران هم، همه جور فداکاری می‌کنیم، اما در سایۀ اسلام است؛ نه اینکه همه‌اش ملیت و‏‎ ‎‏همه‌اش گَبْریَّت‏! ملیت، حدودش حدود اسلام است..»

اما این همه ماجرای ناسیونالیسم نیست. ناسیونالیسم افراطی می‌تواند یک ملت را از قافله‌ روبه‌حرکت جهان آزاد بازبدارد و مروج دیگرستیزی باشد و در داخل کشور هم جامعه را در لاک خود فرو ببرد و مردمی خود را تافته‌ی جدابافته در عالم ببینند.

بیشتر در این باره: ریشهٔ تاریخی توهم سیاسی پوتین چیست؟

این نوع ناسیونالیسم می‌تواند به شهروند یک کشور این حس را القا کند که او و جامعه‌اش یک استثنا در عالم است و از قضا «دیگران» قصد دارند که این انسجام ملی و هویت مشترک را نابود کنند و ما چاره‌ای جز مقابله با جهان نداریم تا بتوانیم روی پای خود بایستیم و از هویت خود دفاع کنیم.

چیزی که در روسیه امروز در زیر زمامداری پوتین می‌گذرد این نوع ناسیونالیسم است؛ ناسیونالیسمی که بر پایه‌های دیگرستیزی و استثناگرایی ملی است.

پوتینیسم بر مبنای ناسیونالیسم افراطی، استثناگرایی ملی، اوراسیاگرایی و ضدیت با غرب و جهان آزاد شکل گرفته است. رد پای استثناگرایی ملی (National Exceptionalism) پوتین را می‌توان در نظریات ایوان ایلین، فیلسوف روسی پیدا کرد.

ایوان ایلین در سال ۱۹۵۴ درگذشت و پس از مرگش تا حدود بسیاری به فراموشی سپرده شد و نظراتش مورد اقبال عمومی قرار نگرفت. اما پس از فروپاشی شوروی کمونیستی و خصوصا پس از روی کارآمدن پوتین در روسیه، به ایلین توجه بیشتری صورت گرفت تا جایی که پوتین در برخی از سخنرانی‌هایش از ایلین نقل قول می‌آورد.

ایلین در جوانی از شیفتگان موسولینی و فاشیسم بود و اقبال پوتین پس از سال ۲۰۰۰ میلادی به او و نظرات او از نقاط حائز اهمیت است.

ایلین برای دموکراسی ارزشی قائل نیست و پای‌بندی به قانون را نه تنها امر مهمی نمی‌داند بلکه بی‌اعتنایی به قانون را از مزیت‌های روسیه می‌داند.

البته پژوهشگرانی مانند ولادیمیر تیسمانانو و کیت سی. لانگدن بر این باورند که کسانی مانند ایوان ایلین منشا ایدئولوژیک پوتینیسم نیست و پوتین از نظرات ایلین فقط برای تایید آنچه خود در سر دارد استفاده می‌کند.

«…پوتینیسم چیزی فراتر از آموزه‌های ایلین، سالاویف، بردیاف و دیگر فلاسفه ناسیونالیست، عرفانی روسیه است… حقیقت است که تاکید ایلین بر مسیانیسم، تمامیت‌خواهی، ناسیونالیسم، قدرت متمرکز و استثناگرایی روسی، عناصر حیاتی پوتینیسم‌اند. همچنین این حقیقت که پوتین در نطق‌های ریاست‌جمهوری‌اش از ایلین نقل قول کرده و از نگرش‌های او گفته، غیرقابل انکار است. اما هیچ‌کدام از این حقایق اثبات نمی‌کند که ایلین منشا ایدئولوژیک پوتینیسم است.» (دموکراسی پوتین، ولادیمیر تیسمانانو و کیت سی. لانگدن، ترجمه سودابه قیصری، نشر پارسه صص۱۰۲و۱۰۳)

استثناگرایی ملی، ناسیونالیسم افراطی به همراه اوراسیاگرایی چیزی است که دموکراسی را در نزد پوتین و طرفداران او بی‌معنا و غیرضروری و بلکه مخرب می‌سازد.

الکساندر دوگین را یکی دیگر از مغزهای متفکر حامی پوتین می‌دانند که ناسیونالیسم افراطی را برای پوتین و طرفدارانش تئوریزه می‌کند و همین‌طور اوراسیاگرایی را.

ایده اوراسیاگرایی را البته بیش از همه وامدار «لو گامیلف» فرزند آنا آخماتوا می‌دانند و این طنز تلخی است که کسی که پدرش به دست استالین کشته شد و خودش هم طعم اسارت در گولاگ را چشید مبلغ برتری نژادی روسیه و فاشیسم روسی شد.

بیشتر در این باره: بحران اوکراین و بازنمایی خطر اقتدارگرایی و ایدئولوژی‌زدگی

پوتین درباره پروژه اوراسیا به نظرات گامیلف اشاره بسیار دارد.یکی از ويژگی‌های نظرات گامیلف، یهودی‌ستیزی او بود.

نکته عجیب این است که پس از آغاز تجاوز روسیه و اوکراین، پوتین، رئیس‌جمهور اوکراین را که خود یهودی است به نازیسم متهم می‌کند و می‌گوید که هدف عملیات روسیه در اوکراین، کمک به جمهوری‌های خلق دونتسک و لوگانسک به منظور غیرنظامی شدن و پایان نئونازیسم و پیروی از ایدئولوژی نژادپرستی و آلمان نازی در اوکراین است و این در حالی است که گومیلف، تئوریسین مورد علاقه پوتین، یکی از تئوری‌پردازان یهودی‌ستیزی در روسیه است:

«گومیلف سه اصل یهودی‌ستیزی مدرن را مطرح کرد: یهودیان به مثابه تاجرانی بی‌روح، به مثابه نوشنده خون مسیحیان و به مثابه عامل تمدن بیگانه.» (تیموتی اسنایدر، در مسیر ناآزادی، ترجمه هادی شاهی، نشر پارسه، ص ۱۰۲)

سرگئی گلیزیف سیاستمدار روسی که فرد مورد علاقه پوتین است نیز در کتاب خود «نسل‌کشی: روسیه و نظم نوین جهانی» غرب را موجود خبیثی می‌داند که با «نیروهای خبیث» (زیر تأثیر یهودیان) نظم نوین جهانی علیه روسیه توطئه می‌کند.

الکساندر دوگین، رهبر و بنیانگذار «حزب اوراسیا» و از مطرح‌ترین ایدئولوگ‌های ناسیونالیسم روسی در چند دهه گذشته تلاش کرده است که نئواوراسیانیسم را احیا کند و مسکو را جایی بداند که می‌تواند مرکز تمدنی یگانه باشد که توان سیطره بر اروپای منحط و لیبرال (که البته زیر سلطه یهودیان است) را داشته باشد.

دوگین، ایلین و گومیلیف از سوی پوتین به میدان آورده شدند تا ایده‌های اوراسیایی، استثناگرایی ملی و ناسیونالیسم افراطی را بر کرسی بنشاند و کیست که ربط تئوریک این‌ها با فاشیسم را نداند.

دوگین به ایران هم سفر کرده است و از تحلیلگران مورد علاقه جمهوری‌اسلامی است. او در ایران و در سخنرانی‌هایش به تبیین اندیشه اوراسیاگرایی پرداخته است.

دوگین همچنین با تجلیل از قاسم سلیمانی، او را «شهید وطن» نامیده است.

اینکه به تعبیر دوگین قاسم سلیمانی خود را برای «منافع سرزمین و خاک ایران» فدا کرده است چیزی است که برخی از طرفداران جمهوری‌اسلامی تحت لوای ناسیونالیسم و ملی‌گرایی به تبلیغ و ترویج آن پرداخته‌اند.

جایی که ناسیونالیسم و ملی‌گرایی می‌تواند ابزاری برای دیگرستیزی و استثناگرایی ملی و جنایت بشود اینجا است.

هستند کسانی که منتقد وضع موجود ایران هستند و از رویه جاری به ستوه آمده‌اند -و یا چنین وانمود می‌کنند- اما از قاسم سلیمانی به عنوان سردار ملی که جانش را برای ایران از دست داد تجلیل می‌کنند.

ناسیونالیسم افراطی می‌تواند چشم خود را بر «دیگری» ببندد و راه سعادت خود را در نابودی دیگری جست‌وجو کند.

تظاهراتی که این روزها در روسیه و در ضدیت با تجاوز روسیه به اوکراین بر پا است نشان از آن دارد که زیر ناسیونالیسم پوتینی، ضدیت با این دیگرستیزی هم نفس می‌کشد هر چند به دست پوتین و دستگاه مخوف او سرکوب می‌شود.

عکسی از این تظاهرات ضد جنگ در روسیه منتشر شده که فردی با چهره‌ای اندوهگین نوشته‌ای در دست دارد که می‌گوید «من یک روس هستم و از این بابت متأسفم».

ناسیونالیسم اگر دیگری را به هیچ بگیرد و بر برتری نژادی خود تأکید کند بسیار ویرانگر است؛ اتفاقی که در پوتینیسم به اوج خود رسیده است و این برای فردای ایران بسیار آموزنده است.

نظرات طرح‌شده در این یادداشت، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.